نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۱:۵۰ ق.ظ
  • ۲۱۲ : views
  • ۶ : Likes
  • ۹ : Comments
  • : Categories

برگ ها

 

(نویسنده هیچ مسئولیتی در قبال هرگونه حسی در

شما بعد از خواندن این متن را بر عهده نمی گیرد)

 

*¹قدم ها روی زمین جریان پیدا می کنن. آدمی که راه می ره رو می شناسم. قدم قدم، پرش. قدم قدم قدم، پرش. قدم قدم، پرش. قدم قدم برگ، پر.. داستان باید شروع شه.*² برگ خشک شده ی بدبختی که روی زمین افتاده و رها شده بود له و خورد شد. ذره های ریزش کنار هم ریختن و کپه ای از باقی مونده هاشو تشکیل دادن. هیچ کس براش دلسوزی نکرد و در آخر باد اونو با خودش برد و زمین اونو توی خودش تجزیه کرد. داستان تموم شد.

Thinking of you, yeah*³

Thinking of you, yeah

اما کمی از برگ زیر کفش های اون چسبیده بود. هیچ کس ندید، درواقع. کسی توجه نکرد. برگ مثل یه جلبک شروع کرد به تقسیم شدن. تقسیم شد و تیکه های کوچیکی مثل خودش رو به وجود آورد. همونجوری که جلبک نه؛ برگ ها هم با بغل کردن همدیگه تولید مثل نمی کنن.*⁴ درواقع دونه رشد می کنه، ساقه می شه، برگ می شه، گل می شه، میوه می شه، همه به میوه توجه می کنن و کسی نمیخواد بدونه میوه از کجا اومده چون همه گشنه ان، هسته های اون میوه بیرون ریخته می شه یا توی خاک و دوباره کاشه می شه، و از اول. 

Love is all about timing

ذره های برگ کم کم کف کفش اون پهن شدن، بعد روی کفشش رو کامل گرفتن و هنوزم کسی توجه نمی کرد. نه. همه دوربین هاشون رو سمت کفشش گرفته بودن و از مدل جدیدی که بیرون اومده عکس می گرفتن. اما اون باز هم نفهمید. راه رفت و راه رفت تا وقتی که برگ ها تا زانوش بالا اومدن، تا وقتی که انقدر زیاد شده بودن که هربار با تقسیم شدن مقداریشون روی زمین می ریخت و جا می موند. درست مثل برگی که له شده بود.

Let's have a little less conversation
Na na, na na ayy

هنوزم متوجه نبود. مگه میشه متوجه نشه؟ نا سلامتی تا زانوهاش اومدن بالا حتی خارش هم نداره؟ فرض کنیم نداره. چی می شه؟ هیچی. به برگ ها اجازه داده شد. پس بالا اومدن. بالا اومدن و بالا اومدن و بالا اومدن و بالا اومدن تا روی دهنش. وقتی فهمید که نمی تونه نفس بکشه تازه متوجه شد مشکلی وجود داره.*⁵ به خودش اومد. این کار همیشه درد داره. خیلی درد داره. حالا نمی دونست که باید چیکار کنه. کارایی که می کنه درستن؟ یکم مونده که تموم شه، می تونه تمومش کنه؟ زنده می مونه؟ اگه دیگه نتونه بخنده چی؟ دیگه نمی تونه حرف بزنه؟

Tell me, did you dream about me?
Don't run away

باید می فهمید.. پس کمک خواست. حرف زد. خواهش کرد. داد زد. فریاد هاش رو توی سرش می شنید. اما همه ی دوربین ها روی مدل جدید لباسش زوم شده بودن و البته که برگ ها هم نمیذاشتن چیزی از درون به بیرون درز پیدا کنه. از بس داد زده بود که به جای حرف و کلمه از دهنش مایع قرمز ناشناخته*⁶ بیرون می اومد. مایع قرمز ناشناخته زیر برگ هایی به طرز دردناکی رشد و تکثیرشون رو کند کرده بودن راه افتاد.

Falling in you, falling in you, yeah

برگ ها که چیزی واسه از دست دادن نداشتن اون مایع بدجنس رو توی مویرگ های بی سر و تهشون جذب کردن. مایع قرمز بهشون قدرت داد که چیزی بیشتر از یه خورده برگ باشن. اونها هم یهویی تصمیم گرفتن خار داشته باشن. دقیقا همون زمانی که آروم و آهسته بالا و بالا تر می رفتن خار های جدید و تیزشون رو توی پوستش فرو کردن. مایع قرمز ناشناخته ی بیشتری از جای زخم ها بیرون می اومد و خار ها هم تیز تر می شدن. و این رابطه ادامه داشت.

Just get here right away
Don't wanna talk about it

تا وقتی که چیزی شبیه به عنکبوت های خجالتی قهوه ای*⁷ شدن اما خجالتی اصلا نبودن پس با اسم دیگه شون یعنی عنکبوت های ویولن*⁸ صداشون می زنیم. عنکبوت های ویولن کم کم سر تا سر بدنش رو فرا گرفتن و پاها/خار هاشون رو همچنان توی پوستش فرو می کردن. اون چاره ای جز افتادن و تکون خوردن روی زمین نداشت. شاید اونجوری له می شدن یا حداقل کنار می رفتن. اما نرفتن. دردناک بود اما عنکبوت ها کارشون رو ادامه دادن. از پوست گذشتن، گوشت هم، اندام ها و استخوان ها هم. و در آخر، چیزی جز ذره های ریزش که کنار هم ریختن و کپه ای از باقی مونده هاشو تشکیل دادن نموند. هیچ کس براش دلسوزی نکرد، باد اونو با خودش برد و زمین اونو توی خودش تجزیه کرد. داستان اینجا بود که تموم شد.

Just a little less conversation
Na na, na na ayy

 

_____________________________________

 

*¹: من فقط چند روز پیش از روی یه برگ خشک رد شدم و امشب به مغزم اجازه دادم سناریو بسازه. سانسور و عادی سازی هم نکردم. نه که همیشه اینجور چیزا تو سرم باشه ولی خب هست دیگه.. امشب نوبت این بود.

*²: اینجور چیزا رو که می بینین منم که دارم سعی می کنم یه متن درست بنویسم و بهش سر و ته بدم.

*³: آهنگ Conversation از مینی آلبوم Taste of Love از Twice. از اول با این آهنگ نوشته شده متن.

*⁴: عا.. هه هه. این یکی از سوتی های من سر کلاس زیسته. خوابم می اومد معلممون پرسید (از کل کلاس) جلبک ها چجوری تولید مثل می کنن منم دیدم هیچ کس هیچی نمی گه، گفتم همدیگه رو بغل می کنن..... خسته بودم. بهرحال.

*⁵: از اینجا به بعد اگه یکم یه جوری میشه به خاطر اینه که یه مبحثی مطرح شد که خوشایند نبود. و یکم حرفای بعدش چیزاییه که راجع به اون دلم می خواست بگم.

*⁶: اصلا خون نیست.. هاهاها!

*⁷: این گونه در آب و هوای گرم در سراسر جهان یافت می شود و همانطور که از نام آن پیداست به ندرت خود را به انسان نشان می دهد. در میان گونه های متنوع عنکبوت خجالتی قهوه ای (Brown Recluse Spider) خطرناک ترین گونه، عنکبوت قهوه ای شیلیایی است که زهری کشنده تر از سایرین دارد. سم این گونه نیز باعث فساد و تخریب بافت محل گزش شده و در برخی از موارد چاره ای جز قطع کردن عضو محل گزش وجود ندارد. هنوز پادزهری برای سم این گونه کشف نشده و عوارض جانبی زهر آن مشکلات مرگباری را برای قربانی ایجاد خواهد کرد.

*⁸: معمولا به این گونه، عنکبوت های ویولون نیز گفته می شود. (خیلی این کار زشت و قبیحه....)

 

----------------------------------------------------------------------------

 

-ریتمی که کل آلبوم Taste of Love داره قابل مقایسه با هیچ چیزی نیست. هیچ چیزی. توی خود ام وی چند تا صحنه بود که آسمونش دریا بود.. (احتمالا نشونه بهشته مطمئن نیستم شنیدم فقط) انگار روی یه ابر خوابیدی و کل بدنت توی دریای آسمونه. یه جورایی همچین حسی داره.

-مثل همون چه یونگی که روی صندلی نشسته بود و میرفت بالا>

-ملودی؟ ماه خانومم. ماه.

-شاید با همه ی آهنگاش نوشتم یه چیزی... خوشبختانه مینیه. 

۹ عدد کامنت برای این مطلب ثبت شده است
  • Marcis March

    از اونجایی که احتمال میدم به پی نوشت هاش بیشتر از خودش توجه شه. (که خب منطقیه اونا قابل فهم ترن.) بذارین سوالم بپرسم چند تا.

    خوبییین؟ 

    عم و اینکه مدرسه میرین؟

    چرا سوالم نمیاد.. چرا سوال ندارممممم؟

  • Marcis March
    برو کامنتاتو بذار دختر. دیر میشه.
  • زری ...

    برگ های قاتل ...

    شماره 298 ...

     

    ( با لحن گل های داوودی بخونین )

     

    دیگه وقتی به زانو رسیده بودن ادمه باید یکم به عقلش فشار میورد

    گاد :"""

  • Marcis March
    XDDDD

    الان دلیل منطقی ندارم ولی میدونم حواسش جای دیگه بود
  • زری ...

    عههه چند ساعته بود ؟؟؟

    من فکر گردم چند روزی طول کشیده :"""

  • Marcis March
    هه هه ⁦╮(^▽^)╭
    نه کم بود. فوق فوقش سه یا چهار ساعت.
  • 🎼  کالیستا

    اگر حواسش بود اونجوری به برگ آسیب نرسونه میتونست باز هم زندگی کنه.

    (وقتی خودت یه تحلیلی کردی و نمیتونی چیزی درباره‌ش نگی.)

  • Marcis March
    آره میتونست. ولی همه ی برگ هام اینجوری نیستن یا حداقل میشد زودتر متوجهش بشه.. ولی با اون شرایط اگه پا نمیذاشت روی برگه بهترین حالتش بود.
  • H

    اغاااا 

    خوبی ؟

    اینکه حس و حال ماجرا عوض شد جدید بود 

    انقد خوبه که همه ی حستو می‌ریزی تو متن 

    پی نوشتاش انصافا جاذاب بودن

  • Marcis March
    خوبم خوبم. حس کم مفیدی دارم میدونی؟ در جدالم با خودم>
    آره ولی جذاب ترش صدای کیبورد بود. نمیدووونی چقدر تند تایپش کردم. حرصم تا ته خالی شد.
    صد البته.
    همیشه چیزای علمی کوچیک که توی متنای غیر علمی هستن جذابن-^-
  • Mizuki Chibia

    متن واقعا جذابی بود 

    قشنگ بود •-• 🌼

  • Marcis March
    ⁦(・–・) \(・◡・)/⁩
    قشنگ خوندی غنچه>
  • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

    خیلی خوب بودD: مثل همیشه:>>

  • Marcis March
    ای بابا لطف داری که>
  • 🎼  کالیستا

    و این

  • Marcis March
    این یکم واسه اولین کار زیادی نیست؟
  • جولیا

    نفهمیدم متنو 😕

  • Marcis March
    این خیلی چیز قابل فهمی نیست به هرچی فکر کردم تو لحظه نوشتمش منطقیم نیست خیلی..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی