نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ۰۳:۰۵ ب.ظ
  • ۱۱۵ : views
  • ۷ : Likes
  • ۰ : Comments
  • : Categories

صندلی

-یادتون هست!؟

گفت "می دونم طبق چیزی که کتاب گفته چیزی که نوشتم کاملا غلطه.. می دونم بیشتر درباره پایه صندلی و دوچرخه نوشتم تا چیزی که گفتین ولی میشه تا اخر گوش بدین!؟"
گفتین "فقط بخون"
گفت "صندلی چهار پایه دارد. پایه ها بدون صندلی هدف خلقت خود را از دست می دهند. خانه ما صندلی است. در پاسخ به اینکه -اوضاع خانه چگونه بود؟- خب، صندلی بود. کامل و دقیق. اما بین -بود- و -هست- اتفاق ها فاصله است. در پاسخ به اینکه -اوضاع خانه چگونه است- می توان گفت صندلی بدون یک پایه باز هم صندلیست، نا متوازن و رو به فروپاشی اما بدون دو پایه تنها خرابه ایست روی پایه هایی که نیستند. 
دقیق تر بگویم. اگر بخواهیم کودکی دوچرخه سواری یاد بگیرد کنار یکی از چرخ هایش دو چرخ کمکی اضافه می کنیم. گرچه مثال پایه های صندلی هماهنگی و مساوی بودن را بهتر می رساند اما با چرخ ها کارهای بسیار داریم. کودکمان چندین سال است یاد گرفته از روی هر سنگی، چاله ای، دست اندازی یا به طور خلاصه هر مانعی به همراه دو چرخ کمکی خود برود. استاد شده در هندل کردن چرخش. عقب عقب، یک دست، بدون دست، کج و خلاصه پزی نیست که نداده باشد. حالا به او سه چرخه می دهیم. با هر رکاب نیروی بیشتری نسبت به وسیله قبلی تبدیل می شود. انگار همه چرخ ها الکی خود را شاد و خوشحال نشان می دهند پس هدایت کردنش به مراتب سخت تر می شود و وقتی قبل از عادت به سه چرخه آن را گرفته و دوچرخه را به کودک معرفی کنیم و بگوییم 'گرچه فکرش را نمی کردی برای تو اتفاق بیوفتد اما این دوچرخه ها همه جای جهان حضور دارند' به او شوک عظیمی را وارد کردیم که عواقبش قابل پیش بینی نیست. کودکمان بعد از گذر ماه ها یا حتی سال ها بلاخره دوچرخه سواری را کم و بیش یاد گرفته و اینبار جای پز دادن سرش را پایین انداخته که چیز های بیشتری برای کنترل بهتر یاد بگیرد.
حالا کودکانی که پز دادن او را با چرخ های کمکی اش دیده بودند خیلی خیلی ناگهانی دلشان آتش گرفته و بسیار میسوزد؛ جوری که اصلا نمی توانند سرشان را در زندگی خودشان فرو کرده و کاری به دوچرخه نداشته باشند. آنها به زور چرخ های کمکی جدیدی را به دوچرخه می چسبانند. کودک دیوانه می شود از این همه تغییر، عضلاتش با وسایل پیشرفته تر خو گرفته و سرعت کند حرکتش با چرخ های کمکی میل کنار گذاشتن دوچرخه را بیشتر و بیشتر می کند. با خود می گوید من که قبلا بدون گرفتن دسته ها دوچرخه را راندم، پس می شود کاری با این کرد. سپس چرخ جلویی را جدا کرده و گوشه ای می اندازد. به همین سادگی.
زندگی با سه چرخ باقی مانده بسیار زیبا و دهن پرکن است و سر کسی هم دنبال چرخ هایش نیست. ولی حال چرخ جلویی هم خوب است؟ کسی از او خبر دارد؟ چرخ عقب میان خنده ها نگاهی به چرخ جلو انداخته و خاکستر غم نهفته در دلش برای سوگواری نصفه و نیمه با دو چرخ کمکی قبلی دوباره روشن می شود. خیلی ریز و نامحسوس خود را عقب کشیده و جایش را با چرخ جلو عوض می کند. حالا بیشتر شبیه سه چرخه شدند و بعضی ها هم هستند که بتوانند روی یک چرخ و با یک جفت رکاب درون دایره ای قرمز و پارچه ای دور بزنند و لبخند های الکی و گنده شان را در چشم همه فرو کنند. با اینکه می دانم بیشتر حرف هایم قابل درک نبود اما اوضاع خانه ما اینگونه است."

 

+یادمه.


-خواستم بگم کسی رو پیدا نکرد که با لبخند گنده و الکی بتونه دوچرخه تک چرخی رو توی پارچه دایره ای قرمز رنگ بچرخونه. متاسفم.

 

________________________________

 

-من عصبانی بودم. خیلی زیاد. و تصمیم گرفتم کلا برای چیزایی جز اینا یه وبلاگ جدا بزنم.. پستای اینجا رو که مال اونجاست هم پاک کنم. ولی هنوز یکم بیشتر جا داره.

-نامه رو نوشتم. یه چیزی شبیه این؟ اگه بشه عصر میره. دلم تنگ میشه براش.

-رباته چند روزه که رفته بیرون خیلی خوبهT-T

۰ عدد کامنت برای این مطلب ثبت شده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی