نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۱۰ ب.ظ
  • ۱۷۵ : views
  • ۶ : Likes
  • ۸ : Comments
  • : Categories

سِر رابرت

 

ما همیشه توی مدرسه همون "بچه متوسط" ها هستیم. نه شلوغ هایی که همیشه توی دفتر باشن و نه درس خون های رو مخ. فقط متوسط. هیچ وقت هیچ معلمی حوصله سروکله زدن باهامون رو نداره. بهمون درس میدن؛ ولی نه اونا زیاد توقع یاد گرفتن از مارو دارن، نه ما چیز هایی که نمی خوایم رو یاد میگریم. در واقع توی کل زندگیمون هیچ کس جز سِر رابرت هیچ توقعی ازمون نداره. هیچ چیزی ازمون نمی خواد. میدونید سِر پایین ترین رتبه بین عنوان های موروثی رو داره؟ برای همینم همیشه بهش می گفتیم سِر رابرت. فکر میکنه میخوایم تحقیر یا اذیتش کنیم ولی من صداش می کنم سِر چون مرتبه داره. بازم از ماها بالا تره. و صداش می کنم سِر چون هربار با گفتن سِر کنار تمسخر میتونم حسادت و گاها تحیر رو توی چشمای بقیه معلما ببینم. پسر این خیلی حال می ده.

آخرین روز خانم بیکسبی رو خوندید؟ سکسکه رو چی. اونو دیدید؟ سِر رابرت تنها ستاره قطبی ماست که توی دسته خوب ها قرار می گیره. نه اون مثل ناینا باحال درس نمی ده یا مثل خانم بیکسبی جمله های معروف نداره ولی ما رو داره. اون میگه ما تنها باهمیم و این خیلی قدرتمند تره. شما باید بدونید متوسط ها عضو اکیپ خاصی نیستن. ترجیحا تکی کار می کنن چون معمولا سلیقه های متفاوتی دارن. مثلا لینا تنها کسیه که به همه ی مواد آرایشی حساسیت داره ولی دوست داره همیشه خوشگل باشه. اون یه مکانیک عالیه. خب، کسی تحویلش نمی گیره. هممون مثل لیناییم. اگه ضعف های زیادی داریم نقاط قوت قوی ای هم داریم که وقتی تنها و باهمیم عالی می شیم.

اینا همه رو گفتم که به سِر رابرت برسیم. اون توی خونه زندانی شده. درواقع نشده. چجوری بگم. اون داره بچه دار می شه و نمیتونه بیاد مدرسه. نه اون خودش بچه دار نمیشه حالتون خوبه؟ همسرش بارداره ولی اون مرخصی زایمان گرفته که مراقبش باشه. نمیدونم توی دفترم همینو گفته یا نه ولی اونا بهش مرخصی دادن. بچش خب، معلوم نیست که دختر یا پسره. البته من به بچه ها گفتم که دختره چون روی پنجره اتاقشون چند تا کاغذ صورتی دیدم. اگه بچه سِر رابرت دختر باشه باهاش ازدواج می کنم. من اونو خوشبخت خواهم کرد و گاهی با سِر رابرت شطرنج بازی می کنیم. نه مطمئن باشید با لینا ازدواج نمی کنم بین خودمون بمونه ولی خیلی هم خوشگل نیست.

چند وقته که سِر رابرت دیگه کلا بیرون نمیاد. یا وقتی میاد چیزی رو با عجله می خره و سریع بر می گرده خونه. قشنگ معلومه همسرش داری خر سوا.. اهم.. داره کلی کیف می کنه. خب اون همسر آینده ی منو بارداره و نباید بهش فشار بیاد از این جهت کاملا بهش حق میدم. ولی بچه ها بهش حق نمی دن. پس تصمیم گرفتیم همگی از خونه هامون یه نردبون برداریم و نقشه ی فرار از خانه رو روی سِر رابرت هم امتحانش کنیم. با آروم ترین ورژنی که تا الان از همدیگه دیده بودیم نردبون هارو گذاشتیم پشت پنجره و دیوار و ستون.

بماند که همسایه بغلی از شدت سکوت عصبانی شد و سگش رو باز کرد. نگران نباشید زنده ایم و گاز گرفته نشدیم ولی شاید.. باید یکم ساکت تر می بودیم. نمیدونم. وقتی از محکم بودن همه ی نردبون ها مطمئن شدیم با سنگ های کوچولو خیلی خیلی آروم به پنجره ضربه زدیم. ترک خورد ولی نشکست. این خیلی خوبه. بعد سِر رابرت اومد بیرون. با اون کلاه کوچیک و حالت نگاهش فهمیدیم اتفاقی افتاده. جک ازش پرسید که خوبه؟ و دیدیم که داره گریه می کنه. گریه می کنه و بزرگ ترین لبخندی رو که تا حالا دیده بودیم روی صورتش نشوند.

همسرم به دنیا اومده بود. همسر کوچیک و زشت من. سِر رابرت، همسرش، و من خیلی خوشبختیم که همچین دختری توی زندگیمون پا گذاشته. از هفته ی دیگه که مادر بزرگ همسرم بیاد و ازش مراقبت کنه، سِر رابرت هم دوباره میاد مدرسه. تا اون موقع هرروز با بچه ها جلوی خونشون صف می بندیم و چیز هایی که مامانا بهتر بلدن رو بهش تحویل می دیم. ما یکی از بهترین معلم هارو داریم و با اون یکی از خوشبخت ترین متوسط هاییم. (هرچند بعید می دونم وقتی به سِر رابرت بگم دخترش قراره باهام ازدواج کنه اینجوری بمونه)

 

_________________________________

 

-تا آخرش خوندین؟ خسته نباشین.

-این اولین باریه که گوینده پسره.. بگین که خوب شدهT-T

-حس کردم ننوشتن هام زیادی شده.. و این جبرانش کرد.

-عکسش مال همون پوشه ایه که میتونم برای تک تکشون همچین چیزایی بنویسم.

-چند تا معلم خوب داشتین؟ چی درس می دادن؟

-خاله من معلم علوم پنجم و شیشمم بود. با اینکه همیشه 19/75 میگرفتم و همون 25 صدم هم بهم نمی داد ولی یکی از بهترین معلم هایی بود که داشتم. مامان هم. اینو توضیح نمی دم. برای راهنماییم پست جدا لازمه. خستتون نمی کنم.

۸ عدد کامنت برای این مطلب ثبت شده است
  • H

    خیلی خوب بود نگاریییی 

    جبران کرد نگران نباش 

    (بماند که در هر حال حس دخترونه خودتو حفظ میکنی تا متنا گوگولی شن 😂)

    حواسم بهت هستاااا حق نداری با کسی غیر ما دوتا ازدباج کنی پس فکر اون دختره رو از ذهنت بیرون کن  😉😉

  • Marcis March
    مرسی حانییی
    خوبه
    نمک متنه اون خوب نمیشه وقتی نباشه
    نخیر جان باهاش ازدباج میکنه منو تو و اون یکی اصلا سرنوشتمون جدا ناپذیره
  • ‌n_n Negari

    وای چه خفن T-T

    باورت میشه انتظار داشتم لگی این بخشی از یه کتابه و من با کله برم بخرمش؟

    چقدرررر جالب بووود

    بلیی خوندم تا تهش

    بیا توی وب منم ادمین شو چارتا پست بزار بدبخت خاک خوردنو رد کرد

    معلم شیشمم... فرشتهههه بود

    معلم کلاس اولم... معلم ریاضی امسال... معلم زیستم...

    همشونو دوست دارم و خوبن و زیاادن 

  • Marcis March
    مرسییی^^
    انتظار اینو نداشتم.. ذوق کردن*
    ذوق هایی همراه با قر*
    مرسی ازت که خوندی
    XD ولی قشنگیش به پست گذاشتنای خودته
    دیدی شیشم کلا قشنگه؟ وای اره اول.. هق
    دقت کردی یه سری اولاش خیلی بد اخلاقن ولی سال که تموم میشه خوب میشن؟ اونا خیلی مظلومن
  • ‌n_n Negari

    موصوعی برای پست گذاشتن نیست مشکل اینه

    و میدونی ادمی نیستم دلنوشته هامو بزارم ولی شایدم گذاشتم نمیدونم...

    اون قضیه ام... بای  4 صبح بلند شم درستش کنم

    ارههه بعد چند ماه مهربون میشن 

  • Marcis March
    راستش نمیدونم چیزایی که من مینویسم خیلی یهویی میان
    بذار چیزی که نمیشه یه بار شاید حال داد
    اوه تصورشم سخته موفق باشییی
    دقیقا
  • ‌n_n Negari

    امتحان میکنم 

    مرسیی همچنیین 

  • Marcis March
    موفق باشی
    ^^
  • جیران :)

    دختر خیلی خیلی خیلی خوب بود

    از اونجاییی که به زن گرفتنش اشاره کردی کاملا واضح و ملموس بود که راوی مرده و خیلی جذاب بود!! تمت عالی بود داستانن عالی بود

    میبوسمت

  • Marcis March
    خیلی خیلی مرسی
    خوشحالم که خوب شده همش دلم میخواست همچین چیزی بنویسم.
    منم خجالت میکشم..T-T
  • Nobody  -

    ولی موقع خوندن یه فکر مسخره‌ای به‌ذهنم رسید که اگه بچه پسر می‌شد چی :)))))) ولی خب خداروشکر دختر شد.

    خیلی زیبا بوددد T~T خدایا. چجوری با اون عکس بالا همچین چیز زیبایی خلق شد...

    بچه متوسط‌ها واقعا قابل لمس بودن. *وقتی کل زندگی‌ت یکی از اونا بودی.

    - همین لحظه؛ اون متن the rain is speaking, you can sleep now رو خوندم. و لعنتیییی. اشکام. واقعا اشکام.

    - معلم خوب... همم... معلم حسابانم. یه معلم ریاضی هم داشتم نهم که اونم خیلی خوب بود. معلم ادبیات نهم هم همین‌طور. :))

    - وای! همه خاله‌ت معلمه هم مامانتتت! کیوتتت T~T یه روز حتما تعریف کن برامون.

  • Marcis March
    -راستش چون خودمم هیچ ایده ای نداشتم که اگه پسر بود چی میشد با دختر جلو بردمشㅠㅠ
    -اولین باری که عکسه دیده شد قرار بود سر رابرت مریض شده باشه و بچه ها برای کمک بهش نردبون برده باشن ولی اینجوری خیلی بیشتر دوسش دارم.. قشنگ تره
    -ایگووو اشکال نداره سمفونی چااان
    -دیدی چقدر قشنگ توی ذهنمون میمونن؟ این خیلی خوبه
    -چشم‌ چشم..>
  • زری ...

    عای عم یه بچه متوسط...هعی روزگار...

     

    چرا با همسر اینده اش  باید انقدر اختلاف سنی داشته باشن ؟ 😂😂😂😂😂

  • Marcis March
    از کجا میدونی چند سالشههه
    البته جوری که حرف میزنه خیلی بزرگه قبول دارم.. شاید دختره از اینا بشه که مردای سن بالا دوست داره.. اصلا عشق که این حرفارو نمیشناسه
  • Marcis March

    این مورد علاقمه.. باید نشونش بدی دینگ!

  • Marcis March
    سعیمو میکنم لین سعیمو میکنم ولی قول نمیدم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی