نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - چهارشنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۴۵ ب.ظ
  • ۲۱۲ : views
  • ۱۱ : Likes
  • ۲ : Comments
  • : Categories

to be stopped (kama)

 

من فکر میکنم. زیاد فکر میکنم. از وقتی بیدار میشم تا وقتی که میخوابم فکر هام مثل جوهری که روی کاغذ پخش میشه زیاد میشن. اگه به یه کاغذ سفید فکر کردین این کارو نکنین. به کاغذ سیاهی فکر کنین که فقط خیس تر شدنش مشخص میشه. مثل پارچه ای که صبر میکنه خشک شه ولی ما دوباره روش آب میریزیم. اگه به این فکر کردین که این اتفاق بده این کارو نکنین. من این کارو راحت انجام میدم. فکر کردنو. ممکنه شما پنج خط راجع به شخصی صحبت کرده باشین. اینکه قبلا دربارش چه فکری میکردین و الان چه فکری میکنین. من همزمان با خوندن اون پنج خط هزاران فکر مختلف رو باهم بررسی میکنم؛ بدترینشو در نظر میگیرم؛ با بهترین حالت برخورد میکنم. یعنی وقتی فرد جدیدی رو میشناسم چیزی که همیشه ازش انتظار دارم بدترین حالتشه اما جوری که باهاش رفتار میکنم مال بهترین ورژن از خودشه. این فقط ذره ای از توضیحاتم درباره فکر هامه. و اصلا نمیخوام همه ی حرف های صدای توی سرم رو تایپ کنم چون به دست هام بعدا نیاز دارم. پس از اول شروع میکنیم.

من زیاد فکر میکنم. انقدر زیاد که برای فهمیدن مدت زمان صرف شده، تعداد فکر هام رو حساب میکنم. و تا وقتی به اولش برسم بازم کلی زمان گذشته. حتی برای یادآوری کلی چیز دونه دونه فکر هام رو دنده عقب برمیگردم تا یادم بیاد تو اون لحظه به چی فکر میکردم، بعد یادم میاد چیکار میکردم و دقیقا چی رو یادم رفته که لازمه یادآوریش کنم. مغز من بی وقفه کار میکنه. ممکنه کسایی که کنارم هستن هر چند وقت یه بار به یه نقطه خیره بشن و توی فکر فرو برن. اما من انقدر زیاد و بی وقفه فکر میکنم که هر چند وقت یه بار به یه نقطه خیره میشم و استپ میکنم. برای چند ثانیه ی کوتاه فکر کردنم متوقف میشه و این «متوقف شدن» دقیقا همین چیزیه که بعد از اینهمه کلمه و مقدمه میخواستم بهش برسم.

این وقفه ای که خیلی یهویی میوفته حکم مامان فکر هامو داره. وقتی چندین دقیقه ست دارم با خودم توی سرم بحث میکنم که چرا چند سال یا حتی چند دقیقه پیش این حرف هارو نزدم یهو پیداش میشه و تو همون چند ثانیه میگه هی دختر معلومه کیو داری اذیت میکنی؟ مطمئنی اون طرف اینجوری به سزای اعمالش میرسه؟ یا وقتی حرف هایی که نباید زده بشن تو ذهنم وول میخورن یا کلمه هایی که نباید نوشته بشن روی کیبورد برجسته تر میشن دوباره یهو میاد (از اینجا به بعد خیلی یهویی و بی دلیل به شدت سردرد شدم غلط املایی ای اگه وجود داره به خاطر همینه) کمک میکنه. بعضی وقتا هم ایده های جالب میده. کلا اگه فکرهای من در برابر مغزم شبیه بنزین و آتیش جلوی هیزم باریک و نحیف و خشک باشه؛ کاما خاکستریه که باقی میمونه.

خلاصه که من خیلی خیلی زیاد از مغزم کار میکشم. به زیبا ترین حالت ممکن یا با چیزای چندشی که بعد از چند وقت خودم باورم نمیشه. و خلاصه که کاما بانو جلوی خیلی چیزا رو گرفته. وقت هایی که داشتم از درون کرم میزدم و درد های عصبی ریز و درشتی که قرار بود به نقاط مختلف بدنم حمله کنن بیدار و آماده میشدن؛ کاما اون یه دونه فکری بوده که پیداش شده و هممونو نجات داده. امروز که برای اولین بار متوجه کاما شدم و بعد فهمیدم که چقدر همیشه پیشم بوده (حقیقتا کرک و پرم داشت میریخت از شما چه پنهون) از عمق وجودم خواستم برای خودم نگهش ندارم. و خواستم بلاخره بتونم چیزی رو به همه مثل یه انسان متمدن توضیح بدم که فکر نمیکنم این اتفاق افتاده باشه. ولی حتی اگه ذره ای کاما رو بین افکارتون حس کردین قدر وجودش و حیاتش توی مغزتون رو بدونین تا با کرم زدن جبرانش نکنین.

