- پست شده در - شنبه, ۱۰ مهر ۱۴۰۰، ۰۶:۴۰ ب.ظ
- ۳۵۸ : views
- : Likes
- ۱۶ : Comments
- : Categories
هشتمی
گفت: من دانای آینده شمام چیزی هست که بخواین ازم بپرسین؟
لحظه ای همه ساکت شدن.
بعد اولی سریع نشست کنارش و گفت: من از بقیه قشنگ ترم. خیلی قشنگ تر. اونا تو کل زندگیشون حسرت یه لحظه بودن جای من رو می خورن. چه اتفاقی برام می افته؟
گفت: اوه تویی! خب. تو توی آزمایشگاه می میری.
دومی اولی رو کنار زد و گفت: من از همه پولدار ترم. من حتی زیبا ترین هارو هم به زانو در میارم. چه اتفاقی برای من می افته؟
گفت: اوه بله تورو می شناسم. راستش قراره یه ماشین از روت رد شه و حتی نگاهتم نکنه.
سومی از بین جمعیت گفت: من از همه فرز ترم. کسی نمی تونه منو بگیره. همیشه برام سوال بوده چه اتفاقی برام می افته.
گفت: آره. تو رو با تیر می زنن. غیر قانونی.
چهارمی دستشو بلند کرد و گفت: من از همه پیر ترم. اینجا حرف حرفِ منه و همه بهم احترام میذارن. من چی؟
گفت: خب تو. مستقیم کشته نمیشی. میدونی؟ آلودگی و این جور چیزا.
پنجمی با پوزخند به چهارمی نگاه کرد و گفت: من از همه بیشتر می دونم. همه رو دور می زنم و کاری می کنم به نفع من کار کنن. ولی قراره چه اتفاقی برام بیوفته؟
گفت: تورو قاچاق می کنن. لعنتی تو از همین الان مورد علاقمی.
ششمی از گوشه داد زد: من کسیم که با اعتقاداتم همه رو توی چهارچوب افکارم زندانی می کنم تا وقتی خودشون بفهمن که دارم درست میگم. آینده من روشنه؟
گفت: اوه البته. تورو قربانی می کنن. برای هیچی.
هفتمی از ردیف جلو به همه نگاه کرد و گفت: میخوام بدونم سرنوشت اون چجوریه. اونی که با هممون فرق داره و انگار دیوونست. اونجا نشسته
گفت: به اونم می رسیم. ولی خوشم اومد. بذار بهت بگم که سرت تو خونه یکی آویزون میشه. به خاطر شکوهته که مرگت هم با شکوهه
بعد همه سرها چرخید روی هشتمی. درحالی که از چشم هاش خشم و نفرت می چکید به هشتمی گفت: نمی خوای بدونی چی میشه؟
هشتمی گفت: نه خب راستش نمی دونم. خیلی دردناکه؟
تک خندی زد و گفت: نه. مایه ننگه. تو زنده می مونی!
_________________________________
-میدونین چند وقت بود پست نذاشته بودم؟ چهار روز. وای خیلی بد بود.
-حدس بزنین که 55 تایی شده؟ من. خیلی زیاده.
-همچنان هر روز به «دوشنبه» توی نوت هام نگاه میکنم و نمیدونم چی قرار بود باهاش بنویسم. اخه خیلی باید باحال می بود قاعدتاT-T
-حرف بزنیم.. فکر میکنین کیا دارن حرف میزنن؟