- پست شده در - چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۳۰ ب.ظ
- ۲۹۵ : views
- : Likes
- ۴ : Comments
- : Categories
دستگاه های بی رحم
-هر روز قبل از ظهر دو روز پیش:
از پنجره نگاه کردم، نبود، مریض بود. حدودا اواسط فروردین مریض شده بود. هربار برق می رفت صدای موتور برق تمام محله را پر می کرد. ظهر، عصر یا نصفه شب نداشت دستگاه ها کار می کردند. کار می کردند و او را زنده نگه می داشتند. باید او را زنده نگه می داشتند. گران بودند، تک تک دستگاه ها گران بودند و بی رحم اما او را زنده نگه می داشتند. چند ماه بود از خانه بیرون نیامده بود. زیر دستگاه های بی رحمی بود که او را زنده نگه می داشتند. زیر دستگاه نفس می کشید، غذا می خورد، زندگی می کرد. خانه پر از زندگی بود صدای خنده های نوه هایش و سبزی باغچه کوچک وسط حیاط اما خودش نبود.
-ظهر دو روز پیش:
از پنجره نگاه کردم، بهتر شده بود، روی صندلی دور از همه نشسته بود و نهار می خورد. حرف می زد و می خندید. مثل همیشه به باغچه و گل هایش می رسید. خسته شده بود ولی همان کارهای همیشگی را می کرد. همان آدم همیشگی شده بود. خبری از دستگاها نبود. هیچ صدایی جز صدای حرف زدنش نمی آمد. حال همه بهتر بود هیجان توی صدایشان از پشت پنجره هم حس می شد. توی اتاق که می رفتیم ناخودآگاه لبخند می زدیم حل خوبشان به ماهم رسیده بود. کمی که گذشت دوباره برگشت زیر دستگاه. دستگاه های بی رحم توانش را گرفته بودند اما او را زنده نگه می داشتند.
-دیشب:
از پنجره نگاه کردم، کاش نگاه نمی کردم. تا قبل از اینکه نگاه کنم صدای گریه هارا نشنیده بودم؟ وقتی نگاه کردم لباس های سیاهشان را ندیده بودم؟ نمی دانم فقط دنبالش می گشتم. ببینم که او هم سیاه پوشیده و دخترش را آرام می کند، به نوه اش تذکر می دهد و خانواده را سامان می دهد اما نبود. زیر دستگاه ها هم نبود. دستگاه های بی رحم همان یک کار -فقط یک کار- را هم درست انجام ندادند. او را زنده نگه نداشتند. به هیچ دردی نمی خورند. پشت پنجره نشستم و مثل دفعه قبل بی صدا اشک هایم را خفه کردم. دور هم نشسته بودند و تا کسی چیزی می گفت دخترش دوباره گریه می کرد. دلم می خواست روحش را محکم بگیرم و به جسمش بازگردانم اما نمی شد. شب قبل گذشت و هیچ کس فکرش هم نمی کرد که امشب او زیر دستگاه نباشد.
-امروز:
از پنجره نگاه کردم، نبود، نمی آمد، انگار از اول وجود نداشت، زندگی از روی همه رد شده بود.
___________________________________
-همسایمون بعد آقای همسایه پایینی دومین همسایه مورد علاقم بودن که فوت کردن.
-من فوضول نیستم عیح صداشون کامل میاد. و کلا از پنجره باهم در ارتباط بودیم، دست تکون دادن و اینا.
-دلم واسه پی نوشت تنگ شده بود.. خودتون خوبین؟