نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۰۰ ب.ظ
  • ۴۵۱ : views
  • ۵ : Likes
  • ۳ : Comments
  • : Categories

صاحب این وبلاگ فوت کرده است

_اول

حسرت؟ چند وقت پیش که درباره مرگم فکر کردم دریافتم حسرت نبودن چیزی نیست که گریبان گیرم شود. نه اینکه همه کار های خواسته ام را به پایان رسانده باشم. کارهای زیادی هست که نکردم. حرف های زیادی که به اشخاصی نزدم. حق هایی را که در صورت بعضی ها نکوبیدم ولی معتقدم حسرت ها مال جسم است. جسمی که در خاک می رود به اندازه حسرت هایش زیر فشار است. اما وقتی روحم آزاد شود دردی را حس نمی کند. پس باکی نیست.

آدم خوبی بودم؟ بودم. آمدم، به دل نشستم، لبخند زدم. ولی فقط همین. برای نگه داشتن هیچ کدام تلاش نکردم. هرکه ماند با اشتیاق ماندم. پیگیر آنهایی که رفتند هم نشدم. باهم دعوا می کردیم سر نبونم و فردا آنها عذرخواهی می کردند بابت حرف هایی که زدند. شاید بارها دلشان را شکسته باشم پس برای بد بودن می توان گفت درکل آدم نگهدارنده ای نبودم.

اگر بمیرم همچنان می مانم؟ تلاشی نکردم بمانم اما بذر محبتم را در دل خیلی ها نهفتم. به بچه هایشان نمی رسد فوق فوقش تا شش-هفت سال حرف هایم برای ادامه پررنگ باشد بعد از آن محدودند کسایی که به یادم باشند. همان دایره ده نفره دورم و اقوام درجه یک-دو.

خوشحال شود کسی؟ گمان نکنم کسی خوشحال شود. شاید لبخندی روی لبان یکی-دو نفر شکل بگیرد ولی خوشحالی نه. اگر باشند کسانی که خوشحال شوند به هدفم نرسیدم هیچ، زندگی ام به درد لای جرز دیوار هم نمی خورد. یکی از ترسناک ترین های بعد مرگ احتمالا دیدن خوشحالی برای مرگ توست.

می شد چیزی جز این باشم؟ می شد. ولی نمیخواستم. شخصیم محتاج بود ولی گدای توجه نبودم. سادگی و آسانی خودم را دوست داشتم. تلاش های بی وقفه ام برای خوشحال کردن بقیه و حرف زدن درباره روزمرگی های تکراری و غیرتکراری. همین هاست که از منی که هستم می ماند. من اگر منِ دیگری بودم بی شک برای در ذهن ها ماندن -هرچقدر محدود- مطمئن نبودم.

همین.

 

_دوم

اگه من واقعا مرده باشم، اولین یادگاری، جمله، خاطره، یا اون پستی که بیشتر از همه یادتون میمونه کدومه؟

 

_در آخر

-چالش از اینجا شروع شده و مرسی سمفونی بابت دعوتت.

-نمیدونم کیا اینو خواهند دید پس فکر کنم اجازه باشه بگم هرکی که دید و فکر کرد لازمه قبل مرگش یه بار بمیره آزاده که بنویسه.

_____________________________________________________

-تاحالا اینجور متنی رو ادبی نوشته بودم یه جوری نشده؟ برای آخرش چیزی به ذهنم نمی رسید اگه سوال دیگه ای یافتم باز می نویسم.

۳ عدد کامنت برای این مطلب ثبت شده است
  • ویلی ونکای خسته ッ

    از بین تمام متنایی که راجب چالش خوندم منطقی ترینشون این بود! براوو~~

    درباره سوال دومت اول میگم دور از جون

    و اینکه..

    هیچوقت فراموس نمیکنم که همسایه ی وبلاگم یه باغ گل رز بود که در عین سادگی مجلل و اروم بود..و توی اون یه پرنسس کوچولو زندگی میکرد که مهربون و بااستعداد و خوش نویس بود...

    تمام حرف ها و خیال پردازی هامون خاطرست...

     

  • Marcis March
    هق مرسی
    باغ گل رز.. دوسش دارم > 
    پس زیاده خاطره هات-^-
  • 𝑬𝒎𝒊𝒍𝒚 𝑯𝒊𝒏𝒅𝒊𝒏𝒔𝒐𝒏

    🥺 🍓 واییی!!

  • Marcis March
    ">
  • Nobody  -

    یه جوری؟ نهه بنظرم خیلیم قشنگ شده بود TT

     

    + اولین باری که وبلاگت رو باز کردم گفتم این‌جا بوی لیمو می‌ده :ـ) و تو یه نگاه عاشقش شدم.

    با هارو و بهار یادت می‌افتم. با مومو. با متن‌های سیال ذهنی. و با لیمو 3>

  • Marcis March
    هوف خوبه
    اولاش که اون گلای پشت نبودن تنها رنگش زرد بود خیلی دوسش داشتم:"
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی