نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - جمعه, ۲۸ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۰۵ ب.ظ
  • ۳۲۵ : views
  • ۷ : Likes
  • ۲۰ : Comments
  • : Categories

صندلی(داغ نیست سفته انگار)

 

تا هر زمان بپرسین جواب خواهم داد

 

______________________________________________

 

Notes ۲۰
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۳۰ ق.ظ
  • ۱۴۸ : views
  • ۳ : Likes
  • ۱۱ : Comments
  • : Categories

دویست روز بعد

 

_و از اونجایی که دوباره نمیخوام حرفای پست صد روزگی -فقط با آدم های بیشتر- رو بذارم. و البته کمبود وقت برای اجرای اون کار -به پست یک سالگی منتقل شده- تصمیم گرفتم صندلی داغ -نمیشه اینجوریییی- بذارم. شما آزادین هر سوالی بپرسین منم به همه ی همش جواب میدم -درنا ها حسن نیتمو میرسونن- بدون هیچ گونه پیچوندنی -به روی خودش نمی آورد میخواست اول صندلی چوبی بذاره بعد رفت سمت آیینه بال دار الان فقط درنا گذاشته-

_اهم خب قالب چطوره؟ -استاد عوض کردن بحث درس خودش را می افتد-. باورم نمیشه که خودم تونستم عوضش کنم -اصلا جیخ نزدم- و خب آره.. بازم چهل و هفته و همین که رنگش عوض شده و پس زمینش انقد قشنگ روش نشسته پیشرفت بزرگیه. -دوباره برنامه هایش را برای روز های رند آینده مرتب میکند- نمیدونم باید چی بگم جدی.

_مرسی که اومدین و باعث شدین برای پست کردن این چرت و پرتا -از خودم خجالت کشیده و- روشون رمز بذارم. من اگه نظر دائم کسانی رو نمیخواستم یا توی همون ورد ادامه میدادم. یا حداقل تا الان نظر هام بسته بود. پس مرسی که وقتی من حتی انتظار شنیدن چیزای خوب رو ندارم بازهم هستین.

_پستی که قرار بود بنویسمش. نوشتمش ولی یکم مال الان نبود -نیازمند توجهات بیشتری است- خلاصه که آره برنامه های خاصی بود ولی مشکلات کوچیک و بزرگی -از جمله گسستگی- مانع کارم شدن -قابل درکه- کمه ولی باعث میشه من و اینجا رو بهتر بشناسین -پس زدن افکار جاه طلبانه- در ادامه راه و زندگی خود موفق و پیروز باشید. چالجا^^

 

____________________

 

-پستی بدون این جزغلیا دیدین از من تاحالا؟

-فکر نمیکنم کسی تاحالا ساعت یک نصف شب پست دویست روزگی گذاشته باشه.

-من اولیشم پس>

-بازم تشکرات فراوان.

-همین الان رمزو برداشتم.. شاید برای پستای بهتری استفاده شد.

-واقعا شب بخیر.

Notes ۱۱
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۲۰ ب.ظ
  • ۱۰۶ : views
  • ۶ : Likes
  • ۵ : Comments
  • : Categories

لیمو ترش

 

کلاسور پارچه ای نازکش رو روی سرش گذاشت و با دست خالیش زنگ زد. نوک زبونش به خاطر حفظ تعادل کمی بیرون مونده بود و احتمالا پلاستیک ها پوست دستش رو قرمز کرده بودن. فشار دستگاه ضبطی که توی جیبش بود کم کم داشت از کنترل خارج می‌شد سعی کرد با فکر کردن به اینکه سارا قراره چه واکنشی نشون بده حواسش رو پرت کنه که ماما مل در رو باز کرد. مثل همیشه تپل و گرد بود با همون گونه های صورتی، موهای سفید قرمزِ بافته شده و چشمای گرد. البته که هنوز هم انتظار نداشت اونو اینجوری ببینه اما کم کم عادت کرده بود و حداقل مثل دفعه های اول شوکه نمی‌شد و غش نمی‌کرد. درواقع از وقتی سینت و تاد دخترشون رو تنها گذاشتن دیدنش جلوی در این خونه برای هیچ کس اتفاق عجیبی نبود. 

Notes ۵
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۱۰ ب.ظ
  • ۹۵ : views
  • ۵ : Likes
  • ۷ : Comments
  • : Categories

کجاست

 

چرخش و حرکت. چیزی بین آویزان شدن و معلق ماندن در مکانی نامعلوم و زمانی نامشخص. گویی شاهد سنگینی بی نهایت جرمی یکسان بوده، فشرده شدن، متراکم شدن. به هسته اش وصل شده و بعد انفجار مانع دیدن شکوهش شده. انفجار درونی مهیبی که او را وادار به چرخش و حرکت کرده. چیزی بین آویزان شدن و معلق ماندن در مکانی نامعلوم و زمانی نا مشخص. 

Notes ۷
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - شنبه, ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۵۰ ب.ظ
  • ۱۲۵ : views
  • ۷ : Likes
  • ۱۳ : Comments
  • : Categories

اولین بارونِ پاییزیِ 15 آبان

 

جمعه 14 آبان تقریبا همزمان با وقتی که پری پست تولد نانیمو رو گذاشت اینجا اولین بارون پاییزیش رو بهمون کادو داد. با اینکه فقط دو-سه تا قطره روی دستم ریخت ولی میدونستم قرار نیست بشینم یه گوشه که روزم جوری که باید تموم نشه. پس امروز دوباره بارون اومد. خجالت کشیده بود. ولی قرار نبود به روش بیارم. قرار بود امروزم مثل دیروز خوب باشه. که بود. وقتی بارون شروع شد و دوباره بیرون نرفتیم میدونستم که قراره بریم پس فقط نگاهش کردم که چجوری به سقف شیرونی خونه رو به رویی میخوره و از جلوی پنجره پایین اومدم که با مامان و نگین وینچنزو ببینیم. حتی کلاسم خوب بود. بارون انقدری تند میبارید که نت همه نارنجی-قرمز شده بود. خوبی کویر همینه دیگه یا نمیاد تا جایی که چشاتم نمک بزنه یا اونقدری میاد که همه جا سیر سیر بشه. 

Notes ۱۳
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ۰۴:۴۵ ب.ظ
  • ۲۳۷ : views
  • ۷ : Likes
  • ۹ : Comments
  • : Categories

صورت فلکی

 

-«دوتا ستاره، چوبای خوش شانسی، اطلس و ماهت مونده.. از دفعه‌ی اولی که چسبوندیم و موقعی که داشتیم جداشون می‌کردیم خیلی زودتر تموم شدن. فکر کنم می‌تونم جای تک تک نوت هارو از حفظ بگم ولی تازه دارم می‌فهمم چجوریه. اصلا بزرگ و قاطی نیست، اتفاقا همه چیزش سر جاشه. فقط باید از نزدیک نگاهش می کردم. خودتم همینو گفتی. چرا دوباره بهم گیر نمیدی؟ پاشو زود. همه دلمون تنگ شده. ... درو باز میذارم.»

__________________

-«امشب قراره برم بیرون و خب. روی لباس نیلی جدیدم با مسواک قدیمی بابا قطره های رنگ سفید ریختم. قشنگ شده. دفعه بعدی بیا باهم انجامش بدیم. شاید حتی چند تا لباس نو خریدم. دختر حتی نمی‌دونم چی دارم میگم. از وقتی اومدی همش تو حرف زدی، شاید الان نوبت منه که باعث سردردت بشم. من بلد نیستم مثل تو حرف بزنم پس خودش یه نوع بدبختیه برات نه؟ نمی‌خوام ولی دیگه میرم. کاری داشتی بزن به تخت زود میام.»

__________________

-«دیدی؟ دیشب که برف شروع شد نمی‌دونستم امروز حتی نمی‌تونم دو قدم راه برم. برف تا پهلو هام اومده بالا. باید آدم برفی درست می‌کردیم و کلی به اینکه برف ازت بالا زده می‌خندیدم. دونه دونه چوب هارو سر جاشون می‌ذاشتی و نخ هاشونو محکم توی دستت می‌گرفتی. صبر می‌کردیم برف رد پاهامونو بپوشونه بعد بوم همه رو باهم می‌کشیدی. کلی نقطه که هنوزم ازشون سر در نمیارم روی برف درست می‌شد و کلی ازشون عکس می‌گرفتی. الان فقط میتونم برات اندازه‌ی یه توپ برف بیارم. صبر کن.»

__________________

-«می‌دونم که خودت کلی ستاره داری پس برات روباه و فیل و درنا درست کردم. دوبار دستمو زخم کردم ولی توی مدرسه چسب زخم کلی کلاس داره پس داری به خواهر باکلاست نگاه می‌کنی. زود ببین دیرم شده. هی چشماتو بستی؟ الان چشماتو بستی؟ حیف که دیرم شده.»

__________________

-«از زمین به اونجا. شرط می‌بندم از اینکه همه رو تا مرز سکته بردی خیلی خوشحالی و داری بلند بلند می‌خندی. چرا جای این کارا فقط بر نمی‌گردی؟ امروز که بهت گفتم برگردی دم و دستگاهت دوباره کار کردن. شاید کلمه رمز می‌خوای. باید چی بهت بگم که بلند شی؟ این اولین باریه که می‌خوام جواب بدی. دیگه همه از اینکه خونه ساکته خسته شدیم.»

__________________

-«من هرچقدرم که بی حوصله بودم مثل تو نبودم. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خودت خسته نشدی؟ دیگه باهات حرف نمی‌زنم. بهت فکر نمی‌کنم. نگاهت نمی‌کنم. توی اتاقت نمیام. ولی اینا همه‌ی کارهاییه که خودت قبل از من انجامشون دادی مگه نه؟ بازم ازم جلوتری.»

__________________

-«الان خوابی؟ دکتر گفت که ممکنه چند ساعت بخوابی. الان کلی 'چند ساعت' گذشته و هنوز خوابی. می‌دونی توقع نداشتم وقتی اون حرف هارو بهت زدم اینجوری بشه. انقدر از مثل من بودن خوشت نمیاد که تصمیم گرفتی خوب شی؟ پس کاش زودتر می‌گفتم بهت. قول داده بودم وقتی بیدار شی باهم بریم ماه یادته؟ من می‌خواستم قولم رو بشکنم ولی تو دیگه بلند نشدی که شکسته نشه. این دفعه قول واقعی می‌دم. هروقت بخوای سفینه آمادست.»

__________________

 

Fly me to the Moon

Frank Sinatra

-سازنده موزیک باکس: اینجاست

 

__________________________________

 

-ببینین کی اینجاست.. من! بازم منم›

-به مناسبت برگشتم پس از مدت ها میتونیم باهم حرف بزنیم.

-معمولا شخصیتا اسم دارن ولی هرچی که فکر کردم چیزی که خوب باشه پیدا نکردم.

-وقتی دارین فکر می‌کنین چه اتفاقی ممکنه برای خواهر/برادر شخص گوینده افتاده باشه می.تونین به اسم هاشون هم فکر کنین.