Notes ۲
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - سه شنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۱، ۰۲:۱۲ ق.ظ
  • ۱۶۳ : views
  • ۴ : Likes
  • ۸ : Comments
  • : Categories

نتوانستن را ناتوانی نیست

 

امشب یه سری کلمه اینجا بودن. که خب قاعدتا طبق روالی که با خودم گذاشتم باید میبودن. و خب طبیعتا توی هر پست یه سری کلمه هستن. (واقعا حرفی ندارم..) خلاصه که تعداد پاراگراف ها مشخص بود. کلمه ها همینجوری پشت سر هم نوشته شدن و بعد از سه تا پاراگراف من فهمیدم نمیتونم اینهمه حس بدو توی یه پست بذارم. درسته که پست قبلی هم یکم از اون حالِ بد تو خودش داشت اما اینکه از اول تا آخرش حرفایی باشه که هی مرور میشه یعنی اونا رو قبول دارم و خب خیلی بد بود اینجوری. از طرف دیگه نویسنده ی شما که اینجانب باشم واقعا در تنفر ورزیدن و ناراحت ماندن هیچ استعدادی را دارا نمیباشم. به جاش زود ناراحت میشم ولی خب زودم تموم میشه. برای همین سخت بود پیدا کردن یه عالمه آدم که بتونم بگم هی من اونجا که بخاطر تو فلان اتفاق برام افتاد یا اونجایی که فلان حرفو بهم زدی خیلی ناراحت شدم. (در واقع قصدم از نوشتنشون این بود که بتونم واقعا اینا رو بگم. چون با اینکه جریان تموم میشه ولی تا مدتها اذیتم میکنه و میدونم اگه بگم اذیت شدم تموم میشه و به دلیل و بهونه ای هم نیاز ندارم؛ اما نمیتونم چیزی بگم) برای همین تمام سه تا پاراگراف و آهنگشو پاک کردم و به فردا شب منتقل شد.

ولیییی (تازه رسیدیم به اصلش هوف) از اونجایی که مبارزه با اندام های گسسته ی تحتانی این روزا دوشوار شده و خیلی برام سخت بود که وقتی اینهمه مبارزه کردم اومدم پشت سیستم، دست خالی برگردم؛ تصمیم گرفتم به ساعت و اینکه بلاخره فردا میخوام برم مدرسه و کوییز داریم و هیچی نخوندم و جزوه هام کامل نیست و اینا توجه نکنم و بیام باهاتون حرف بزنم> عجیب هم خودتونین>>>>>

-سوال اول. یه آدم چه کاری انجام بده که ازش بدتون بیاد؟ (بدترین کاری که میتونه انجام بده)

-سوال دوم. چیکار کنه که دیگه ازش بدتون نیاد؟ (سخت ترین راه ممکن برای جبرانش)

-سوال سوم. نمیدونم.. اگه از کسی در حال حاضر بدتون میاد، از کِی بدتون میاد؟ هنوز ازش واااقعا بدتون میاد یا فقط حس بدش مونده؟ یعنی اگه بیاد سلام کنه جوری جوابشو میدین که بفهمه نمیخواین جوابشو بدین؟ اگه آره فکر میکنین تا چند سال میتونین ادامه بدین که از اون طرف بدتون بیاد؟

 

معلومه خیلی کنجکاوم؟ خییییلیی کنجکاوم.

Notes ۸
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۱:۵۰ ق.ظ
  • ۲۱۲ : views
  • ۶ : Likes
  • ۹ : Comments
  • : Categories

برگ ها

 

(نویسنده هیچ مسئولیتی در قبال هرگونه حسی در

شما بعد از خواندن این متن را بر عهده نمی گیرد)

 

*¹قدم ها روی زمین جریان پیدا می کنن. آدمی که راه می ره رو می شناسم. قدم قدم، پرش. قدم قدم قدم، پرش. قدم قدم، پرش. قدم قدم برگ، پر.. داستان باید شروع شه.*² برگ خشک شده ی بدبختی که روی زمین افتاده و رها شده بود له و خورد شد. ذره های ریزش کنار هم ریختن و کپه ای از باقی مونده هاشو تشکیل دادن. هیچ کس براش دلسوزی نکرد و در آخر باد اونو با خودش برد و زمین اونو توی خودش تجزیه کرد. داستان تموم شد.

