- پست شده در - سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۵۹ ب.ظ
- ۴۲۵ : views
- : Likes
- ۱۱ : Comments
- : Categories
صد روز بعد
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1400 خورشیدی (شمسی)
اولین وبلاگ بیانی که دیدم مال یومیکو بود. همون سری طولانی دزیره. بعد خودمو دیدم که بی توجه به حرفای معلممون دارم واسه آدرس وب همه رو کلافه میکنم و بعدش هم لج بازیای قالب تا اولین پستم. وب سارا که توی دو روز از اولِ اول همه نوشته هاشو خوندم و ریدینگ لیست لپتاپ که پر شد از همه وبلاگا. چند روز بعد که عشق کتاب رفت یا اولین باری که ناخواسته کامنتارو باز گذاشتم و پیام سمفونی. مدتی که نبودم و برگشتنم با اومدن ویل. آشنا شدن با ادمای زیاد تر مثل سمر و نرگس و آرتمیس و آیسان و بقیه که بودن یا نبودن ولی نوشته هاشون اونقدری خوب بود که هر چند وقت بخوام دوباره بخونمشون. چیز های جدیدی که هرسری با کلی شک و استرس پست کردم "دقیقا وقتی خیلی ترسیدی باید کاری که میخوای رو انجام بدی" و در کمال تعجب خوب بودن. کسایی که حضورشون حس نمیشه ولی هستن. حرفایی که میاد و میتونم در لحظه بدون ترس از "وااا تو از این حرفام بلدی بزنی؟" ، "اینا چیه میگی" ، "مگه تو هی به همه نمیگی خوب باشن اینا چیه؟" یا "خوبه ولی واقعا نمیفهمم چی میگی میشه توضیحش بدی؟" تایپشون کنم. اون 1 نظر جدیدِ دوست داشتنی که بعضی وقتا میاد و کروم از دست رفرش کردنای بی پایانم نفس راحت میکشه. همه ی همشونو مدیون شما و کساییم که کلی تشویقم کردن. ازتون مرسی. حالا که یک دقیقه دیگه صدو یک روز از 15 اردیبهشت میگذره بزرگ شدن بچمو دارم میبینم. عاااح اشکم داره در میاد چجوری عروسش کنم حالا "
______________________
چون برنامه ای نداشتم واسش پس تصمیم گرفتیم اول یه دست به سرو صورت قالب بزنم (بگین که خوب شده) بعدش گلدوزیا رو معرفی کنم بهتون >
بعد از چندین هفته این شما و اییییننننن:
-این اولی که تهران تشریف داره.
-دومی که قرار بود واسه تولد نگین باشه اما نگهش داشتم واسه خودم. (مغز و قلبش مونده)
-سومی که جای دومی رو گرفت. (وقتی میگم گلدوزیام گل ندارن همچین چیزی منظورمه)
-و چهارمی که دوسش دارم و قراره چند روز دیگه کادو شه بره اصفهان.
همین >
______________________
دیگه واقعا ایده ای ندارم برای امروز. آزادین که هرکاری دوست داشتین انجام بدین.
23:59 | 19/5/1400