نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۶:۳۰ ب.ظ
  • ۱۳۴ : views
  • ۶ : Comments
  • : Categories

نیمکت سبز (به این توجه نکنین همش غرغره)

به نام خدا. من پدربزرگ ندارم. بابابزرگی رو یک و نیم سال دیدم ولی باباجون رو اصلا ندیدم. چیز خاصی نیست تا وقتی میتونم تصور کنم اما الان مهم این نیست. مهم اتفاق هاییه که داره می افته و بعضا خیلی دور از ذهنه. من هیچ وقت نخواستم خودم رو جای کسی بذارم یا حتی دربارش فکر کنم چون نمیشه. هیچ کس درک نمیشه فقط میتونیم سعی کنیم همدیگه رو بفهمیم پس چیزایی که میگم رو بدون هیچ لحن طلبکارانه ای بخونین.

یه فضای مربعی شکل رو در نظر بگیرین که روش یه سقف آهنیه و خب زیرش پر قبر. اینجا جاییه که تقریبا بیشتر خونواده پدریم توش دفن شدن. سبزه و دوتا نیمکت خیلی کوچیک هم داره که یکیشون پاییق قبر بابابزرگیه و یکی دیگه هم یکم دور تر. دورش چند تا گیاه کاشتن که خیلی بی روح به نظر نرسه و چند تا دعا هم اطراف هست.

عکس بابابزرگی بالای قبرشون توی یه چیزی بود (که نه میدونم اسمش چیه نه میدونم چجوری توصیفش میکنن). یه عکس خوشگل بامزه داشتن که توی اون بود. چند وقت پیش (چند ماه پیش منظورمه) یکی از عمو ها خبر داد که "عکس بابا نیست." برده بودنش. فقط چون آهنیه و آهن رو میشه فروخت.

نمیدونم سنگ مزارشونو عوض کردیم یا روی سنگ خودشون بود ولی همون عکس خوشگل بامزه هه رو حک کردیم روی سنگشون. دیگه همش همونجا بود خاک هم نمیگرفت. همه چیز خوب و قشنگ بود تا چند روز پیش که دوباره یکی از عمو ها پیام "داد صندلی پایین قبر بابا رو کندن." به قدری بد کنده شده که سیمان/آهک (مطمئن نیستم) قبر هم کنده شده و توش معلومه.

عمو ها مثل همیشه بحثو با شوخی هایی مثل "نور موبایل انداختم تو قبر بابا داشت چایی میخورد" یا "من ترسیدم نور بندازم یهو خودمم بکشن تو مجبور شم سوال جواب بدم" یا حتی "من بهش گفتم نکن گفت هیچی نمیشه یهو دستشو کشیدن تو الان داره کمر به بالا جواب پس میده" کمرنگش میکنن ولی این یکم زیادیه نیست؟

حالا کسی که اونجا نیست. مهم روحه که آرامش داشته باشه. مرده که به زمین بند نیست و کلی چیز دیگه که خودمم کلی بهشون فکر کردم ممکنه توی ذهنتون اومده باشه ولی سنگ قبر هر آدم تنها پناهگاهیه برای کسایی که بعد از اون هنوز هستن. آرامش خونوادشونه. جاییه که حداقل میتونن فکر کنن که دارن کاری میکنن عزیز از دست رفتشون راحت باشه. تنها یادگاری ارزشمندشه بعد کسی فقط برای چند تا تیکه آهن اونو خراب میکنه.

نمیگم چرا اون نیمکت سبزو برداشته. فقط نمیتونست بهتر این کارو انجام بده؟ دختر نمیدونم چرا همچین چیزایی رو میگم.. احتمالا پستمم پاک کنم ولی فقط یه لحظه دلم خواست به خاطر کارایی که برای گذروندن زندگی میکنیم گریه کنم. من هیچی از بابابزرگی یادم نیست و نمیتونم بفهمم وقتی مامان میگه توی ماشینشون همیشه بوی خوراکی میومد. درک نمیکنم وقتی میگن توی جمعی که بودن به همه خوش میگذشت. فکر میکنم اگه عمو ها همه یه ذره ازشونو پیش خودشون دارن پس باید خیلی عجیب و گاها خنده دار بوده باشه زندگی کردن کنارشون.

