- پست شده در - دوشنبه, ۱ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ
- ۲۵۲ : views
- : Likes
- ۱۰ : Comments
- : Categories
اولین جریان
ابرها هیچ وقت ضعیف نبودن. (آهنگش رو خودتون پخش کنین)
من جریان آب پراکنده ای توی بینهایت اقیانوس ها بودم که با گرمای نور خورشید روی ذره ذره ی وجودم از هم گسستم. سنگینی غرور آمیزم رو کنار گذاشتم و پرواز کردم. بعد از گرما سردی ارتفاع رو حس کردم و نشکستم. ذره های ریز پنبه مانند خودم رو کنار هم گذاشتم و زیبا ترین سادگیِ همیشگیِ جهان رو به وجود آوردم، «ابر». گذاشتم گرما و سرما به کمک باد هنرمندیِ ظریف خودشون رو جلوی همه ی کسایی که توجه نمیکردن به حراج بذارن. از خودم دور شدم و به خودم برگشتم. شکل های عجیبی رو تشکیل دادم و هردفعه از نرمیِ حرکتِ یکنواخت همون بادی که طوفان های دریایی رو میساخت و کشتی ها رو غرق میکرد بیشتر متعجب شدم. انگار هرچقدر از حیات انسانی روی زمین دورتر میشدیم؛ طبیعت بیشتر آروم میگرفت.
بالا تر رفتم سرد تر شد. دوباره پیوستگی و سنگینی کمی رو حس کردم. سرما همیشه شاهکار میکنه. بارون رو ساختم. روی سر عشاق باریدم. چاله های کوچیک بچه هایی که منتظر آب بازی بودن رو پر کردم. گیاه هارو ترسوندم و یواشکی زمزمه ی قاصدک های فراموش کار رو شنیدم. اونها بی اطلاع از وجود من برای اینکه آرزو هارو فراموش نکنن دوباره و دوباره تکرارشون میکردن. غافل از اینکه آخر یادشون میره آرزو مال چه کسی بود.
بعد از بارون شبنمی شدم روی تار های نازک و باریک عنکبوت های خسته. ذره بینی بودم برای بهتر دیدن رگه های سبزِ پسته ای برگ های جوون و این من بودم؛ مادر رنگین کمون. نوری که تابید، رد شد، و بدنم رو گرم کرد باعث شده بود رنگ هایی بسازم از جنس محبت، زیبایی، لطافت، رنگ هایی از جنس زندگی. نگاه خیره و برقِ هیجانِ درون چشم های بچه های خیس از آب بازی رو به رنگین کمونم آخرین چیزی بود که بعد از بالا تر رفتنم دیدم و توی خاطراتم ثبت کردم.
باز هم بالا تر رفتم سرد تر شد. رشته ها و تار های نرمم یخ زدن و دونه دونه مثل ذره های الماس پایین ریختن. روی دست های نقاشی که نگاهش زیبا ترین منظره بود، روی خواب خرگوشی که آروم و منظم نفس میکشید، روی کفش های اسکیِ کنار دریاچه یخ زده ی مورد علاقه ش. برف هام رو دونه دونه، اشک به اشک برای انسان ها فرستادم. از زمان برای طبیعت وقت خریدم. و به کاموا های رنگی شانس دوباره پیدا کردن چروک های دست مادربزرگ هارو دادم.
و وقتی داشتم به گونه هایی که از پشت شیشه هم سرخ و بینی هایی که صورتی شده بودن نگاه میکردم دوباره حرکت خنکی بخش باد رو حس کردم. میدونستم قراره دوباره جریان آب پراکنده ای بشم توی بینهایت اقیانوس؛ ولی این بار تجربه هایی داشتم به بی نقصیِ چهار فصلِ همیشگی، تجربه هایی که مثل گردش بی پایان زمین کهنه تر میشدن و مثل چرخش قطرات آب جوون تر. تجربه های شیرینی که مسیر ادامه زندگیم رو بهم نشون میدادن.
Off my face
Chaeyoung
_______________________________
-این اولین باره سو..
-قابلیت اینو دارم که هی بیام تو پستم به کلمه ها بخندم، چشمامو ببندم، آهنگشو گوش کنم و برم بیرون..
-حقا سخت است کار با کدی که ازش سر در نمیاری.
-برای انشای ادبیات بودن یکم خیلی خوبهT-T