نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - پنجشنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۱، ۰۳:۱۵ ب.ظ
  • ۲۶۴ : views
  • ۹ : Likes
  • ۵ : Comments
  • : Categories

500 روز بعد

 

هنوزم شک دارم که 500 هست یا نه ولی بهرحال. تبریک^^

از اونجایی میدونستم هرچی بگم تکراریه پس داشتم از صبح به این فکر میکردم که دقیقا چی بگم و یه ایده باحال پیدا کردم>

فراموشم نکن هایی که میبینین از طرف من به شما و از طرف پست هام به منه. از اونجایی که با جلو رفتن نباید راهی که اومدم رو یادم بره تصمیم گرفتم یه جمله ی قشنگ و گیگیلی (اونایی که رو خودم تاثیر بیشتر گذاشتن) از تک تک پستایی که نوشتم بردارم و با لینک پست جا بدم اینجا.

صدای شوک و ناباوری حضار سپس ایستاده تشویق کردن* هرچی گفتین خودتونین هه هه^^

بعدا نوشت: این. طولانی ترین و سخت ترین چیزی بود که نوشتم.. پدرم در اومدددد.

 

میام دوباره.

come in

لیمویی با یه پنجره گنده رو به دنیایی از آبی های آسمونی.

برای اتاقم

در آنجا هرچه هست هیچ است پس هیچ را می بلعم.

shine

در نتیجه من از آغازی که نبود و ابدی که نیست برای کسی قابل فهم نبودم.

کلمه روز: قابل فهم

من بهار نیستم!

 

هنوز نیستم.

بهار - بچه دوستداشتنی و گم نامم

سرمو روی زمان میزارم و بعد فضا رو روی خودم میکشم.

شب

گویم حرف هاییست که هیچ گاه بیان نمیشود.

گل فشان

هیچ کدومشون نبودن.

مدرسه

درسته که بدون نقاب من، منم.

اما منی دیگه توی جهان زندگی نمیکنه.

نقاب جدید

فقط میترسم من کسی باشم که وقتی چشماشو باز میکنه توی کمد باشه

کمد

زمان آدم ها با زمان من فرق میکند،

دو ساعت

بنشینم، بخوانم، حل شوم،

دختر شاخه ای

مردم را می بینی؟ برایشان مهم نیست. برای توهم نباشد.

roof

درونم داره ذره ذره رو به خاموشی می ره و هیچ کس متوجه نیست.

inside

مجسمه رو بین بقیه نهنگ ها جا می ده و دوباره به دریا سفر می کنه

وسواس گونه

و توهم از آنها بودی با این تفاوت که احساسات تو نسبت به دنیای خاکستری آنها، رنگی بود.

seen

فقط خوب.. نه عالی.

ترین ها

لبخند زد

رد شد

و آنها از یاد برده بودند انسان تغییر می کند

changeable

فقط دلم برای منِ بدون خیال تو میسوزد. تنهاست،

برای مخاطبی که نبوده و نیست

قصدی نیست.. مجبورند که فقط خیره نگاه می کنند.

قانونی که از آن پیروی میکنند

انتظار همیشه در خفا برایم کشنده بوده اما جرئت بیان کردنش را نداشتم.

+

جولیا کی فراموشم می کند؟

𝔖𝔱𝔬𝔫𝔢 𝔑𝔲𝔫𝔰

تورلنر، تمپس د پویزون، تورجت.

shades of red

روز های اول دلتنگی برای جولیا ورای تصوراتم بود

𝔖𝔞𝔩𝔢 𝔬𝔣 𝔐𝔞𝔯𝔟𝔩𝔢 𝔖𝔱𝔞𝔱𝔲𝔢𝔰 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 ℭ𝔥𝔲𝔯𝔠𝔥

من در سرزمینی زندگی میکنم که بعضی آدم هایش فقط نگاه میکنند.

جایی برای زیستن نیست

جسمم نه روحم خسته بود. باور هایم در ثانیه ای پیش رویم فرو ریختند، خرابه هایی که مردمانشان را زیر خود دفن کردند.

𝔐𝔢𝔩𝔱𝔢𝔡 𝔈𝔪𝔬𝔱𝔦𝔬𝔫𝔰

انگار از اول وجود نداشت، زندگی از روی همه رد شده بود.

دستگاه های بی رحم

بازم در هارو ببند. میخوام ببینم میتونی بسته نگهشون داری با همه چیزایی که پشتشونه؟

+

قورباغه رو قورت نده، درش بیار و زیر پات لهش کن. لهش کنم؟ اون یه موجود زندست. گناه داره حتی با اینکه قورباغست.

موقتِ چجوری

تصمیم گرفتین دیوونه تر باشین؟ اگه نه دوباره متن بالا رو ایندفعه با دقت بیشتری بخونین.

ممانعت از روانپزشکی دوست داشتنی

 اما بین -بود- و -هست- اتفاق ها فاصله است.

صندلی

بهرحال من مونده بودم و آقای ماهی نبود، نمونده بود.

آقای ماهیِ من

فقط تویی که بعد یه مدت خسته کننده شدی.

و درکمال تعجب

مثل صفر که یا قدرت میبخشه یا به خاک میکشونه.

گردالی

و تو فقط منی رو میبینی که هربار سمتش میای چشم ها و دست ها و پاهاش شروع به خونریزی میکنن.

گل های هانا

هیچی به ذهنم نمیرسه.

آدم فضایی

مایه ننگه. تو زنده می مونی!

هشتمی

دختر اما روی قایق نشسته بود و به مردم جزیره لبخند می زد.

+

قایق رفت و جزیره تنها شد.

قایق هالی

اون میگه ما تنها باهمیم و این خیلی قدرتمند تره.

سر رابرت

دکتر گفت که ممکنه چند ساعت بخوابی. الان کلی 'چند ساعت' گذشته و هنوز خوابی.

صورت فلکی

ولی این اولین بارون پاییزه کی اهمیت میده آدمای بیرون ترسناکن یا نه..

15 آبان

چیزی بین آویزان شدن و معلق ماندن در مکانی نامعلوم و زمانی نامشخص. 

کجاست

دست هاش رو محکم تکون داد که نشون بده چقدر دلش برای بغل کردن فرد مقابلش تنگ شده.

+

حالا که فرصتش رو داشتن باید خاطره هارو خنثی می‌کردن.

لیموترش

شکل های عجیبی رو تشکیل دادم و هردفعه از نرمیِ حرکتِ یکنواخت همون بادی که طوفان های دریایی رو میساخت و کشتی ها رو غرق میکرد بیشتر متعجب شدم. انگار هرچقدر از حیات انسانی روی زمین دورتر میشدیم؛ طبیعت بیشتر آروم میگرفت.

اولین جریان

شاید قرار باشه فردا بیام پیشت. پس امروز خودمو از خودم نمی گیرم.

the day

خواهش میکنم پیداش کن. میدونم کجاست ولی این بار نمیتونم بهت تقلب برسونم. لطفا یکم باهوش باش.

darling

بدانید هیچ فرشته ای بی‌گناه نیست، بی‌گناه نمی‌ماند.

فرشته ی فراموشی

مرا در آغوش گرفت. مرا در آغوشش فشرد.

DS1 | running

فردا و فردا هایش می دانستم که می آیی.

DS2 | hugging

ایستاده بودیم.

دیگر نمی دوییدیم، نمی ترسیدیم، از هیچ چیز، از هیچ کس. من بودم و تو بودی و لباس هایی پاره، خدمت گذارانی نامرئی.

Dead Stories 3 | dying

کاش کوله ها انقدر کوچیک باشن که هرکسی خواست بره کلی یادگاری از خودش جا بذاره. شاید روزی به خاطر اونا برگرده. روزی که عطرش نرفته باشه.

جورابشت

لازم نیست من بدونم. لازم نیست بتونم درک کنم. تو همه چیزی.

که تو هم تنفسی و هم خفگی

اما اولی برای تاریکی وجود نداره؛ وجودی برای تاریکی وجود نداره. حیاتی نداره. تاریکی هست وقتی روشنایی نیست. وقتی روشنایی رفته و قهر کرده.

افسانه نور

هیچ کس ندید، درواقع. کسی توجه نکرد.

برگ ها

کلا اگه فکرهای من در برابر مغزم شبیه بنزین و آتیش جلوی هیزم باریک و نحیف و خشک باشه؛ کاما خاکستریه که باقی میمونه.

to be stopped (kama)

در حال آماده سازی برای جبران خسارت ها هستیم.

شهاب سنگ

قلبِ من، برای دوست داشتنِ تو، زیادی کوچیک بود.

ˌkɑːdɪəʊˈmɛɡəli

فریاد های خاموشش قفسه سینه ش رو شکافتن و خب اون جوونه زد.

Sea lavenders

شاید اولین خودکشی دست جمعی نهنگ ها مال وقتیه که ما ازش خبر نداریم.

یک نفس زندگی

آبی معنای هیچ حالتی جز لبخند را نمی‌داند، زرد هم کاری جز لبخند زدن بلد نیست.

زردآبی

 

-------------------------

 

-قرار بود این دیشب ساعت 23:59 بیاد خب؟ انقدر زیاد بودن که تا امروز ساعت 2:39 طول کشید.

-خلاصه که مارو یادتون نره.

-میخوام بگم شمام جمله های مورد علاقتونو بگین ولی زیادن هرچی یادتون مونده بهم بگین.

-هوای پستای قدیمی هم داشته باشین.

-هنوزم مطمئن نیستم درست حساب کردم یا نه ولی بهرحال happy 500 days of writing with bluespring

-یوهو!

Notes ۵
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۳۰ ب.ظ
  • ۳۴۱ : views
  • ۱۴ : Likes
  • ۱۰ : Comments
  • : Categories

زردآبی

 

آبی پسری بود با چشم هایی به رنگ دریا، همسایه‌ی سمت چپ خانه‌ی زرد، دختری با چشمانی به رنگ خورشید. هر روز صبح زرد از خانه‌ی سمت راست می‌آمد، رد می‌شد، لبخند می‌زد. دل آبی، آب می‌شد، ذوب می‌شد، پایین می‌ریخت، ذره ذره درونِ تهی و خالیِ آبی را پر می‌کرد. روز بعد زرد می‌آمد، لبخند می‌زد، دل های آب شده را با خودش می‌برد، درون چاله ای می‌ریخت، می‌خواست بگوید دوستشان دارد؛ نمی‌توانست. هم دل های آب شده را دوست داشت، هم آب نشده هارا، هم صاحبشان، می‌خواست از ته قلبش بگوید دوستشان دارد، اما نمی‌توانست. می‌نشست کنار چاله ای که از دل های آب شده پر شده بود، گریه می‌کرد. می‌دید گریه هایش سرازیر شدند، آنها را جمع می‌کرد، درون چاله ای دیگر می‌ریخت، باز گریه می‌کرد، اشک هایش که تمام می‌شد، می‌رفت. هیچ وقت برنمی‌گشت، دو بار از جلوی خانه‌ی آبی رد نمی‌شد. صبر می‌کرد صبح که می‌شد دوباره از خانه‌ی سمت راست می‌آمد، رد می‌شد، لبخند می‌زد. دل آبی را آب می‌کرد، می‌برد، گریه می‌کرد، بر نمی‌گشت.

سالها می‌گذشت و جریان همین بود. زردِ کوچک آبیِ کوچک، زردِ جوان آبیِ جوان، زردِ میانسال آبیِ میانسال، فقط لبخند می‌زدند و دل می‌بردند و نمی‌آوردند. همه فکر می‌کردند بین خانه ها در هست، دیوار بود. می‌گفتند بین زرد و آبی حرف هست، شعار بود. پچ پچ می‌کردند که بین دستانشان لمس هست، بین چشمانشان دل بود. زرد می‌خواست کاری بکند، می‌خواست در دفاع از عزیزش چیزی بگوید، می‌خواست بگوید دوستش دارم، هم خودش را هم دلش را هم چشمانش را، نمی‌توانست. می‌ترسید. می‌ترسید آبی بشنود و غصه بخورد، بشنود و عصبانی بشود، بشنود و دیگر به او دل ندهد. می‌خواست خودش زودتر بگوید، می‌خواست خیلی زودتر بگوید، حتی زمانی که آبی هنوز دل نمی‌داد هم می‌خواست بگوید، نمیتوانست. دلش خوش بود به لبخند زدن ها و دل بردن ها و نیاوردن ها. 

اما خبر نداشت، زرد نمی‌دانست حتی اگر هم بتواند حرفی بزند آبی نمی‌شنود، حتی اگر بقیه هم چیزی به او بگویند نمی‌فهمد. آبی معنای هیچ حالتی جز لبخند را نمی‌داند، زرد هم کاری جز لبخند زدن بلد نیست. هردو ناقص بودند و فقط همین را می‌دانستند. چیز های بیشتری برای فهمیدن بود، نمیخواستند. به خیالشان لبخند زدن ها و دل بردن ها و نیاوردن ها کافی بود، اما نبود. چون روزی دل های آبی همگی آب شدند، آبی ضعیف شده بود، بدون دل نمیتوانست، زرد دل هایش را پس نیاورده بود. روز بعد آبی نبود. زرد منتظر ماند، نگاه کرد، لبخند زد، آبی نیامد. زرد فهمید، غصه خورد، گریه کرد، اما این بار بعد از تمام شدن اشک هایش نرفت، صبر کرد تا دلش آب شد و از چشمانش بیرون آمد، قلبش شکسته بود. تکه های شکسته‌ی قلبش و آب شده های دلش را جمع کرد، پرت کرد بالا. دل های آب شده‌ی آبی را جمع کرد، پاشید روی زمین. برای اولین بار برگشت، خانه‌ی آبی ساکت بود، زرد هم اگر میخواست حرفی بزند نمیتوانست، تنها آبی را بغل کرد و روز بعد زرد هم نبود. 

اشک های زرد و دل های آب شده‌ی آبی غمگین شدند، بزرگ شدند، سنگین شدند، آدم ها به یکی گفتند دریا، به یکی خورشید. حالا سالها گذشته اما هنوز خورشید هر روز صبح از خانه‌ی سمت راست می‌آید، به دریا نگاه می‌کند، قطره قطره دل دریا را بخار می‌کند، دل می‌برد، می‌خواهد در گوش ابرها بخواند دریا را دوست دارد، نمی‌تواند. غروب می‌کند. ابرها غصه می‌خورند. غصه راه گلویشان را می‌بندد، گریه می‌کنند که غصه ها آب بشوند. غافل از اینکه غصه های آب شده به دریا باز می‌گردند. دریا بدون شنیدن چیزی غمگین می‌شود، آبی می‌شود، سنگین می‌شود. اما بازهم منتظر فرداست که خورشید بی صدا طلوع کند، لبخند بزند، دل ببرد، بر نگرداند.

 

-------------------

 

-قرار بود تعادل ایجاد کنم و صبر کنم کم کم پست بذارم ولی دیشب تا نزدیکای سه نشستم پاش و امروز شیش بیدار شدم. از اونجایی که یه ساعت توی هواپیما بودیم کلی خسته بودم کلی خسته ترم شدم. نمیتونستم نگهش دارم و پاکش نکنم.

-شما خیلی ادبی مینویسین یه جوریتون نمیشه؟

-ایده‌ی اولیه یه دختر به اسم دریا بود که کل چشماش آبی بود. (سفیدی نداشت اصلا) بعد این گریه میکرد گریه هاش میشدن دریا. ولی تهش شد این. شاید اونو تو یه پست جدا نوشتم.

-نمیدونم باید بذارمش بین داستانا یا افسانه ها..

-لطفا زرد و آبی رو دوست داشته باشین. من میدونم قرمز و آبی یا آتیش و آب یا خورشید و ماه داستانای خیلی قشنگ تر و بهتری میسازن. ولی همینجوری برای من عزیزن.

Notes ۱۰
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - يكشنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۱، ۰۱:۳۰ ق.ظ
  • ۲۸۶ : views
  • ۶ : Likes
  • ۱۰ : Comments
  • : Categories

زنگ تفریح سوم: پی نوشت

 

من کلی نگشتم پستای پی نوشت قبلی رو پیدا کنم که دوباره یادم بره چی میگفتم اولشون-_-

دوباره امتحان میکنیم.

سلاااام. تو این پست فقط پی نوشت داریم:>

 

1- خوبم خوشبختانه. نوشتنم کنار نذاشتم. توی نقیض مینویسم ولی همونطوری که گفتم .هم آمادگیشو ندارم هم خجالت می‌کشم. همین دیگه. درواقع هیچ اتفاق قابل توجهی نیوفتاده چند تایی ایده و هایکو واسه نوشتن دارم پس بازم میام. 

2- یه جا خوندم که خوبی دیگه سوال خوبی نیست و خیلی راحت میشه پیچوندش. انگار باید بگی خوبم. ولی حالتون چطوره اینجوری نیست. حالتون چطوره؟ روزتون چجوری بود؟ تابستونتون چه رنگی بود؟

3- به شخصه نگار بودم و پوست انداختم این تابستون.

4- یادم نمیاد اشاره کرده باشم ولی روی یکی از لباسام دارم گلدوزی میکنم. این (قبلش) و این (بعدش) و کلی چیزای کوچیک که بقیه بهم نسبت دادن. مثل اون قارچه.

5- حساسیتم شروع شده. چشمام اشک میزنن ولی حدس میزنم ممکنه ضعیف شده باشن. پس نمیتونم متنای خیلی بلندو کامل بخونم. وقتی کامل نمیخونم نمیتونم کامنت بذارم. امروز که چشمام بهتر بودن سریع اومدم پست بذارم. نمیدونم تا آخرش میتونم بنویسم یا بازم اذیت میکنن.

6- یه کتاب فروشی جدید پیدا کردم> اگه سرو هفتاد و پنج باشه این یکی بیشتر از هشتاده. یه در کوچولو و باریک بین مغازه های بزرگ یکی از میدونای بزرگ شهر، پله هایی که کنارشون گلدون دارن، یه زیرزمین پر از کتاب ایرانی،خارجی، مانگا، سی دی و هر چیزی که باعث شه با دیدنش مثل تشنجی ها رفتار کنین.

7- حتی استوار ایستاده در بیست و چهار سالگی هم توش پیدا کردم.

8- خب قاعدتا بعدش قانون «تا کتاب نخونده زیاد داری کتاب جدید نخر» رو شکستم و شیش تا کتاب جدید خریدم. گرون.

9- یادم رفته بود چجوری عکسا رو لینک میکردیم روی پست. یکی دعوام کنه زودتر بیام بیان لطفا.

10- احتمالا بیام تهران و حداقل هفته ی اولش بدون برادر و پدر و مادرم هستم. عجیبه هه هه.

11- بزرگ شده. جمعه دوماهش میشه. باور نمیکنم.

12- کیپاپر بودنم رو گسترش دادم. میتونم خودمو مولتی فن رسمی حساب کنم. یه دفترچه برگزیدم و اطلاعاتی وسیع رو توش نوشتم. هنوز تموم نشده حدود شصت تا گروهه که بیست تاشونو نوشتم. اطلاعاتمم از سایت kpoping پیدا میکنم.

13- از دستاورد های مهم تابستون این بود که های سه رو تموم کرده و وارد ادونس شدم. سخته ولی هربار فکر میکنم داره تموم میشه خوشحال کننده میشه.

14- فیلم؟ خیلی مسخره شده فیلم دیدنم. یه روز جوگیر میشم کلی میبینم ولی فرداش ولش میکنم تا دوباره یه اتفاقی بیوفته که جوگیر بشم.

15- همین دیگه. شبتون راحت غنچه های من.