- پست شده در - شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۴۰ ق.ظ
- ۲۱۹ : views
- : Likes
- ۱۱ : Comments
- : Categories
لبخند زدم
خوابیده بود.
من دیدم که ضعیفه.
پس دستشو گرفتم و اومدم بیرون.
اون مرد.
من خندیدم.
و وقتی بهم تسلیت گفتن مودبانه لبخند زدم.
وقتی پارچه اون سفیدو روش کشیدن سفیدی دندون هامو نشونش دادم.
جای ستاره، خاک هارو شمردم.
آروم گرفت و تا آخر عمرم انرژی گرفتم.
______________________________
-ولی هنوزم اینجور آدما رو نمیفهمم.
-سناریو هاتونو شنواییم.. چرا مرد؟
-و خبر خوب بخش آقای ماهی راه افتاد>