نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۰، ۰۵:۱۵ ب.ظ
  • ۱۶۷ : views
  • ۶ : Likes
  • ۸ : Comments
  • : Categories

10 لبخند 1400

 

 

1. بیان و نوشتن توش.

اومدن تو بیان یه تغییر خیلی گنده و خیلی قشنگ بود. من هنوزم از کسایی که ترغیبم کردن و کمکم کردن ممنونم و میگم بهشون. اینجوری نیست که اومده باشم با آدمای جدیدی آشنا شم، اومدم که بنویسم و همین که الان نوشته هامو دوست دارم پیشرفت خیییلیی بزرگیه.

 

2.تجدید شدنمون.

ببینین خانوما. و آقایون. مهم نیست که در اصل تجدید نشدم. مهم اینه که تو اون سایته پایین کارنامه های هممون زده بود «تجدید شده» و ما همه تجدید شدیم. نمیدونین من چقددددررر خوشحال بودم از این بابت که حتی شده برای ثانیه ای از نظام آموزش پرورش کنده شدم و آره دیگه تا چند وقت هر بار یادش میوفتادم نیشم باز میشد.

 

3.گلدوزی هام.

یه جورایی انگار 1400 سال پیدا کردن تواناییام بود و دلم میخواد 1401 سال پرورششون باشه. وقتی میدیدم یکی یکی کارام دارن بهتر میشن و حتی وقتی دوتا سفارش گرفتم و لذت دریافت حقوق اینا همشون خیلی شیرین و زیبا بودن. و زیبا تر هم دارن میشن>

 

4.فندومای جدید و جدید تر.

باور کنین یکی از لذت های کیپاپر بودن شناختن گروهای جدیده. سه چهارتا از گروهای نسل جدید و قدیم به لیستم اضافه شدن که بسیار مورد پسند واقع شدن تا الان راضیم ازشون.

 

5.بیانی ها.

درسته گفتم نیومدم که آشناشم با کسی ولی کسایی که الان میشناسم و کسایی که باهاشون حرف زدم هرکدوم معجزه های کوچولو کوچولو حساب میشن. نمیدونم چجوری بگم ولی یه جایی که خالی بوده رو دارن پر میکنن که نمیدونستم میشه پرشون کرد.

 

6.اجازه دادن هام.

هنوز خیلی توش ضعیف عمل میکنم ولییی امسال اجازه دادم هر کسی هر جوری که هست بمونه. نخواستم خودم رو برای شخص خاصی مهم کنم و واسه خودم هم نخواستم هیچ کسی رو از جایی که هست بالا تر ببرمش. به صورت مسالمت آمیز با همه زندگی کردم توقعی هم آنچنان نداشتم. جلوی کسی هم دیوار نکشیدم که نتونه بیاد تو زندگیم و افکارم و اینا. کیف داد. شمام امتحانش کنین آروم آروم بد نیست.

 

7.سوال هایی که پرسیدم.

باید اینجوری بگم که سوال هامو گسترش دادم و جواب های بهتری گرفتم. از «چرا اسلام اینجوریه» رسیدم به «چجوری به بقیه بگم اسلام چجوریه» و این بیشترش به کمک حانیه بود و نکته هایی که گاها میگفت. امسال فهمیدم بحث کردن درباره اینجور چیزا از خیلی چیزای دیگه بیشتر بهم کمک میکنه. و در همین راستا تونستم آروم تر باشم به نسبت. بیشتر بخوام بپرسم و جواب های قشنگ و طولانی بگیرم تا اینکه دهنمو باز کنم و هرچی عقده دارم خالی کنم. آری غنچه های من.

 

8.پول هایی که خرج کردم.

راستش کلا اینجوریه که وقتی میخوام خرج کنم نمیتونم. توانایی پس انداز کردنم اونقد خوب نیست من فقط نمیتونم خرج کنم. انقدر استرس میگیرم و سر خرید هر چیز کوچیکی با خودم درگیرم که ترجیح میدم کلا خرید نکنم. امسال اینو گذاشتم کنار و وقتی خریدام میرسید دستم روی ابر ها چرخ میزدم رسما. خیلی کیوت وارانه میشستم بغلشون میکردم و آره خوشگذشت.

 

9.گوشی جدیدم.

در این باره بنده هیج گانه سخنی ندارم لطفا رد بشویم.

 

10.خودم.

امسال پر بود از خودم. اهمیت به خودم، تلاش برای مراقبت از خودم، کار کردن روی افکار خودم، مهربونی با خودم و غیره. و به وضوح دیدم این خوشحالی خودمه که روی بقیه تاثیر میذاره و کاری میکنه اونام منو خوشحال کنن. غنچه های قشنگم برین بپرسین که وقتایی بوده که زار زار گریه میکردم و با صدای مضحکم به زور میخواستم توضیح بدم که نیاز دارم تو تنهاییم بمیرم ولییی مهم این بود که خودمو زندگیمو والدینمو اطرافیانمو امکاناتمو پذیرفتم، برای سبکی خودم. اینم هنوز نیاز داره که روش کار بشه ولی فعلا راضیم تا اینجا از خودم>>

 

_______________________

 

-بدانید و آگاه باشید الان که شما راحت دارین کاراتونو میکنین زمین اینجا داره خودشو میتکونه>

-ولی کم بود.. یه رفت و برگشت ریز داشت.

-خبر رسید 4.8 ریشتر بوده. 

-ما همگی خوبیم>

Notes ۸
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۶ دی ۱۴۰۰، ۰۹:۳۵ ب.ظ
  • ۱۲۷ : views
  • ۹ : Likes
  • ۸ : Comments
  • : Categories

پینترستش

به اولین پستی که اولش نه بلکه وسطش عکس داره خوش اومدین.. تغییر گنده ایه واقعا خیلی چشمگیره.

 

جریان اینه

پینترست خودت رو چهار بار رفرش کن و‌ هربار اولین عکسی که برات اورد رو با ما به اشتراک بذار 

 

و از اینجا اومده>

 

 

 

 

 

-چند تا سوالم هست هی میخوام بپرسم هی نمیشه بچسبونم ته اینجا

-اول. شما کانون زبان ایران میرین؟ چهار رقم اول کد زبان آموزیتون چنده؟ مال خودم 9322 میشه.. هه هه>

-دوم. به نظرتون من چقدر گاو دار خوبی میشم؟ از مزایای تستای آموزش پرورشی..

-سوم. یه کاری میخوام بکنم هی میگم خب کههه چیییی ولی فعلا صبر کنین..

-دلم تنگ شده بود ولی..

-عام.. دیگه خب که چی نداره > میتونین از الان به بعد به گوشه بالا سمت چپ همون جایی که نوشته "داستان های lefv" سر بزنین^^

Notes ۸
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۵ ب.ظ
  • ۱۴۶ : views
  • ۴ : Likes
  • ۳ : Comments
  • : Categories

پارت دوم-چالش سی روزه

 

(پارت قبلی رو اینجا دریابید)

 

16. چه جمله ای هست که به نظرت خیلی تاثیرگذاره و با آدم حرف میزنه؟ چرا؟

 

جمله های spirit narcotics. یه گروهه که جمله های قشنگی که میخونیم رو توش میذاریم.

 


جیگیلی جیگیلی

 

17. درباره ده چیز که تو رو خیلی خوشحال میکنن بنویس

 

1. حرفای کوچیک ولی یهویی.

2. بغل.

3. ناگت.

4. آهنگ های مودی.

5. انواع چیز های خوندنی.

 

6. هات چاکلت.

7. فهمیدن چیزی که میخوام از طرف کسی.

8. گیرگی کردن.

9. کادو.

10. خرید چیزایی که یهویی میخوام.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

18. پنج راه که کسی بتونه باهاش دلبری کنه و توجهتو جلب کنه؟

 

1. بخنده

2. بفهمه

3. بغل کنه

4. حرف بزنه

5. کارای یهویی بلد باشه..

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

19. درحال حاضر چه کسی برات الهام بخشه و بهت انگیزه میده؟ چرا؟

 

عم.. نمیدونم.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

20. میتونی سه تا ارزو کنی. اونا چین؟

 

دیگه اولی رو نمیگم.. جز اولی اینکه بتونم سریع بنویسم و عام جاهایی که میخوامو ببینم.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

21. چیزی که درحال حاضر دنبالشی چیه؟ چرا؟

 

تلاش برای برسم. این روزا تنها کاری که میکنم نرسیدنه و فکرن کردن به اینکه اگه میرسیدم/میتونستم برسم چی میشد.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

22. در دوسال اخیر چقدر عوض شدی؟

 

خیلی.. خیییییلیییییی

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

23. یه قراری رو که دوست داری بری توصیف کن. با کی؟ کجا؟ چه کار هایی انجام میدی؟

 

میدونین کتابخونه ملی اینجا خیلی قشنگه خیلی (اگه شد عکس میگیرم) و نزدیک خونمونم هست پس دوست دارم اگه میشد بریم اونجا یا باغ کتاب تهران.. نمیدونم حرف بزنیم؟ وای هیچ تصوری ندارم ازش.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

24. چیزی که دلت میخواد فراموش کنی (تمومش کنی) ولی نمیتونی ازش به سادگی رد بشی؟

 

دریاچه سالی که درست شد و اتفاقایی که اون سال افتاد همشون

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

25. درباره سالی که از همه بیشتر دوست داری بنویس و بگو چرا.

 

نمیدونمT-T شاید پارسال؟

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

26. اون چیزی که یه نفر بهت گفته و هیچ وقت فراموشش نکردی چیه؟

 

اگه خدا تورو به جای آدم به فرشته ها نشون میداد الان شیطون نداشتیم. (منظورش یه همچین چیزی بود)

یا من هروقت از کشتی افتادی دستتو میگیرم.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

27. اگر میتونستی هرجایی توی دنیا زندگی کنی، کجا رو انتخاب میکردی؟ چرا؟

 

ایتالیاااا. من این کشور چکمه ایِ لعنتی رو، کوچه هاشو، رنگاشو، معماریشو میپرستم......

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

28. درباره سه عادت مفید و سالمی که داری بنویس و بگو چه چیزی بهت انگیزه میده که ادامشون بدی؟

 

با چیزای ساده خوشحال میشم.

منتظر میمونم.

حرف میزنم.

اینارو هرکسی باید داشته باشه که حال روحیش خوب باشه.. همین که حال خودم خوبه کاری میکنه حال جسمم خوب باشه و این دلیلیه که ادامش میدم.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

29. درباره کاری بنویس که الان انجامش میدی اما قبلا نمیتونستی و برات سخت بوده. چطور تونستی موفق بشی و انجامش بدی؟

 

بحث کنم. بحث کردن خوبه تا وقتی دعوا نشه هنوزم تو دعوا کردن کم میارم.. چجوری تونستم عام.. عم... نمیدونم سعی کردم منطقی تر باشم به چیزایی که تو سرم میاد (ازت خسته شدن، دوست ندارن و اینا) توجه نکنم.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

30. اگر میتونستی یه برنامه تلویزیونی بسازی، داستانش درباره چی بود؟

 

وای نمیدونم جدی!

 

____________________________________________

 

منبع چالش وب سلین شی

-عکسشو جایی نذاشته بودم؟ مهم نیست دوسش دارم..

-جایزه عقب موندنو بردم یا چی؟

- یه روز به موقع.. یوهووو

-تموم شدددد. قر قر*

-یادم بندازین دیگه از این کارا نکنم.

Notes ۳
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۱ آذر ۱۴۰۰، ۰۵:۰۰ ب.ظ
  • ۲۴۲ : views
  • ۳ : Likes
  • ۶ : Comments
  • : Categories

پارت اول-چالش سی روزه

 

1.درباره ده سال بعدت بنویس. چه کسایی توی زندگیتن؟ چه شغلی داری؟ چه عاداتی خواهی داشت؟ توی اوقات فراغتت چیکار میکنی؟ کجا زندگی میکنی؟

 

عم خب ایده ای راجع به هیچیش ندارم چون ده سال خیلی زیاده پس جوری که -میخوام- باشه رو مینویسم.

 

-دلم نمیخواد خودم کسی رو عوض یا حذفشون کنم. ولی از اونجایی که توی همین سه چهارسال کلی آدم اومدن موندن و رفتن پس احتمالا خیلی از کسایی که الان هستن اونموقع دیگه نخواهند بود. کلی دوست هم دانشگاهی پیدا میکنم -میدونم این کارو میکنم اگه مثل الان باشم- و سعی میکنم نگهشون دارم.

 

-شغل سخته چون الان جز "سال دیگه ریاضی بخونم" هیچ برنامه ای برای بعد ندارم. شاید جایی درحال تدریس باشم. شاید هم روانشناسی خوندم. جدیدا با مامان درباره کتاب خونه زدن حرف میزنیم یا شاید هم اسم کتاب فروشیمو گذاشتم همونجایی که باید باشی، و زیرشو با مارسیس مارچ امضا کردم. (سعی میکند به ازدواج و اینجور چیزا فکر نکند. دوست ندارد)

 

-سعی میکنم کتاب بخونم. همچنان بنویسم و گوش بدم. کلا اگه بتونم عادت های الانمو با خودم به بیست و چهارسالگی برسونم و فقط روی -بهتر- کردنشون و -مفیدتر- کردنشون کار کنم خوب میشه

 

-با توکل به خدا ویالون میزنم. سعی میکنم کد نویسی یا تراشیدن چوب های کوچولو رو یاد بگیرم. اگه روانشناسی نخوندم تو کلاس هاش شرکت میکنم. گلدوزی رو حرفه ای تر انجامش میدم.

 

-احتمالا همین جا ولی چون دلم میخواد دانشگاهمو اصفهان برم شاید اونجا باشم. من همینجارو دوست دارم عحT-T

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

2.چه زمانی توی زندگیت از ته دلت احساس خوشحالی کردی؟

 

وقتی بعد فهمیدنِ اینکه چیکار کردم؛ دقیقا همون وقتی که همه نبودنا و گند زدنام اونم تو اون سن کوبیده شد توی صورتم از مامان پرسیدم "الان میبخشیم؟" گفت "تو تنها کسی هستی که برای اولین بار حس مادر شدن و بهم دادی مگه میشه نبخشمت؟" بین گریه هام حس کردم از ته دل خوشحالم. وقتی باز دوباره با دختر عمو ها و دختر خالم حرف زدم حس کردم از ته دل خوشحالم. وقتی بازهم نگینو دیدم حس کردم از ته دل خوشحالم.

 

وقتی جایی پذیرفته میشم و حس میکنم منو جوری که خودم خودمو میدیدم -یه تیکه کثیفیِ اضافیِ متحرکِ زنده- نمیبینن حس کردم از ته دل خوشحالم. توی هر مهمونی کوچیکی وقتی همه باهم میخندیم حس میکنم از ته دل خوشحالم. وقتی اولین تار های نخ رو روی پارچه گلدوزی رد کردم. وقتی هدیه شون دادم. وقتی برای اولین بار با یه مادربزرگ ایتالیایی صحبت کردم و حرفاشو فهمیدم حس کردم از ته دل خوشحالم.هربار کامنت جدیدی میگیرم که توش میگین دارم بهتر مینویسم. وقتی کاری رو تا ته انجام میدم توی همه این لحظه ها حس میکنم از ته ته ته دلم خوشحالم.

 

خوشحالیم خوشحالم میکنه. میدونم بقیه رو هم خوشحال میکنه. مثل چند شب پیش که ویس های خندمو برای بچه ها فرستادم و همشون خندشون گرفته بود. برعکسشم همینه. وقتی ذوق و لبخند کسی از پشت تک تک کلمه های پستش دیده میشه خنده هاش شنیده میشه من خوشحال میشم. هربار بعد اون تک نوازیِ ویالون سوزناک صدای خنده پخش میشه پا به پاش میخندم. گفتم بارون قشنگ تر و پر احساس تر از اونه که بخواین و بتونین ازش بگذرین الانم میگم خنده و خوشحالی بعدش مقدس تر از اونه که بخواین بخورینش یا نادیدش بگیرین.

 

(با این حال وی اصلا مخالف گریه نیست.. رجوع شود به "به جای غده اشکی بشکه اشکی دارم")

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

3. یه لیست از چیز هایی که میخوای توی زندگیت بهشون برسی بنویس

 

1. کسی نیست که منو بشناسه و ندونه اینجا ویالون قرار میگیره..

2. (گیر کرده) بتونم کادوی آخر هفته رو راه بندازم.

3. برای کسی مداوم نامه بنویسم.

 

4. آشپزی رو جدی یاد بگیرم. درسته همه غذا هارو میسوزونم ولی دوست دارم آشپزی رو.

5. خودِ الانمو نگه دارم یا حداقل بدتر نشه؟

6. اگه نمیشه فقط یه روز بتونم مربی مهد باشم. هوم.

 

7. از اون مغازه (فرق نداره چی باشه) ها که توش راحتی داشته باشم. یا توش کار کنم.

8. (باورش نمیشود چیزی ندارد) طراحی مینیمال؟

9. بتونم با یه چیزایی کنار بیام.. خاطره ی دریاچه رو تو یه جعبه نگه دارم.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

4. کدوم یکی از آدمای معروف برات الهام بخشه؟ چرا؟

 

 

میشه حرفی نداشته باشم؟ همه چیزش برای من الهام بخشه چون هست.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

5. اگر فقط سه روز وقت داشته باشی که ده میلیون پوند رو خرج کنی، باهاش چیکار میکنی؟

 

با سیصد میلیارد تومن خب. به همه چیزایی که اونشب وقتی به مامان دربارشون گفتم دوتایی خندمون گرفت، میرسم. یکی دو بار میرم کره و یه خونه ی کوچیک توی ایتالیا برای خودم میگیرم.

 

با یه مغازه قرار داد میبندم برای نخ گلدوزی هرسال و یه آکادمی موسیقی رایگان باز میکنم. بقیش رو واسه خودم نگه میدارم. نمیدمش به خیریه ولی از اون چیزای اولی هرچقدر که تونستم ماهیانه بهشون کمک میکنم.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

6. اگر میتونستی زندگیت رو از اول شروع کنی و سه تا چیز رو عوض کنی، چه چیز هایی رو تغییر میدادی؟

 

به هر چیزی که فک میکنم میخوام نباشه یا اتفاق نیوفته یادم میاد چیزی در قبالش گرفتم که نیاز دارم باشه. پس هیچی.

 

پ.ن: (الان روز هفتمه تقریبا دو روز کامل بهش فکر کردم و خب) روزی که باعث درست شدن دریاچه شد. اون روز هیچ کاری نمیکردم.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

7. یه نامه برای خود 10 سالت بنویس.

 

خیله خب. سلام دختر قشنگ چهار سال پیش.

برعکس چیزی که فکر میکردیم الانِ من از الانِ تو خیلی رنگی رنگی تره. میدونی از امسال قراره اذیت کردنا شروع شه؟ بذار بهت بگم. گم شدن روزنامه دیواریتون و پاره پیدا شدنش. تا سال دیگه هربار گم شدن کتابات. پیدا کردن جامدادیت توی دستشویی و کلی چیز دیگه. ولی دختر بعد از ظهر همون روز برای همون روزنامه دیواری واسه اولین بار میری خونه زی زی. بعد از گم شدن کتابات خاله میاد توی کلاس و میگه میخواد از این مدرسه ببرتت و تو اون روز گریه کسایی رو میبینی که حتی فکر نمیکردی بلد باشن گریه کنن. بعدش مثل فیلما توی هال خونه مامان جون میشینی و به جلوت خیره میشی غافل از اینکه توی مدرسه پلیس بردن! اره! همینقد مهمی!

 

میتونی دوستات رو محکم پیش خودت نگه داری نگران نباش. تازه بعد دوسال دوباره شمارو ملودی رو هم پیدا میکنی جوجه. ما هنوزم کلی حرف میزنیم^^ دلم میخواد بگم کاش بتونی دوازده سالگیت رو پاک کنی ولی اگه باعث میشه الان مامانو داشته باشم پس نمیخواد. سعی کن به خودت فشار نیاری خب؟ چیزی نیست که بتونی عوضش کنی. قرار نیست منِ الان یا منِ آینده به خاطر انجام دادن کارایی که قراره بکنی قضاوتت کنیم سو.

 

دبیرستان خیلی خیلی خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی باحاله. از اولین امتحان ادبیاتت که 14 گرفتی که بگذریم حداقل دو بار همه ی بچه هارو بردن دفتر اونم فقط توی چند ماه اول. روزی نبود که آب بازی (با شلنگگگ) یا شلوغ کاری نداشته باشین. کلیم دوست جدید پیدا کردی اول وقتی از کارگاه جیم زدی بچه دار شدی بعد موقع تمیز کردن کتابخونه شوهر کردی. یادم رفت بگم. حدودا الان بیشتر از نود و پنج تا کتاب داری و قطعا بیشتر از صد تارو خوندی. گرچه کلی هم فیک داری که نمیذارن دیگه کتاب بخونی. کارما رو حتما بخون و آره منم اکسوال شدنتو تبریک میگم.

 

فکر نکنی اینجا همه چی خوبه ها. خیلیا نیستن خیلی اذیت شدم، میشم و دروغ چرا همین الان دارم از استرسِ جواب آزمایش مامان و کارای بعدش جون به لب میشم. ولی کلا هرچیزی هم که بشه من سعی میکنم حال خودمونو خوب نگه دارم. سعی میکنم تا جایی که تونستم بنویسم و نذارم چیزی تو دلم بمونه. روابطی که دارمو نگه دارم و بذارم کمکم کنن. و برای جمله آخر از طرف چهار سال بعدت باید بگم هربار که فکر کردی تهشه بدون فردا صبحش قراره دوباره بیدار شی.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

8. تصورت درباره یه تعطیلات تابستون ایده آل چیه؟

 

حداقل سه شب نخوابم. سه تا سریال ببینم. سه تا کتاب تموم کنم. روزی یه بار به مدرسه بد و بیراه بگم بعدش دلم براش تنگ شه. سه تا دنس کاور کنم. یه بار پاهامو یه جایی که آب نسبتا خنک داره خیس کنم. شب های بی شماری رو خونه خودمون نخوابم. سرمو موقع رانندگی از ماشین ببرم بیرون.

 

پ.ن: بر اساس ماهی یکی نوشتم بیشتر بشه خیلی بهتره.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

9.اگر قرار بود از روی زندگیت یه فیلم بسازن، کدوم آدم معروف نقش تو رو بازی میکرد؟ چرا؟

 

 

لازم نیست بگم چقدر طول کشید نه؟ کلا نسبت به این دو نفر همزاد پنداری خاصی دارم. به خاطر خنده های مستطیلی و کیوتی و سرخوشی شون. هرچی خواستم دنبال شخص نزدیک تری بگردم نشد.. دوتاشون بازیگرن. الناز حبیبی رو میشناسین دومی هم پارک سو دامه (park so dam) 

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

10. اگر قراره بود توی یه جزیره با سه نفر گیر کنی، اون سه نفر چه کسانی بودن؟

 

عم سه تای ردیف اول. یا مامان بابام و نگینی.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

11. ده تا حقیقت (فکت) جالب درباره خودت بنویس که کمتر کسی ازش خبر داره.

 

1. معمولا به پهلو و سمت راست میخوابم.

2. وقتی در کمد باز باشه نمیتونم درست به کارام برسم.

 

3. جریان حاج خانوم اینه. من وقتی بچه بودم انگشت اشاره دست راستم رفت لای در و کنده شد تقریبا(:/) بعد بردیمش بیمارستان بخیه زدیم یکم گردالی شده الان بهش میگم حاج خانوم. (رستم پسرشه با چاقو بریدم. انگشت شصت دست چپم)

4. تقریبا هفت ساله دارم زبان کلاس میرم.

 

5. وقتی کسی رو نمیشناسم استرس میگیرم. وقتی میریم بیرون خصوصا.

6. توی سر و صدای زیاد نمیتونم روی صدای کسی تمرکز کنم. معمولا به صورت کسی که حرف میزنه نگاه نمیکنم.

 

7. جدیدا به قارچ ها علاقه خیلی زیادی پیدا کردم. خیلی زیاد.

8. سه تا دسته موی بافته شده دارم که مال خودمن. چیدم و نگهشون داشتم.

 

9. بلدم از روی اون دفترچه ی مامان کیک مثلثی درست کنم خیلی خوشمزه میشه.

10. دلم میخواد برای همه لقب داشته باشم و برعکس. نمیدونم خاص بودن هر فردی پیش خودم برام مهمه.

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

12. بهترین نصیحتی که تا حالا بهت شده چی بوده؟ بهش عمل هم کردی؟

 

آدم ها برای این اطرافت نمیان که توی دوتا دسته ی "دوست داشتنی ها" و "دوست نداشتنی ها" قرار بگیرن. که اگرم بخوان توی دسته ای باشن یا "کنارتن و بهت درس میدن" یا "با رفتنشون بهت درس میدن"

آره خب. گذاشتم که برن و بهم درس بدن.

 


جیگیلی جیگیلی

 

 

13. پنج تا مهارت که دلت میخواست داشته باشی رو نام ببر و بگو چرا؟

 

1. لبخند ملیح* انقدی که این جاهارو با ویالون پر کردم جای بحثی باقی نمیمونه.

2. آشپزی. همیشه برام شبیه یه الهه باقی میمونهT-T

3. کار با چوب. کلا آرامش میده. قتل با لبخند یا یه همچین چیزی.

 

4. تیراندازی. نه از اونا که رسمیه و باهاش مسابقه میدن از اونا که مریدا داشت. همونجوری که مریدا میزد.

5. خوندن. میگن خوبه ولی همیشه میخواستم بتونم بدون اینکه خجالت بکشم بخونم. 

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

14. یه روز کاری ایده آلت رو توصیف کن.

 

وقتی خورشید داره میاد بالا بیدار شم. یه چیزی بخورم که بتونم رو پاهام وایسم. بشینم توی بالکن گلدوزی کنم. عکسشو بذارم چند تارو با خودم بردارم برم مهد؛ کلی بچه هارو بچلونم همراهشون جیغ بزنم. بعد برم کتاب فروشی رو صندلیم بشینم با چند نفر حرف بزنم یه هات چاکلت بخورم..

 

یه نامه بنویسم توش یکی از جمله های خوب آخرین کتابی که خوندم حتما باشه. بعد میرم پست. اول گلدوزی هارو میفرستم بعد نامه رو. برمیگردم خونه توی مسیر آهنگ گوش میدم. برای بعدش برنامه ندارم.. فیلم میبینم میخوابم؟

 

(اگه به هیچ کدوم از اینا نرسیدی برات متاسفم حداقل به یکیشون برس..)

 

 

جیگیلی جیگیلی

 

 

15. چه چیزی هست که دلت میخواست بقیه دربارت میدونستن؟

 

هی! من احمق نیستم.

 


جیگیلی جیگیلی

 

 

(برای ادامه سوال ها توی پست بعدی با ما همراه باشید)

 

_________________________________________________

 

-منبع چالش: وب سلین شی

-نویسنده برای این سه روز تاخیر صمیمانه عذرخواهی میکند.

-دلم میخواد یه پست بذارم. با کسایی که جدید اومدن حرف بزنم ازشون چند تا سوال بپرسم. ولی مطمئن نیستم برای حرف زدن با من اینجا باشن..

-چجوری یادم رفت-_-

-باز هم صمیمانه عذرخواهی میکند.

Notes ۶
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - جمعه, ۲۸ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۰۵ ب.ظ
  • ۳۲۲ : views
  • ۷ : Likes
  • ۲۰ : Comments
  • : Categories

صندلی(داغ نیست سفته انگار)

 

تا هر زمان بپرسین جواب خواهم داد

 

______________________________________________

 

Notes ۲۰
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۰۰ ق.ظ
  • ۲۲۶ : views
  • ۷ : Likes
  • ۱۲ : Comments
  • : Categories

سی روز - سی جمله از بیان

 

عام خب از اونجایی که نمیخواستم نباشم ولی دلیلی برای بودن هم نداشتم اولین چالش سی روزه قشنگ خودمو پیدا کردم>

بین خودمون بمونه یکی دیگه دارم که مال زمستونه و نمیشد الان ازش استفاده کرد..

چالش از وب سلین اومده توضیحشم این جا هست دیگه. (میدونم شاید باز نشه همون اخر میذارمش)

 

---

 

روز اول:

یه بار تمام شب میشستم با آدما صحبت میکردم، انگار که بهشون گفته باشم " چند میگیری داستان زندگیتو برام بگی؟"

-پیرمرد 

---

 

روز دوم:

بهار برای من مثلِ یه پشمک صورتیِ بزرگه که بعد از کلی هیجان و بالا و پایین پریدن تو شهربازی به دستت میرسه و تو ذوق مرگ از این حجمِ صورتی گوگولی نمیدونی سرتو به کدوم دیوار بکوبونی.

-زری الیزابت

---

 

روز دوم:

من اصولا زیاد فکر می کنم.

نه این که آدم فیلسوفی باشم، فقط فکر کردن رو خیلی دوست دارم.

-سولویگ

---

 

روز سوم:

بعضی از اتفاقایی که افتاده ،  نیفتاده و من فکر میکردم که افتاده.

بعضی از اتفاقایی که نیفتاده ،  افتاده و من فکر میکردم که نیفتاده.

-استلا

---

 

روز چهارم:

این دسته مبل ها شبیه آدم های قشنگ دکوری هستند که هیچوقت کنارشان احساس راحتی نمیکنی.

-بیکران

---

 

روز پنجم:

لبخند می‌زنم! خیلی وقت بود که جا نخورده بودم! داستانِ جالبِ سه خطی!

-آووکادو

---

 

روز ششم:

شاید باید مدتی ناپدید بشم و از آسیب دیدن و آسیب زدن در امان باشم. شاید متوجه نیستم که همون قدری که دارم از دیگران آسیب می‌بینم؛ بهشون آسیب میزنم، یا شاید حتی بیشتر.

-کائوناشی

---

 

روز هفتم:

خسته کننده ترین کار ممکن اینه که سعی کنی با کسایی که ازشون متنفری خوب برخورد کنی.

-نوا

---

 

روز هشتم:

ولی من واقعا توی ساعت 6 و 7 صبح احساس آرامش میکنم:))

طلوع خورشید واقعا قشنگه و همه ی خونه توی یه سکوت آرامش بخش فرو رفته و من عمیقا احساس شادی میکنم~

-موچی (سانT-T)

---

 

روز نهم:

سال‌هاست که یا پنهانی غلط می‌کنم یا بابت غلط‌هایی که می‌کنم در حال روشنگری هستم و یا برای این‌که لجباز و عجیب و قانون‌شکن دیده نشوم، خیلی از غلط‌های دلخواهم را نمی‌کنم!

-عارفه

---

 

روز دهم:

ما انسان‌ها همه دیوونه‌ایم. اما به خاطر ظاهر فریبنده‌‌‌مون، به خاطر گذر فریبنده‌ی زمان، به خاطر مجموعه‌ای از فریب‌ها که تحت عنوان "زندگی" می‌شناسیمش، غالباً متوجهش نمی‌شیم. 

-قاصدک

---

 

روز یازدهم:

من روانیِ تماشا کردن غروب و طلوع افتابم ... دیونه ی نگاه کردن به آسمون

-فآطم

---

 

روز دوازدهم:

ما یک روز تمام می شویم. هر چیزی که مربوط  به انسان است روزی به پایان خواهد رسید.

-هانس شنیر

---

 

روز سیزدهم:

«آنچه از دستم برمی‌آمد با آنچه دلم میخواست انجام دهم منافات داشت». 

-اینجا

---

 

روز چهاردهم:

خواستم پیامبروار ببخشم, نتوانستم.تا یک هفته بعد از آن,ثانیه ای نبود که به آن ها فکر نکنم.

-وهکاو

---

 

روز پانزدهم:

- ببین علی ، برای دوست داشتن بعضی چیزا اصلا لازم نیست بزرگ بشی.
علی داد زد :  اما برای داشتنشون آره. 

-کنت ویلیام

---

 

روز شانزدهم:

من بازم لبخند زدم. چون تو اگه این فکرو کردی فقط یه احمقی!

-جیران

---

 

روز هفدهم:

همراه، همدم، همدل، هم قول، همنیشن، همساز، همخوان، همکار، همدست، همزاد، همزاد، همسر، هم گروه، هم سفر، هم صورت، هم نفس، همدرس، هم سیرت، همخواب، همسایه، هم آوا، هم عنان، همرنج، همقدم، ...

-اینجا

---

 

روز هجدهم:

معمولا قلب ادما رو به انار یا سیب سرخ تشبیه می کنن. 

اما قلب اون، با توجه به هیکلش، حتما یه هندونه بود. 

-سارا اونی

---

 

روز نوزدهم:

دستها مقدسن، دستهای تو بیشتر رفیق!

-آرام

---

 

روز بیستم:

می دانی آرامیس ما خودمان می دانیم که نامه ی هاگوارتز برایمان نمی یاید.

-آرتمیس

---

 

روز بیست و یکم:

من برای هر کلمه سخنم در به در به دنبال تشبیهی ادبی می گردم..

تو برای هر ثانیه عادی حرف زدنت مرا لغت نامه نیاز می کنی..!

-آیسان

---

 

روز بیست و دوم:

 اتاق کوچیکه برای حرفام ازم دلیل نمی‌خواد. انگار فقط گوش میده. فقط گوش میده و میزاره بهش تکیه کنم.

-انولا

---

 

روز بیست و سوم:

و من از این گلوله های خانه خراب کن که اشک به چشمانم می آورند متنفرم.

-سمفونی چان

---

 

روز بیست و چهارم:

متاسفم که باورت نکردم؛ چون من یک زمینی ام.

-کیدو

---

 

روز بیست و پنجم:

این بیبیدی بابیدی بو ها جادو می کنن! فقط کافیه امتحانشون کنی.

-پری چان

---

Notes ۱۲
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - جمعه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۳:۳۵ ب.ظ
  • ۲۱۳ : views
  • ۶ : Likes
  • ۷ : Comments
  • : Categories

تضادِ دوست داشتنی

 

یکشنبه سیزدهم سپتامبر ساعت هفت و شصت و سه دقیقه.

 

این یک وصیت نامه است.


برای جوان ها وصیت نامه نوشتن اصلا کار عاقلانه ای نیست. ولی وقتی کسی میداند قرار است بمیرد وصیت نامه مینویسد. پیر و جوان هم ندارد. گاهی بدن خسته است، روح خسته است و خستگی جرم نیست. حال چی از دست میدیم اگر حرف بزنیم؟ همه ما زنده هستیم و زندگی میکنیم اما روزی بالاخره میمیریم و وصیت نامه تنها چیز مفیدیست که باقی میماند. پس هیچ از دست ندادیم. شاید هم نه. نوشتن وصیت نامه استفاده از شگرد جدیدیست برای تذکر به آدم هایی که در کل عمرشان نفهمیدند چه کارهایی را نباید انجام داد. شکارچی هایی که جز نیازمندی های خودشان دیگر به هیچ چیز اهمیت ندادند.

 

در پس این نوشته چه کسی خواهد مرد؟ یک متضاد.


دقیق نمیدانم اواخر شهریور بود یا اوایل مهر که تضادی چشم به جهان گشود. میدانید تضاد چیست؟ لکه ننگ است. ما همه از هیچیم اما به هر کجا که برسیم تضاد ها هیچ میمانند. آنها همیشه تضادند. وقتی به تضاد ها نگاه میکنید مشخص است که تضادند از پچ پچ های اطرافشان، هاله ی خاکستری تیره و پوزخند های بی حوصله شان برای کسانی که نگرانند مبادا متضاد بودن ویروسی باشد. لاکر هایی که دست جزوه نرد ترین هارا از پشت بسته و غذاهایی که فاسد شده اند همه از نشانه های تضادند. در یک کلام متضاد ها دیوانه اند. من هم در سلول انفرادی زندانی ام.
اما ناگهان دیکتاتوری پیدا میشود و هرکسی که از کنارش عبور میکند را تحت تاثیر قرار میدهد. آرام خم میشود و یواشکی به تضاد میگوید که نمیخواهد اورا بشکند. که میخواهد بازیگر نمایش قلبش باشد. شازده کوچولوی سیارک تنهایی اش. اما شرط دارد و شرطش هم آسان است. "هیشکی مارو نبینه. باشه؟" و متضاد قبول میکند.
افسون توجه و محبت برای یک تضاد بهشت را میماند. قصه های قبل خواب نیمه شب و تک خوانی آوازی برای ماه، دویدن های دور دریاچه و بلند بلند خواندن تیکه کتاب های مورد علاقه شان جلوی همه. متضاد خودش را به تنها نبودن فروخت و حالا جزئی از کل دارایی های مخفی دیکتاتور بود. دارایی ای که میدانست بعد از مدتی با تضادی آبی تر جایگزین میشود. تضادی قابل فهم تر، آسان تر، احمق تر و تازه تر. فراموش کرده بود قرار نیست هیچ وقت از صفر به یک برسد اما نمیدانست صفر بودن او را دیوانه خواهد کرد.

 

چرا قرار است بمیرد این تضاد؟ برای زندگی.


در پس همه آن خاطره بازی ها اکنون دوره کامبرین را حس میکنم. لحظه لحظه سلول های ماهیچه ای ام مثل نرمی افتادن گلبرگ تازه روی چمن به بافت استخوانی تبدیل میشوند. من اولین آدمی خواهم بود که فسیلی کامل از همه بخش ها و اندام هایش کشف میشود. درون سینه سردم تابستانیست که از ته قلبم آرزو میکردم زمستان باشد. ذوب میشوم. شاید فرار کردن بهتر باشد ولی حتی تاریکی و سکوت اطرافم هم گرم است مثل قیری که در آن پاهایم را دفن کردم. اگر شما هم چند روزی را در سلول انفرادی بگذرانید برای ادامه زندگی در چنین قبری به مرگ نیاز پیدا میکنید. حالا مرگ سالهاست در انتظار این تضاد دیوانه نشسته تضاد دیوانه هم با مرگش به زندگی ادامه میدهد.

 

________________________________________

 

-بالاخره. هوف. 

-چالش از اینجاست و سه چهار روزه که داره نوشته میشه. پیییرم کرده.

-یک عدد تشکرات ویژه گنده هم مال دخترعمومه که هم کمک کرد هم ایراداشو تقریبا گرفت. مرسی حانی>

-افتخار کردن به خودم*

Notes ۷
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۱۰ ب.ظ
  • ۱۷۰ : views
  • ۶ : Likes
  • ۹ : Comments
  • : Categories

عکس روز تولدم

 

 21 مارس 1996 کهکشان های برخورد کننده NGC 6745

منبعش: اینجاست

-اون هاله زرد کوچیک که پایین-سمت راست عکسه کهکشان دومه که احتمالا اون انفجار آبی هم مال ستاره هاشه.

-یازده سال قبل از اینکه به دنیا بیام توی همون روز.

-اینکه چرا چند ماه قبل که واسه بار اول دیدمش گفتم شبیه آبنباته هنوز جای تفکر داره. الان خیلی چیزای بیشتری واسه دیدن هست.

Notes ۹
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۲۵ ب.ظ
  • ۳۴۲ : views
  • ۸ : Likes
  • ۸ : Comments
  • : Categories

اگر .... بودم

 

اگر ماهی از سال بودم: اردیبهشت / فروردین

اگر عدد بودم: هشت

اگر درس بودم: هندسه / هنر

اگر کشور بودم: ایتالیا رنسانس / هلند

اگر شهر یا استان بودم: اصفهان / پاریس

اگر نوشیدنی بودم: آیس پک / آبمیوه

اگر درخت بودم: ارغوان / بید

اگر میوه بودم: توت فرنگی

اگر گل بودم: پیونی

اگر آب و هوا بودم: بارونی

اگر رنگ بودم: زرشکی / صورتی

اگر پرنده بودم: پرستو

اگر حیوان بودم: همستر

اگر صدا بودم: چیلیک دوربین / دویدن پا

اگر فعل بودم: احساس میکنم

اگر ساز بودم: ویالون / کالیمبا

اگر سلاح بودم: تیر کمان

اگر کتاب بودم: زنان کوچک / پس از تو

اگر قسمتی از خانه بودم: اتاق زیر شیروانی / پنجره

اگر شغل بودم: مربی مهد / معمار-عکاس

اگر شیء بودم: گردنبند 

اگر عطر (رایحه) بودم: قهوه مخلوط شده با شیر

اگر بخشی از طبیعت بودم: جزیره / جنگل

اگر حس بودم: آشنای غریب 

اگر غذا بودم: سالاد ماکارونی

اگر شعر بودم: امید و نومیدی-پروین اعتصامی

 

___________________________________________

 

-اینجا دیدمش و احتمالا از  اینجا میاد.

-واسه این جمعی از دوستان و آشنایان درگیر بودن اونایی که دوتان، دومی هاشون نظر بچه هاست.

-عصر یه پست درست میذارم برای جبران کم کاری. ولی کوچولوعه.

-یکی این رباته رو از وبلاگم ببره بیرون -_-

-نگین سه-چهار روزه بکوب داره شمع درست میکنه و همه جای خونه بوی پارافین یا اسانس میده.. دوسش دارم.

-یک عدد گیاه آوردم تو اتاق و متعجب از تاثیرش به زیستن ادامه میدم.

Notes ۸
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - شنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۵۵ ب.ظ
  • ۲۶۳ : views
  • ۵ : Likes
  • ۲ : Comments
  • : Categories

من بهار نیستم اگه...

بهار نیستم اگه

 

  • آخرش خودمو با چیزایی که میخونم کور نکنم.
  • برای رشد گیاها بیشتر از خودم ذوق نکنم.
  • هردفعه قبل کانون دستامو از شدت استرس قطع نکنم.
  • بعد از هربار نوشتن چیزی ده بار نخونمش و ازش ایراد نگیرم.
  • و با هر تعریفی ازش مثل تیتاب دیده ها نشم.
  • هربار توی آشپزی شکست نخورم.
  • در خفا برای آیدلام فنگرلی نکنم.
  • گلدوزیامو بیشتر از همه طراحی ها و نقاشیام دوست نداشته باشم.
  • هر ماه یه دوره "من حالم بد شده و نمیدونم چرا ولی شما باید اینو بفهمین" نداشته باشم.
  • به حرفای معلمم گوش کنم>
  • بتونم تنهایی راحت فیلم ببینم.
  • یهویی بدون هیچ دلیلی قر ندم.
  • هر چیزی رو با استرس جمع نکنم و بعد از زیاد بودنش کلافه نشم.
  • ساعت یک، دو کیک پختن برام عجیب باشه.
  • بین دوتا چیز که حدودا شبیه همن تضاد نداشته باشم.
  • هردفعه برای کسی اسمای جدید پیدا نکنم
  • کلا جمع آوری رو دوست نداشته باشم.
  • هرچند وقت یه بار بحران "من خیلی کوچیکم همه همسنام ازم بزرگترن" رو پشت سر نذارم و به "خیلیم خوبه کوچولو باشی" نرسم
  • با اضافه کردن دویست گرم جرم خوشحال و با کم کردنش خوشحال تر نشم.
  • به جای غده اشکی بشکه اشکی نداشته باشم.
  • با صدا شدن به اسم جدید از طرف کسی اون آدم رو بیشتر دوست نداشته باشم

دیگه بسه

 

____________________________________

 

-چالش از اینجا میاد و با اینکه خیلی میگذره ولی از اول میخواستمش.

-یکم فضای خونه بهم ریخته شده عمو و خونوادش هی میرن بیمارستان و برمیگردن. وی خیلی نگران بیماری ریوی آنهاست واسه همین نشد ادامه اون داستانه (که قرار بود جمعه بنویسمش) رو بنویسم.

-بهار به زودی به حالت اولیه خود باز میگردد>

Notes ۲
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
۱ ۲ بعدی