- پست شده در - شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۲۰ ب.ظ
- ۲۰۰ : views
- : Likes
- ۴ : Comments
- : Categories
برای مخاطبی که نبوده و نیست
سلام کسی که نمیدانی وجود دارم و نمیدانم اگر وجود داری!
به دستت میرسد اصلا این ورق؟ باید کجا پستش کنم؟ مقصدش کجا باید باشد؟ بسپارم به باد؟
مقدمه چینی نمیکنم. با نبودنت مرا وادار کردی جای دو نفر زندگی کنم، جای دو نفر هرچیزی را احساس کنم، خودم را قضاوت و با خودم بحث کنم، مجبور شدم در سخت ترین لحظات زندگی ام خودم را به زور با خودم بکشانم. کاری کردی همه گمان کنند سرخوشم، دیوانه ام، چیزی نمیفهمم ولی من میفهمیدم، زیادی هم میفهمیدم، جای دو نفر هم میفهمیدم. همه احساساتم زیادی بود، بیش از توان جسمی یک انسان. میفهمی؟ اما نمیدانم چرا هنوز به امید آمدنت نشسته ام. صد ها نفر را چرخاندم و ناامیدم کردند، حدس میزنی دلها شکسته باشم نه؟ روزها از شدت دلتنگی تویی که هنوز نمیشناسم دیوانه وار با تصورت زندگی کردم. همه چیز را جای تو در آغوش کشیدم شاید گرمایی که میخواهم را بدهد، نداد. از شدت خواستنت دیوانه میشوم گاهی؛ میخواهم راحت کنم خودم را، اطرافیانم را، تورا، اما کسی که در خیالم ساختم اجازه نمی دهد. وصلم کرده. چسبانده مرا به این دنیا. میدانم که دیگر تو نیستی، فرا تر از تو رفته، فقط منم و شخصیت بی نقصی که هیچ کجا پیدا نمیکنم. این را میدانم ولی باور نمیکنم. به توانایی هایم ایمان نداری؟ بگذار بگویم من تک نفره جای جای این شهر با تویی که نبودی خاطرات دونفره ساختم. کلمات بیان نمیکنند آنچه را میخواهم بگویم. خیال تو چیزیست که من میدانم مضر است، میدانم برایم خوب نیست اما نمیتوانم کنار بگذارمش. مثل مخدر نه که مجبور به ترک باشم.. نه. فقط دلم برای منِ بدون خیال تو میسوزد. تنهاست، سالهاست خیال تورا جایگزین همه کرده. بقیه ای برایش نمانده. خیالت را ترک کند تکه های پوسیده جسمش با نسیمی به پرواز در می آیند. خسته شدم تمامش میکنم.
من همچنان میان این دیوار های سفید با خیالت زندگی میکنم. با دستان کبود از رد سرم های زوری دستان نامرئیت را نوازش میکنم. به خاطر لباس سفید و کهنه تکراری جلویت سرخ میشوم و میدانم تصوراتم هم از خودم خسته میشوند.. داری میروی و من این را با تمام وجود حس میکنم پس، این بار مرا هم با خودت ببر.
از طرف اول شخصی که من نیستم. برای کسی که نبوده و نیست.
____________________________________________
-وقتی کلاس شروع میشه منم نوشتنو شروع میکنم تا وقتی تموم میشه.. یک ساعتو نیم خیلی زیاده حس میکنم هردفعه یه تیکه گنده از روح سنگینم رو خالی میکنم
-این گلدوزی قراره تا ابد ادامه پیدا کنه و منو تو حسرت دیدن رخ کاملش بسوزونهT-T
-دو سه تا جمله داشت که خیلی دوسشون دارم شمام دوسشون داشته باشین >
-وسط نوشتنش فهمیدم شبیه IDK You Yet شده.. شده؟