Thinking of you, yeah*³

Thinking of you, yeah

اما کمی از برگ زیر کفش های اون چسبیده بود. هیچ کس ندید، درواقع. کسی توجه نکرد. برگ مثل یه جلبک شروع کرد به تقسیم شدن. تقسیم شد و تیکه های کوچیکی مثل خودش رو به وجود آورد. همونجوری که جلبک نه؛ برگ ها هم با بغل کردن همدیگه تولید مثل نمی کنن.*⁴ درواقع دونه رشد می کنه، ساقه می شه، برگ می شه، گل می شه، میوه می شه، همه به میوه توجه می کنن و کسی نمیخواد بدونه میوه از کجا اومده چون همه گشنه ان، هسته های اون میوه بیرون ریخته می شه یا توی خاک و دوباره کاشه می شه، و از اول. 

Love is all about timing

ذره های برگ کم کم کف کفش اون پهن شدن، بعد روی کفشش رو کامل گرفتن و هنوزم کسی توجه نمی کرد. نه. همه دوربین هاشون رو سمت کفشش گرفته بودن و از مدل جدیدی که بیرون اومده عکس می گرفتن. اما اون باز هم نفهمید. راه رفت و راه رفت تا وقتی که برگ ها تا زانوش بالا اومدن، تا وقتی که انقدر زیاد شده بودن که هربار با تقسیم شدن مقداریشون روی زمین می ریخت و جا می موند. درست مثل برگی که له شده بود.

Let's have a little less conversation
Na na, na na ayy

هنوزم متوجه نبود. مگه میشه متوجه نشه؟ نا سلامتی تا زانوهاش اومدن بالا حتی خارش هم نداره؟ فرض کنیم نداره. چی می شه؟ هیچی. به برگ ها اجازه داده شد. پس بالا اومدن. بالا اومدن و بالا اومدن و بالا اومدن و بالا اومدن تا روی دهنش. وقتی فهمید که نمی تونه نفس بکشه تازه متوجه شد مشکلی وجود داره.*⁵ به خودش اومد. این کار همیشه درد داره. خیلی درد داره. حالا نمی دونست که باید چیکار کنه. کارایی که می کنه درستن؟ یکم مونده که تموم شه، می تونه تمومش کنه؟ زنده می مونه؟ اگه دیگه نتونه بخنده چی؟ دیگه نمی تونه حرف بزنه؟

Tell me, did you dream about me?
Don't run away

باید می فهمید.. پس کمک خواست. حرف زد. خواهش کرد. داد زد. فریاد هاش رو توی سرش می شنید. اما همه ی دوربین ها روی مدل جدید لباسش زوم شده بودن و البته که برگ ها هم نمیذاشتن چیزی از درون به بیرون درز پیدا کنه. از بس داد زده بود که به جای حرف و کلمه از دهنش مایع قرمز ناشناخته*⁶ بیرون می اومد. مایع قرمز ناشناخته زیر برگ هایی به طرز دردناکی رشد و تکثیرشون رو کند کرده بودن راه افتاد.

Falling in you, falling in you, yeah

برگ ها که چیزی واسه از دست دادن نداشتن اون مایع بدجنس رو توی مویرگ های بی سر و تهشون جذب کردن. مایع قرمز بهشون قدرت داد که چیزی بیشتر از یه خورده برگ باشن. اونها هم یهویی تصمیم گرفتن خار داشته باشن. دقیقا همون زمانی که آروم و آهسته بالا و بالا تر می رفتن خار های جدید و تیزشون رو توی پوستش فرو کردن. مایع قرمز ناشناخته ی بیشتری از جای زخم ها بیرون می اومد و خار ها هم تیز تر می شدن. و این رابطه ادامه داشت.

Just get here right away
Don't wanna talk about it

تا وقتی که چیزی شبیه به عنکبوت های خجالتی قهوه ای*⁷ شدن اما خجالتی اصلا نبودن پس با اسم دیگه شون یعنی عنکبوت های ویولن*⁸ صداشون می زنیم. عنکبوت های ویولن کم کم سر تا سر بدنش رو فرا گرفتن و پاها/خار هاشون رو همچنان توی پوستش فرو می کردن. اون چاره ای جز افتادن و تکون خوردن روی زمین نداشت. شاید اونجوری له می شدن یا حداقل کنار می رفتن. اما نرفتن. دردناک بود اما عنکبوت ها کارشون رو ادامه دادن. از پوست گذشتن، گوشت هم، اندام ها و استخوان ها هم. و در آخر، چیزی جز ذره های ریزش که کنار هم ریختن و کپه ای از باقی مونده هاشو تشکیل دادن نموند. هیچ کس براش دلسوزی نکرد، باد اونو با خودش برد و زمین اونو توی خودش تجزیه کرد. داستان اینجا بود که تموم شد.

Just a little less conversation
Na na, na na ayy

 

_____________________________________

 

*¹: من فقط چند روز پیش از روی یه برگ خشک رد شدم و امشب به مغزم اجازه دادم سناریو بسازه. سانسور و عادی سازی هم نکردم. نه که همیشه اینجور چیزا تو سرم باشه ولی خب هست دیگه.. امشب نوبت این بود.

*²: اینجور چیزا رو که می بینین منم که دارم سعی می کنم یه متن درست بنویسم و بهش سر و ته بدم.

*³: آهنگ Conversation از مینی آلبوم Taste of Love از Twice. از اول با این آهنگ نوشته شده متن.

*⁴: عا.. هه هه. این یکی از سوتی های من سر کلاس زیسته. خوابم می اومد معلممون پرسید (از کل کلاس) جلبک ها چجوری تولید مثل می کنن منم دیدم هیچ کس هیچی نمی گه، گفتم همدیگه رو بغل می کنن..... خسته بودم. بهرحال.

*⁵: از اینجا به بعد اگه یکم یه جوری میشه به خاطر اینه که یه مبحثی مطرح شد که خوشایند نبود. و یکم حرفای بعدش چیزاییه که راجع به اون دلم می خواست بگم.

*⁶: اصلا خون نیست.. هاهاها!

*⁷: این گونه در آب و هوای گرم در سراسر جهان یافت می شود و همانطور که از نام آن پیداست به ندرت خود را به انسان نشان می دهد. در میان گونه های متنوع عنکبوت خجالتی قهوه ای (Brown Recluse Spider) خطرناک ترین گونه، عنکبوت قهوه ای شیلیایی است که زهری کشنده تر از سایرین دارد. سم این گونه نیز باعث فساد و تخریب بافت محل گزش شده و در برخی از موارد چاره ای جز قطع کردن عضو محل گزش وجود ندارد. هنوز پادزهری برای سم این گونه کشف نشده و عوارض جانبی زهر آن مشکلات مرگباری را برای قربانی ایجاد خواهد کرد.

*⁸: معمولا به این گونه، عنکبوت های ویولون نیز گفته می شود. (خیلی این کار زشت و قبیحه....)

 

----------------------------------------------------------------------------

 

-ریتمی که کل آلبوم Taste of Love داره قابل مقایسه با هیچ چیزی نیست. هیچ چیزی. توی خود ام وی چند تا صحنه بود که آسمونش دریا بود.. (احتمالا نشونه بهشته مطمئن نیستم شنیدم فقط) انگار روی یه ابر خوابیدی و کل بدنت توی دریای آسمونه. یه جورایی همچین حسی داره.

-مثل همون چه یونگی که روی صندلی نشسته بود و میرفت بالا>

-ملودی؟ ماه خانومم. ماه.

-شاید با همه ی آهنگاش نوشتم یه چیزی... خوشبختانه مینیه. 

Notes ۹
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۱، ۱۱:۵۹ ب.ظ
  • ۲۴۸ : views
  • ۱۲ : Likes
  • ۱۶ : Comments
  • : Categories

Happy my day^^

 

پلی کردن آهنگ بهارِ مارتیک* بدون هیییییچ دلیل خاصی.

 

سلام منِ زیبا.

عم وقتی که این پسته میره احتمالا دیگه کسی نیست و تو میتونی شصت ثانیه ی آخر روزت رو از تبریک های خودت لذت ببری و منتظر چیزایی که قرار نیست بیان نباشی. خوشحالم که دیشبم تونستی اولین ثانیه های امروزو خودت ببینی. باید بدونی زیبایی امروز صبحه که نور طلوع رو دیدی، آقای غریبه ی عزیز خوندی و با قشنگی کلمه هاش گریه کردی. بهدشم محکم و استوار به ادامه ی خوابت پرداختی که تو طول روز ذره ای خسته نباشی. قشنگی اینه که حواست به خودت هست و اگه بعدا داری اینو میخونی و میگی وای چقد سم باید بهت بگم که «شما اگر حواستان به خودتان نیست بروید گم بشوید ممنان».

همین که دم دمای ظهر بدون هیییییچ دلیل خاصی بهارِ مارتیکو پلی کردی و تمام قر های دهه شصتی رو آباد کردی باهاش یعنی امروز روز قشنگی داشتی. اینکه چند روزه هی میشینی پشت سیستم انیمیشن دانلود میکنی که امروز ببینی میشه مراقبت از خودت که هیچی مودتو خراب نکنه. وای خدایا اون کادویی که به همه دادی دیگه جای حرفی باقی نمیذاره. دیگه اینکه اگه روز تولدت و اولین روز سال خوشحال بودی لطفا همه ی سالو خوشحال باش و اگه کسی نمیخواد خوشحال باشه خب به جاهایی که نداری. همین.

بوس تف ماچ بهت. لاب یو سوییتی. از طرف من>>>

 

_________________________________

 

به نام خدا پست تولد نوشتن واسه خودت خیلی سخته