- پست شده در - جمعه, ۲۶ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۲۵ ب.ظ
- ۲۴۷ : views
- : Likes
- ۱۲ : Comments
- : Categories
DS1 | running
می دوییدم.
نفس های سنگینم ذره ای به ریه های خسته ام کمک نمی کردند. به سختی می آمدند؛ به زور می رفتند. با هر تک اتم اکسیژن چنان سرمایی را متحمل میشدم که گویی.. لعنت قرصم افتاد. هرقدم اضافی اکنون برایم ثانیه ایست که از دست می رود ولی بدون آن قرص ثانیه ها بی معنیست. بر می گردم. قرص آنجاست. خم که می شوم راست شدن به طرز عجیبی دور به نظر می رسد. تا به یاد بیاورم چگونه بود روی زانو هایم فرود می آیم. سازنده کفش ها دروغ می سازند. امروز برای اجرا به جای کفش های همیشگی کتونی هایم را پوشیده بودم. از زیر دامن معلوم نبود اما بازهم زانو ها هوای از مفصل برخاستن داشتند.
قرص را درون جیبم گذاشتم.
دستانم سرد بودند. کشیده بودن آنها به درد خودشان بخورد من به چربی نیاز دارم. به گرما. به مشتی نرم. جوراب ها هم پوشش مناسبی نبودند. باید رو تلقین می آوردم. "اینجا گرمه. من خو.. وای **" دنبالم کرده بودند. اگر قرص لعنت شده از جیبم نمی افتاد تا الان رسیده بودم. دیدی؟ حالا اگر ببینند. اگر بفهمند. اگر ذره ای بو ببرند نه تنها خودت تیمارستانی شده ای بلکه خانه ی مونست را هم به آتش می کشند. گفت مونسم. نباید امروز را خراب کنند. بلند می شوم و برای دوباره دویدن دمِ عمیقی می گیرم غافل از اینکه اکسیژن اینجا سرد است.
می دوم.
می رسم. چشمانم در را می بینند. می گویند می توانم. اما آنها فقط دیدند که منظره ها میگذرند. پاها بودند که دویدند. آنها بودند که رسیدند. باید بگردید. بفهمید. سالانه هزاران هزار دونده خط پایان را می بینند ولی به آن نمی رسند. مونسم را صدا زدم. آمد. نمی دانم چگونه. فقط نجوا بود. مقداری اکسیژن که بیرون آمد. اما او می شنید. هربار می شنید.
آغوشش را گشود.
مرا در آغوش گرفت. مرا در آغوشش فشرد. قرصی که افتاده بود را از جیبم در آورد. تپش های قلبم را در دست گرفت. پارادوکس جالبی بود. من او را می دیدم، همراهانش را نه. مردم من را می دیدند، او را نه. می گفت دورم. می گفت برای همین لمس کوتاه، همین تماس ساده، بیش از اندازه تلاش می کند. من نمی فهمیدم. تنها تپش های نامنظم قلبم بود که هربار به زیبا ترین شکل ممکن آرام می گرفت.
________________________
-بهرحال استفاده از کلمات نامناسب نمیشد.
-تادا.. و نمیتونین تصور کنین بعدیش چیه. قر*
-میتونین تصور کنین ولی..