نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - يكشنبه, ۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۳۰ ب.ظ
  • ۲۳۴ : views
  • ۶ : Likes
  • ۸ : Comments
  • : Categories

گل های هانا

 

سنگ ریزه هایی که همه خنجر هاشونو تیز کرده بودن زیر سبزه های ریز پاهای پر دردش حس نمیشدن. تنها تصویری که از لا به لای برگ ها دیده میشدن خونش و گاهی پرتو های بی رحمانه خورشید بودن. برای دیدن رودخونه وقتی نداشت میدونست حالا که شنلش جا مونده اگه دیر بشه دیگه نمیتونه چیزی رو بشنوه. شب ها هم رودخونه هست. شب هایی که همه چیز آروم و کنده. آروم و کند و بدون رشد. بدون اینکه دیر بشه البته اگه مثل این بار حواسش پرت نشه. ولی هانا از فرار روزانه خسته شده بود. خیلی خسته. چرخید و روی زانو هاش فرود اومد. خورشید حالا کامل بالا اومده بود. سرشو سمت نور گرفت و با آخرین توانی که داشت ایستاد. نور دورش حلقه زده بود و درد داشت. فریاد زد.

"میدونی ازت بدم میاد؟ حالم ازت بهم میخوره. درد داره. نگاه کردن بهت درد داره. ستاره هامو بهم پس بده. پسشون بده. من میدونم نرفتن. فقط تویی که نمیذاری تاریکی جلوی رشد این لعنتیا رو بگیره."

دیگه نمیشد. نتونست. افتاد. آخر حرف هاش دیگه صدای خودش هم نمیشنید دیگه حرکت خورشید رو نمیدید ولی سوزش سرفه هارو کامل حس میکرد نرمی گلبرگ ها و خیسی خون. سمت جایی که حدس میزد خونه باشه راه افتاد. کشیده شد. با دست هاش راه چشم ها و گوش هاش رو باز کرد. گلبرگ ها دونه دونه ریخته میشدن. شاید باید عمل میکرد؟ مگه الان دیگه دیر نیست؟ دوباره به خورشید نگاه کرد. رفته بود. اون خیلی وقت بود که رفته بود. جوونه ای که توی شش هاش سر درآورده بود اینو از قبل میدونست. روز های زیادی رو صبر کرده بود که برگرده. حتی اگه گل ها پوستش رو نمیشکافتن قیچی باغبونیش این کارو میکرد. فقط برای اینکه کمی بیشتر زنده باشه. که اگه روزی برگشت بتونه گل هارو از ریشه در بیاره و باهم توی گلدون بذارنشون. روز هایی بود که نور حتی از پشت پرده های مخمل هم رد میشد و توی خونه میومد. روزهایی که نفس کشیدن سخت میشد.

"من همه اون روز هارو تحمل کردم که برگردی. ولی نیومدی. هیچ وقت برنگشتی. شاید هم خودم باید بیام. اما اگه روزی اومدم گل هارو نمیارم. خودم رو میکشم و گل هارو خشک میکنم که اگه جایی دیدمت بتونم نگاهمو از روت بردارم و به راهم ادامه بدم. روی زخم هام نمک میریزم که دست هام برای آغوشت گز گز نکنن. و میذارم تیغ ها بمونن که اگر قدمی به سمتت برداشتم توی گوشتم فرو برن. و تو فقط منی رو میبینی که هربار سمتش میای چشم ها و دست ها و پاهاش شروع به خونریزی میکنن."

دوباره صدای بچه ها اطرافش رو پر میکنه. برعکس همیشه لبخند میزنه. کلاه شنلش رو روی صورتش میکشه و پایینش رو صاف میکنه. بچه ها کم کم دورش حلقه میزنن. یکی از گل هارو میکنه و کف دستش نگه میداره. ساقش رو از پیچک پر میکنه و گل رو به یکی از بچه ها میده. البته امیدواره که داده باشه چون چیزی نمیبینه. صدای متعجب بچه ها رو میشنوه و منتظره غنچه جدیدی جای گل قبلی بیرون بزنه. اما نمیزنه. هیچی بیرون نمیاد. شاید مرده. جوونه زدن چیزی رو حس نمیکنه. گل های روی چشماش رو عقب میزنه و بیرون رو یواشکی نگاه میکنه. دختر سیاه پوشی که گل دستشه هربار که لبخند میزنه تعجب بقیه رو بیشتر میکنه. صدای خنده ناباورانش به بچه ها میرسه اما وقتی برمیگردن دیگه کسی اونجا زیر شنل لم نداده.