ولی الان هربار که یه عکس جدید از اون تیکه ی کنده شده میبینم دلم میخواد اون کسی که این کارو کرده رو ببینم ازش بپرسم اون نیمکت سبز کوچیکی که بردی بازم به نیمکت بودن خودش ادامه میده؟ بازم کسی رو از پا درد و کمر درد نجات میده؟ اگه میده پس براتون بمونه. پایه هاش صاف و سالم باشن. اما دفعه بعدی که به هر دلیلی نیمکتی رو با خودت بردی پناه مارو خراب نکن.

 

___________________________

 

-دلم میخواد بگم برین sweet tooth ببینین ولی میخوام خودم تنها ببینمشT-T

-دیدین اون بخش افسانه هارو؟ قراره دوست داشتنی باشه.

-امروز مورچه ها حمله کرده بودن.. کل روز نگاهشون کردم.

-شاید منظورم از اون "دوشنبه" برنامه مزخرف مدرسمون بوده..

زیست ریاضی فیزیک مطالعات.. از هشت تا دو.. مارو چی فرض کردن هنوز راهنماییه/

۶ عدد کامنت برای این مطلب ثبت شده است
  • Kim  UnSoo

    یه موقع هایی مردم یه کارایی میکنن که ... 

    تو فقط یه وات د هل تو چشمات موج میزنه :] 

    قابل درکه که حس خوبی نداری 

    امیدوارم زودتر تموم شه 

     

    مدرسه ماعم دقیقا هشت تا دوعه ... 

    و با اینکه دوره اول دبیرستانیم ... اما درس ها همه فیزیک و شیمی ان :]

    یه موقع هایی از خودم میپرسم اینکه اومدم فرز7 درست بود یا نه  :")

  • Marcis March
    اخه من هدفشو نمیفهمم.. اون یکی زیاد نزدیک قبر کسی نبود چرا حتما این. چرا اینجوری.
    مرسی ازت^^

    مارو گیر اوردن یا چی؟ باز معلمای درسای اینجوری ما خوبن ولی امان از قران و دفاعی.. من میدونم قراره نتونم برم ریاضی فقط بخاطر همین دوتا.. 
    فقط منم حس میکنم یه عالمه از بیانیا فرزانگان میرن؟ خیلی باحاله همه جا اسمش فرزانگانه>>
  • Aki :|~

    فکر می کنم اکثر بابابزرگا به طور عجیبی قبل از به دنیا اومدن یمی/وقتی یکی حاملست فوت میشن :"(

    روحشون شاد، حالا احتمالا وقتی می خوان یکم بیان رو زمین باید روی اون یکی نیمکت که یکم دورتره بشینن :"

     

    مدرسه ها دارن حوصله سر بر میشن TT معلما خیلی صحبت می کنن و واقعا...TT 

    به قول یکی:

    ظالما!شیطان پرستا!

    برای ما از هشت تا 1 و 40 :"> خودم بعدش غش می کنم :"ا شماها موفق باشین TT

  • Marcis March
    دقت کردی؟ ولی خب مامان بزرگم بسی شیرینه..
    حالا تا قبلشم همیشه یا مامان بزرگی رو اون نیمکته میشست یا مامان.. بنده خدا همش باید وایمیستاد

    وای هیچی نگو حس میکنم اخر سال حامله میشم.. عربی خیلی سختهT-T
  • (• 𝑨!𝒂•)~

    چقدر واقعا بعضی آدما کم شعورن.

    فک کنم حتی کم شعوراییم پیدا بشن که بیان خود سنگ قبرو ببرن!

    از فروختن استخونام میشه پول درآورد؟ اگه میشه، خانم ها و آقایون بفرمایید. قبرستون، پر جواهرات :/

  • Marcis March
    زیادم هستن.. باز ولی نمیتونیم چیزی بگیم چون نمیدونیم برای چه کاری برداشته شاید اگه برنمیداشت اتفاق بدتری می افتاد
    شاید بشه تو چادر فالگیرا گذاشتشون تو شیشه:دی
  • ‌n_n Negari

    آه خدا بیامرزتشون

    مردم چی فکر میکنن با خودشون؟ 

  • Marcis March
    مرسی.. نمیدونم والا
  • حاج‌خانوم  ⠀

    سلام

    خدا رحمتشون کنه...

    یکی از پدربزرگام رو اصلا ندیدم، یکی‌شون هم ده، یازده روز پیش به رحمت خدا رفت.

    متاسفانه همیشه یه سری فرصت‌طلب هستن که به هیچی رحم نمی‌کنند، حتی یه نیمکت فلزی ساده توی قبرستون...🙁

    درباره اینکه گفتین حالا کسی که اونجا نیست، باید خدمتتون عرض کنم که ممکنه باشه.

    ۲ سال پیش که مادربزرگم فوت کردند و در ارامگاه کنار یکی از امامزاده‌های قم خاکشون کردیم، از قبرکن‌های قبرستون پرسیدیم، چیز عجیبی تو این قبرستون تا حالا دیدین!؟ (با احترام به همه مشاغل که وجودشون لازمه، ولی عموماً افرادی سراغ این مشاغل می‌روند که علاقه یا وقت تحصیل رو نداشتند.)

    جواب دادند اره بارها شده قبرهایی رو که ۵۰ سال، ۷۰ سال از فوت متوفی گذشته، حتی سنگ‌قبر از بین رفته و کسی هم سراغش نمیاد رو کندیم تا برای دفن اموات جدید، اماده‌اش کنیم، با جنازه سالم مواجه شدیم که حتی کفنش هم نپوسیده بوده.

    بعد مامانم ازشون پرسید: تو این مواقع چی کار می‌کنید؟

    جواب دادن که دوباره روی قبر رو می‌پوشونیم، و ادرس و مکانش توی دفتر امامزاده ثبت میشه.

    بعد مامان گفت ادرس این قبرا رو یادتونه کجا بود؟

    جواب داد: نه خانم! ما این چیزا یادمون نمی‌مونه که...

     

    روایات تاریخی بماند، این روایت دست‌اول است از ادم‌های عادی جامعه

    ملتمس دعا

  • Marcis March
    سلام
    روحشون در آرامش یادشون سبز
    نمیدونم چرا اولین چیزی که توی ذهنم اومد این بود که ببینم سرگذشتشون چی بوده ولی بله اینم هست.. کاش حداقل به دردشون بخوره اون نیمکت..
  • H

    خب اشکم در اومد 

    منم تنها فرقم با قسمت اولی که گفتی اینه که یه سال حدودا بیشتر کنار بابابزرگی بودم و دو تا خاطره ی خیییییلی محو ازشون یادمه 

    ولی نمیدونم چرا چون خیییییییلی دوسشون دارم و خیلی زیاد همش به یادشون میوفتم و میوفتیم 

    هر کسی که بودن خییییییلی خاطره و حس خوب برا بقیه گذاشتن و همین صفت مهربونی و به فکر بقیه بودن کافیه تا همه به یادشون بمونیم 

    فقط همین 

    پ ن ۲: حواسم بهت هستاااا خبر ندادی 

  • Marcis March
    اشک خودمم
    چرا برام تعریف نکردی پس؟ تعریف کن برام
    من با عکساشونم حس خوب میگیرم خودشون بماند

    اخه داشتم غر میزدممم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی