نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۲۳ ب.ظ
  • ۳۲۹ : views
  • ۱۱ : Likes
  • ۸ : Comments
  • : Categories
خب من کلی دروغ گفتم.

خب من کلی دروغ گفتم.

 

 

به چند نفر، از جمله خودم گفته بودم مدرسه ها که تموم شدن دوباره مینویسم. دروغ گفتم. نمیدونستم دروغ گفتم. اول فکر میکردم چیز جدیدی برای گفتن ندارم، بعد یه چیز جدید پیدا کردم و گفتم حتما وقت ندارم، بعد تابستون شد و فهمیدم من دیگه جونِ نوشتن ندارم. دستامو روی کیبورد میذارم و تایپ میکنم ولی وقتی دوباره به صفحه نگاه میکنم، کلمه ها توی جمله هام مثل اعداد توی ساعتای ویل گراهام دیده میشن. سفیدی صفحه چشمامو اذیت میکنه و کلید حرف ص خراب شده و نمیتونم خیلی محکم فشارش بدم. برای همین حواسم بیشتر از اینکه به معنی جمله ها باشه، به انتخاب کلمه هاییه که توشون ص نداشته باشن.

بهت گفتم که وقتی ببینمت بهت میگم که چرا نمینویسم، میگم که چرا خوب نیستم و میگم که دلم برات تنگ شده. دروغ گفتم. قبلا میتونستم به چشمات نگاه کنم و حرف بزنم که بفهمی ولی الان جونِ حرف زدن هم ندارم. به چشمات نگاه میکنم و چشمات با کمترین گرمایی تمام حرف هایی که نگفتم رو آب میکنن. کلمه های آب شده از چشمام بیرون میان و تورو نگران میکنن. میپرسی «خوبی؟» و گرمای چشمات بیشتر میشه. دستامو میگیری که ازم بخوای حرف بزنم ولی سرمای همیشگی انگشتام حواستو پرت میکنن. نگرانم که بغلم کنی. اونجوری گرمای بدنت من رو مثل جنازه های روی زمین سرد میکنه. 

من وقتی گریه کردم هم بهت دروغ گفتم. چون جوابی برای سوالایی که پرسیده بودی نداشتم. بعضی وقتا یادم میرفت که چه سوالایی پرسیده بودی. مثل الان که یادم میره دیگه چه دروغایی گفتم و باید چند تا کلمه از هر موضوعی رو بنویسم. -ولی به جاش فهمیدم که میتونم بدون نگاه کردن به کیبورد حروف مختلف (به غیر از ص) رو تایپ کنم و خوشحال شدم که یادم نرفته. قول میدم که این یکی دروغ نیست.- وقتی گفتم نگرانم که بغلم کنی میتونی حدس بزنی که داشتم چیکار میکردم؟ داشتم دروغ میگفتم. چون نمیترسم که بمیرم؛ میترسم که وقتی بغلم میکنی، بدن کوچیک و لاغرم کاری کنه که بفهمی وقتی نزدیکی قلبم با چه شدتی زنده ست.

قبلا وقتی نوشته های بقیه رو میخوندم از اینکه اینهمه تشبیه های زیبا بلدن و من بعد از چند تا تشبیه ساده دست و بالم خالی میشه ناراحت میشدم. وقتی تورو شناختم فهمیدم که دروغ گفتم. وقتی بحث تو، من یا ما باشه تشبیه هایی پیدا میکنم که مثل عدد پی هیچ الگو و تکرار خاصی ندارن. ممکنه تشبیه های گنگی باشن ولی مطمئنا پایانی هم ندارن. مثلا میتونم بگم اگه روابطم با بقیه مربع باشه و تمام وسع و طولش با چهار تا کلمه قابل بیان باشن، تو و من مثل دایره ایم.*

شاید بعدا پیدا بشی و این چند خط رو بخونی و بخندی و بهم بگی «دیوونه اینو برای کی نوشتی؟» من هم بیام و نگاش کنم و یادم بیاد و بگم هیچ کس؛ نمیتونستم بنویسم و داشتم به همه دروغ میگفتم.

 

----------------------------

 

*از اونجایی که سردردم و چند تا مطلب دیگه هم باید تایپ کنم ربط محیط و مساحت دایره و عدد پی و تشبیهات و روابط رو به عهده خودتون میذارم.

-مطالب زیادی نشد ولی پایان خوبی بود بیشتر مینوشتم آبکی میشد.

-جا داره بگم که دهم ریاضی رو با موفقیت و سربلندی به اتمام رسوندم و از شر شیطان رجیم معلم ریاضیمون خلاص شدم. ولی نتونستم این خبر رو به موقع اعلام کنم و خبر جدید تر اینه که کلاسای یازدهمم شروع شدن.

-اگه عکس نداره برای اینه که بعدا باید با گوشی بیام و عکسشو بذارم.

-این درسته که یادم نمیاد هر موضوعی برای چه مدل نوشته ای بود؟ چه وضعشه اینو کجا بذارم الاننن.

-دلم برایتان تنگ شده است غنچه ها کجایید.