------

"بعد از اون گل فروشی مخفی ای توی شهرمون راه اندازی شد گلفروشی هانا. همیشه از طرف یه خونه مشخص که هیچ وقت صاحبش خودش رو نشون نداد برای آدمای مشخصی گل های مختلف فرستاده میشد. گل هایی که تا آخر زندگیشون همراهشون موندن. گل هایی که رشد سریعشون زیر نور آفتاب اصلا دلیل علمی نداشت. بعضی ها میگن اون همه گل هاش رو فروخته و بعضی ها هم عقیده دارن همش یه افسانه ست. ولی من، هانا دختر شنل پوشی ام که دور دنیا میچرخم و هربار دوباره گلی سبز میشه اون رو برای کسی که بهش نیاز داره میفرستم. این شغل منه و تا وقتی نمیرم بازنشسته نمیشم. پس اگه روزی حس کردی که برای دوباره لبخند زدن به کمک احتیاج داری منتظر یه گل منحصر به فرد برای خودت باش."

 

امضا:هانا هاکی

 

__________________________________

 

-بیاین فکر کنیم داستان از اول قرار بود همین بشه و موقع نوشتن هر کلمه دقیقا میدونستم قراره کلمه بعدی چی باشه.

-تا حالا چیزی خلاف افسانه ها ننوشته بودم.. خیلی هیجان انگیزه.

-دوسش داشته باشین^^

۸ عدد کامنت برای این مطلب ثبت شده است
  • H

    اوووووم (:

    جالب بود

    قشنگم بود 

    همینجوری ادامه بدی بهت امیدوار میشم (کم کم)

    استیکر گل و اون شکلکه که چشاش قلب میزنه و اون دست که دو نشون میده

  • Marcis March
    یاپ از غرغرام بیشتر دوسش دارم
    واقعا؟ بعد چهارده سال خیلی پیشرفت بزرگیه
    گل؟ اخه گل؟ اینهمه زحمت کشیدم که تهش بشه گل؟
  • زری ...

    قشششنگ بود

    من از اول حدسم درمورد همون بیماری افسانه ای بود

    ولی نفهمیدم الان اینی که نوشتی تصدیق اون افسانه بود یا اصلا یه داستان جداگانه دیگه ای بود ؟ ( وی گیراییش در موارد ادبی ضعیف است)

  • Marcis March
    مرسییی^^
    دوتا چیز هست
    اول اینکه هم اره هم نه. ولی توی افسانه یا باید بهم برسن یا با یه جور عمل گلارو در بیارن که اینو طبق اون ننوشتم.
    دومم راستش میخواستم هانا اولین کسی میبود که هاناهاکی گرفته باشه ولی اولاش پرسیده بودم باید عمل میکرد پس نمیشد. داستانش از اول کامل تو ذهنم نبود یکم سوتی داره شاید دوباره ادیتش کردم پستش کردم بهتر شه
  • ✨𝐴𝑘𝑖𝑘𝑜  .𝑆

    افسانه هاتون خیلی قشنگن :")

  • Marcis March
    چینجا؟ خوووبه کلی فکر میکردم خوب نشده
  • Nobody  -

    لعنتییی این چرا انقدر قشنگ بوددد مقلمصلملص

    باید پیوند شه اصلا TT~~~~TT

  • Marcis March
    وی گوشی اش را سفت بغل کرده و جیغ میزند
    وای نمیدونم چی بگممم
  • ویلی ونکای آلبالویی ッ

    چه خوب که بالاخره یه داستان جدید از این افسانه دیدم. عملا همه داشتن توی بیان با کپی یه متن تکراری راجب گل توی ریه و لاو ترکوندن یک طرفه پارمون میکردن.

    سو حداقل من اینو به عنوان افسانه اصلی قبول میکنم

  • Marcis March
    ویل اینجایی.. الان خیلی خوشحال ترم که نوشتمش.
  • ویلی ونکای آلبالویی ッ

    یه جوری میگی اینجایی انگار نبودم!

    خوشحال بودن یا نبودن مسئله نیست. راجب این حرف میزنم که هرکس میاد توی بیان و تازه کاره امکان نداره از این داستان من دراوردی یه پست نزاره. معمولا دو سه نفرم پیوندش میکنن و بلا بلا بلا

    ولی این یکی متفاوت بود.👌نظر من اینه که لینک داستان اصلی رو کلا پاک کن. اینیکی بنظر بیتشر اصلی میاد. توی متن خودت از لینک کردن متنای دیگه استفاده نکن وقتی به اندازه ی کافی خوبه.

  • Marcis March
    اوهوم
    بله باشد
    ذوق های زیر زیرکی*
  • Sara Y

    حقیقتا هاناهاکی یکی از بهترین مصداق هاشه. خیلی دوست داشتم طرز نوشتنت رو. و اینکه تغییرش دادی. انگار عشقی رو که نتونسته بود دریافت کنه، با دادن گل ها به بقیه خرج می کرد. 

  • Marcis March
    مرسی^^ دقیقا همینو میخواستم برسونم
  • Marcis March

    >

  • Marcis March
    لین! 
    درسته خودمی ولی خیلی حال میده حرف بزنم اهㅠ-ㅠ
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی