- پست شده در - پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۳۰ ب.ظ
- ۲۰۰ : views
- ۰ : Comments
- : Categories
برای اتاقم
دیوار های اتاقمون زرده، لیمویی ملایم. در اصل نمیدونم افکار منِ چهارساله چی بود که بین دنیایی از رنگ های صورتی و آبی که دنیای بچه گونه همه توی اونا خلاصه می شد دست روی لیمویی گذاشتم.
حالا بعد جر و بحث های هر روز با خواهرم برای رنگ اتاق جدیدی که شاید خیلی زود مکان تجمع خاطرات جدیدمون باشه تنها چیزی که بهش افتخار میکنم انتخاب رنگ اتاقم موقع چهار سالگیمه که شاید تاثیر زیادی روی خودِ الانم داشته؛ لیمویی با یه پنجره گنده رو به دنیایی از آبی های آسمونی.
پنجره انقد بزرگه و نور پشتش انقد قویه که وقتی اون دوتا پرده های ضخیم قدیمی رو روش میکشیم با تغییر رنگ اسمون رنگ دیوارای اتاقم عوض میشه؛ صبحا با نور طلوع آبی کمرنگه مثل نوازشی که برای بیدار شدن لازمه، بعد از ظهرا نارنجی میشه به انرژی بخشی پرتغال، شب ها تیره ست با نور ماه که گرماش پشت پلکامونو گرم میکنه ولی رنگ عصرا قابل توصیف نیست. گاهی در حدی دلگیره که هیچ کدوممون نمیخوایم توی اتاق بریم اما همون وقتایی که دلگیره هم بهم یاداوری میکنه دلتنگی برای نور طلوع چیز بی معنییه وقتی میدونی جریان هنوز ادامه داره. گاهی هم انگار بهم میگه کتابتو بردار من نور خوندنت رو تامین میکنم.
دونه دونه ترک ها و فرو رفتگیاش یاداور درداییه که بهش دادیم ولی با خنده هامون کلا یادش رفته و دوباره و دوباره جلوی باد و بارون مراقبمون بوده.
و اگه میشد، اولین نوشتم رو توی گوش اتاقم زمزمه میکردم که همه تفکرات من از اوست.