نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - جمعه, ۳ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۰۵ ب.ظ
  • ۱۳۷ : views
  • ۹ : Likes
  • ۶ : Comments
its overfeeling

its overfeeling

 

تو عصبانی شدی. این روزا هربار اتفاق جدیدی میوفته که باب میلت نیست، عصبانی میشی. دلم میخواد که اینجوری نباشی و سعیمو میکنم که باعثش نباشم. ولی سخته. نسیم های زیادی توی طول روز میان و میرن و تو از هرچیزی که ذره ای برگ هات رو تکون بده، عصبانی میشی. وقتی عصبانی میشی، همه عصبی میشن. چون بلد نیستی چجوری باید کنترلش کنی. این ما رو اذیت میکنه. تو یه مسئولیت قبول کردی. قرار نیست همیشه همه چیز تقصیر بقیه باشه. تو یه پرنسس کوچولو نبودی و توی پر قو هم بزرگ نشدی که الان اینجور رفتاری رو از خودت نشون بدی. باید اینو قبول کنی و درستش کنی. ولی این هم یکی از همون نسیم هاست که قبولش نمیکنی.

 

من ترسیده بودم. زیاد میترسم. چند وقت پیش توی کلاس یکی از بچه ها عطسه زد و همه به شدتی که من ترسیدم، خندیدن. شایدم نخندیدن. ولی من خجالت کشیدم. قبلا قلبم منظم تر میزد و افکارم رو مرتب نگه میداشت. چند وقته کل بدنم مثل کتابخونه ای شده که توش زلزله اومده. از این زلزله ها میترسم. عادت کردم درباره چیزی که ازش میترسم با بقیه حرف بزنم ولی اینو به کسی نمیگم. چون بهم یاد دادی نباید همچین چیزایی رو قبول یا درست کنم. مثل وقتایی که قبول نمیکنم تو میتونستی عصبانیتتو کنترل کنی و خودمو با «شاید خسته بوده» یا «حتما روز بدی داشته» گول میزنم. بعضی وقتا حتی ترسیدن من هم عصبانیت میکنه. اینجور وقتا یه جنگ کنترل نشده بین احساساتمون شروع میشه و جوری جلو میره انگار تا ابد قراره ادامه داسته باشه.

 

از عمد نبود. امیدوارم خودت اینو بفهمی چون من ترسیدم و نمیتونم توضیح بدم. ولی تو فکر میکنی تقصیر منه و باید حواسمو جمع میکردم تا همچین اتفاقی نیوفته. امیدواری خودم اینو بفهمم چون عصبانی شدی و نمیخوای حرف بزنی. ازم میپرسی چیشد ولی نمیخوای بدونی چون طبق قانون نانوشته نیوتن وقتی احساسی بهت دست میده تمایل داری اون حس رو حفظ کنی. من هم بیهوده دست و پا میزنم تا بفهمی با اینکه میدونم برات مهم نیست. وقتی نفهمیده میری، نمیدونم که میخوام خودم بمیرم یا میخوام تو دیگه نباشی. حتی به این فکر هام هم عادت ندارم. فقط هرچی تلاش میکنم نمیفهمم چرا اینکارو میکنی.

 

خسته شدم، ترسیدم و عصبانیم. عصبانیت برام حس سنگینیه. دلم درد میگیره، بدنم نبض میزنه و اشک هام، سری که افکار توش مثل مال تو شده رو ترک میکنن. نمیتونم بیشتر از این با کلمه ها توضیحش بدم. کار بیهوده ایه. نمیدونم چجوری تمومش کنم که ارزش نگاه کردن و خونده شدن داشته باشه. نوشتن یادم رفته. هرچقدر که فکرام بهم ریخته تر باشن کلمه ها ازم دورتر میشن. دلم میخواد پاکش کنم ولی باید بذارم که بره تا بتونم شب بدون کشتن خودم با فکر به اینکه اگه پستش کرده بودم چی میشد، بخوابم. so here we go.

۶ عدد کامنت برای این مطلب ثبت شده است
  • ...  ...
    رسیدن به خیر شازده
  • Marcis March
    دلم میخواست خیلی بهتر میرسیدم. ولی مچکر. چسبید.
  • mitsuri ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
    خوش اومدی :> ایشالا این کامبکه نه کام و سک سک کردن و رفتن دیگه؟ TT

    مراقب خودت هستی ایشالا؟TT
  • Marcis March
    مرسی بچه. آره سعیمو میکنم. 
    مراقب هم هستیم. دلمون هم تنگ شده. تو حواست به خودت هست؟
  • mitsuri ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
    حواسم بیشتر از خودم به امتحانامه:دی
    بیا بغلم TT
  • Marcis March
    نذار امتحانا تورو بخورن. اگه توهم خورده بشی من دیگه نمیتونم مقابله کنم. و این مثل یه دومینو میشه.
  • mitsuri ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
    غلط کردن. خودم میخورمشون >:[
  • Marcis March
    هورااا. خوبه بیا باهم بخوریمشون.
  • mitsuri ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
    * سعی در شیاف کردن کتاب منطق * خاک تو سر من که از صبح داشتم عین بزهای سهراب بادبادک میجوییدم و تو فکرِ عرفان بودم، برای خریدن کتاب ابله گریه میکردم و با کلاهه گوش خرگوشی اینور اونور میرفتم. بعد کتاب منطق داشت لای کتاب "توتورو" و دفتر ریاضیم طوری خاک میخورد که انگار امتحان فردا جوکه.
  • Marcis March
    آفرین. منم پستمو نوشتم و متوجه شدم که کلاسم کنسل شده. بعد تمام وقتمو به بطالت گذروندم و ادبیات نخوندم. الانم اومدم مهمونی و قراره فردا گروهمو ناامید کنم. هوهووو.
  • mitsuri ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
    من آن همه وقت همه اش از خودم می پرسیدم چرا آنقدر احمقم. اگر دیگران نفهم هستند و من یقین می دانم که نفهمند، پس چرا خودم نمی خواهم عاقل تر شوم. بعد دانستم که اگر منتظر شوم تا همه عاقل شوند، خیلی وقت لازم است. بعد دانستم که چنین چیزی هرگز نخواهد شد... مردم تغییر نخواهند کرد و کسی آن ها را تغییر نخواهد داد و نمی ارزد انسان سعیِ بیهوده کند! بله همین طور است... این قانون آن هاست... من اکنون می دانم کسی که عقلا و روحا محکم و قوی باشد، آن کس بر آن ها مسلط خواهد بود. کسی که جسارت زیاد داشته باشد، آن کس در نظر آنان حق خواهد داشت. آن کس که امور مهم را نادیده بگیرد و بر آن ها تف بیاندازد، او قانون گذار آن هاست. کسی که بیشتر از همه جرأت کند، او بیش از هر کس دیگری حق دارد! تا به حال چنین بوده و بعدها هم چنین خواهد بود! باید کور بود که این ها را ندید.


    گور بابایِ تئوری های منطق. بیاین داستایوسکی بخونیم :]
  • Marcis March
    آفرین. داستایوفسکی همیشه جوابه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی