نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - جمعه, ۲ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۴۵ ب.ظ
  • ۱۴۱ : views
  • ۵ : Likes
  • ۵ : Comments
  • : Categories

من

رسیدو نگاه میکنم و 910000 ریال دهنشو کج میکنه. بازم منم که بخاطر چیزی که دیروز خواستم عذاب وجدان میگیرم. حساب میکنم که ببینم این چند وقت چیا خواستم یا چقدر گفتم میخوام. از کاری نکردنم خسته شدم. شاید باید واقعا برم کمک؟ دوباره لونا بهم میگه این به جایی نمیرسه و قرار نیست خوب باشه. امیلی سرشو پایین میندازه و لت تاییدش میکنه. جودی دست ناتالی رو میگیره و امی با لونا بحث میکنه. نینا درو بهم میکوبونه درحالی که مگی به سوفی میگه بره بازی کنه به همشون چشم غره میره. فکر میکنم چند بار اجبارا از لفظ "من" استفاده کردم و چند بارش خود خواسته بوده. از خودم میپرسم به خاطر بچه هاست که ضمیر "من" کاملا بی استفاده شده و با جواب منفیِ محکمِ همشون مواجه میشم. این فقط به خاطر خود شیفته نبودنمه. از خودم نه از من بدم میاد. منِ تنها به هیچ دردی نمیخوره. حالا لونا هم به نینا پیوسته و امی فقط سرشو با تردید تکون میده. باز چشمم به رسید میوفته. سریع مچالش میکنم. کتابارو میچینم ولی جلد آخریش رو نیست پس همه رو بیرون میارم و دوباره از اول میچینمشون. از حرفایی که راجع به اضطراب گفته بود عکس میگیرم و سریع بهشون نشون میدم. شنبه زنگ اول ریاضی داریم ولی تنها فکرم راجع به معلم هنر زنگ آخره و نگرانی امتحان عربی پایان سال. مامان گفته روز آخر خودش دوربین میاره و ازمون عکس میگیره اینجوری آزادیم هر ژستی خواستیم بگیریم. راستش این پست قرار بود همش غر غر باشه اخه کدوم مدرسه ای تک زنگای 37 دقیقه ای میذاره؟ ولی وقتی روز اول پاییز ساعت ده و نیم به معاون مورد علاقم بین اون هشت تا زنگ میزنم و میگم میخوام غر بزنم همش میپره.. چون فقط میگه اگه تونستم کاری بکنم که هیچ ولی اگه نشد فقط گوش میکنم به حرفات. همین قدر ساده و شیرین. شاید یکم شبیه "آقای ف" ی هلن. پاکت سیگارش رو نشونم میده و میپرسه که کجا بذاره که کسی نگرده. ناخودآگاه به دستاش نگاه میکنم که ببینم مثل بقیه جای زخم روشون هست یا نه که نیست. میگم توی کشوی ممنوعه؟ و میخندیم. در جواب کجاش میگم "توی بسته؟ اونو کسی عمرا نگاه کنه" و هیچی. حرف هام قدرتشونو از دست دادن دیگه مثل قبل کسی رو متوجه خودشون نمیکنن. از اتاق بیرون میام و نمیفهمم کجا گذاشت. یه پاکت دیگه هم پیدا میکنم. توی یکی از قفسه هاست توی هال پس مال خودش نیست. یاد روزی میوفتم که مامانش بهم زنگ زد و گفت حواسم بهش باشه. میخواستم بگم تو نبودی که بهش گفتی با من دوست نباشه؟ ولی فقط اشکامو پاک میکنم و میگم باشه. قطع میکنه و بازم چیزی نگفتم. دوباره برمیگردم قراره بریم مدرسه. خدایا امروزو یادم نمیره با اینکه لباس "قد بلند کن" مو پوشیدم ولی بازم از همه کوتاه ترم. توی مدرسه میچرخیم و میذاریم همه از شیطنتامون خبردار بشن. امروزه. مامان موهامو بافته. فهمیدم وقتی کشیده میشن آبریزش میگیرم همه بهم میخندن. مامان میگه وقتی بچه بودم اولین باری که آبریزش داشتم ازش پرسیدم من دیگه خوب نمیشم؟ این بار خودمم میخندم. حرص خوردنای دیروز خیلی مهم به نظر نمیان. پلنرمو برمیدارم و دوباره مینویسم. درباره امروزی که دیگه نیست و فردایی که امیدوارم ادامه داشته باشه. همه خوبن و مثل همیشه سوفی فعال ترینه. آقای ماهی هم بهتون سلام میرسونه.

 

_____________________________

 

-فهمیدم بزرگترین فکتی که وجود داره اینه. من میترسم با چیزایی که میگم کسی رو ناراحت کنم. واسه همینه هربار که جدی حرف میزنم موقع حرف زدن گریه میکنم. چون میترسم. و وقتی کسی ناراحت میشه از حرفایی که زدم عملا یکی از مزخرف ترین حس های دنیا رو دارم میدونین!؟ مثلا اگه توی دعوا بهم بگین خوشم نمیاد زیاد میگی "هی" من تا اخر عمرم یادم میمونه.. و هردفعه که میخوام بگمش دوباره همون حس گندی که داشتم و میدارم. حرفای قشنگتونم یادم میونه ها ولی اونا دقیقا نقطه مقابلشونن. قشنگن دیگه. درکل شما نترسین همیشه حرفاتونو بزنین. اینجوری حرفا به مرور خفه میشن.

*همه دوم شخص ها یکی نیستن فرق دارن باهم*

-شاید نباید اینو مینوشتم. سه بار عوض کردم و تهش هزاربار پیچوندمش. ههی
-توی نوتی که معمولا جمله های یهوییمو مینویسم یه "دوشنبه" هست که یادم نیست چرا نوشتمش.. با دوشنبه چی به ذهنتون میرسه!؟
- بلاخرهههه آنه و دیانا شنبه رسیدن دست شخص ساکن اصفهان و بچم خیلی ذوق کرد. از خودم راضیم. اگه میشد واسه همه گلدوزی پست میکردم ولی اگه خیلی دلتون خواست پیج که زدم سفارش بدین-^- یوها.
-چرا اینو تو پست قبلی نگفتم!؟ چون محض رضای خدا وقتی تا ساعت پنج فقط بخاطر دو سه تا جمله اول پست نتونی بخوابی فقط مینویسی و پست میکنی که ذهنت اروم بگیره.. خودمم انتظار پی نوشت نداشتم از خودم. واسه همینه این دفعه اینهمه زیاد شده.
-چرا پست خداحافظی با تابستون نذاشتیم!؟ میدونین فرزندانم این تابستون با تابستونای قبلش و بعدش هیچ فرقی نمیکنه چون یه فصله. فصل فقط فصله مثل ما آدما نیست. فقط خورشیده که با زاویه خاص به زمین میتابه و زمینی که میچرخه. این منم که توی همه تابستونا با تابستون قبلی فرق میکنم. ولی قرار نیست با خودم خداحافظی کنم. قراره فقط یه لحظه برگردم بهش لبخند بزنم و دوباره برم بغل پاییز. همین.

۵ عدد کامنت برای این مطلب ثبت شده است
  • زری ...

    متن بالا داستان بود ؟؟؟؟

    چی بود ؟؟؟

  • Marcis March
    نه اون من بودم دو سه روز گذشته بقیه بچه هام ابعاد شخصیتی ام هستند. آنها را دوست بدارید.
  • ‌n_n Negari

    نگاری 

    اون قسمت که گفتی... لباس قد بلند کن...

    داشتم وجه استراک بعدیمونو میسنجیدم...

    قدت نسبتا کوتاه؟ 

  • Marcis March
    قدم نسبتا کوتاهم صدو پنجاهه>>
    فین*
  • ‌n_n Negari

    عهه من 154 ام >>

     

     

  • Marcis March
    عه تقریبا هم قدیم پس
  • ‌n_n Negari

    اوهوووم 

  • Marcis March
    -^-
  • Marcis March

    اشکالی نداره اگه یادم میاد چههه قدر چیز داشتی بگی و نگفتی.. کنچانا دینگ من.

  • Marcis March
    گفتم لین گفتم ولی پاکش کردم حرص نخور..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی