نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۳۰ ب.ظ
  • ۱۲۹ : views
  • ۴ : Likes
  • ۱۰ : Comments
  • : Categories

لپ های گل گلی

 

"صحنه اول"

 

درحالی که به روشنی بیش از حد خونه فکر میکنم میرم تو*

-سلااااام؟

میاد بیرون*

-سلام مامانبزرگیییی.

چشماش گرد میشن*

+سلام دختر گلم! خووبیییی؟

ناخوداگاه مثل قبل از کرونا سرمو میبرم پایین که بوسش کنه*

مثل همون موقع ها بغلم میکنه و وقتی سرش پایینه نفس عمیق میکشه*

+آهاهاهاهاهااااییییی (همون آخیش مخصوص خودش)

+دلم تنگ شده بود.

 

"دوم"

 

میاد بیرون*

+میوه آوردم.

باورم نمیشه*

-وای اون لیموعه؟ مامان لیموعه؟ لیییموووو.

میخنده و ظرفو میذاره روی میز*

+پس اونو بذار کنار لیمو بخور. صبر کن برم یه چیز دیگم بیارم.

تقریبا گوشیمو پرت میکنم و سمت لیمو ها حمله میکنم. دوتا قاچ که خوردم برگشته*

چشمام گرد تر از این نمیشه*

-بهم نگین که اون پشمکه. پشمکه پشمکه پشمکه. یه سطل پشمکه دیدینش؟ پشمکهههه.

رسما دارم سر جام پرواز میکنم ولی لیمو هارو یادم نمیره*

میریزه توی بقشاب میذاره جلوم. از چشمام ستاره پرت میشه*

نگینی یواشکی دوتا قاچ از لیمو رو خورده*

-مامااااان عهههه نگاش کنننن

با پشمک ساکتم میکنه*

-یادم نرفته هااا

 

"سوم"

 

فرش هارو جمع کردن*

متفکرانه به رو فرشی زل زده*

حس میکنم الان قراره یه چیز خیلی مهم بگه که برمیگرده*

+میدونستی اینجا نماز نداره؟

-ها؟

+این دوتا رو ببین. نماز که بخوای بخونی حواست پرت میشه قبول نیست اونجوری.

-اووووو. خب میزتون اونجاست میخواین برش گردونم؟

+نه صبر کن

پاکت نخ های پته شو پق میندازه روی سر یکیشون*

میخندیم*

 

"چهارم"

 

مامان سر کلاسه کنارش دراز کشیدم*

نگینی تو حیاط تلفنی با دختر عموی کوچیکمون حرف میزنه* (طبقه بالاست خونشون)

کفششو میندازه بالا که ببینه مهدا میتونه ببینه یا نه*

صدای تق بلند و خنده مدل «خرابکاری کردم»ِ نگینی*

_ماااماااان هه هه یه چیزی شد... کفشم افتاد تو خونه فاطی خانوم. (همسایه آرایشگر اونجا)

صدای پوف ناامیدانه مامان*

_مامانبزرگییی یه زنگ میزنین من برم کفشمو بگیرم؟

صدای شماره گرفتن*

میرم تو هال روی مبل کنار بابا*

+سلام فاطی خانوم خوبین؟ کفش دختر ما افتاده خونتون داره میاد بگیرتش ببخشید... آره آره الان میاد.

میخندم*

-چند وقته توپ و کفشامون خونشون نیوفتاده. چقد دلم تنگ شدهههه.

+بهتر. راحت شدن.

-نه خیر الان سال به سال کسی یهویی بهشون زنگ نمیزنه. سگشونم صدا نمیده. یادتونه هربار یه چیزی میوفتاد سکته میکردیم تا وقتی سالم برمیگشت؟ خصوصا توپای نازنین بدمینتونم. از بس صدا میداد. الان اصلا هیچی نمیگه.

 

________________________________

 

-از اونجایی که تقریبا همه ی خونواده کرونا گرفتن رسما هیچ جایی نمیتونستیم بریم.. پس این اولین دیدار بود بعد حدودا یک ماه. و بغض.

-دلم یه تیکه جدا میخواد فقط "فان تایم ویت گرندما"

-زود تند سریع اگه لیمو یا پشمک دوست ندارین اعتراف کنین که کاری کنم دوست داشته باشین. باید مطمئن باشم بلاخره.

-از شنبه دیگه کلاسای مامان و نگینی شروع میشن ولییی من نههه. حتی کتابامون 2 مهر تازه میرسه-^- پادشاهی میکنم.

-دیدین چیشد؟ امروز عصر ادامه کلاسا بود. یعنی پنجم به بعد و از اونجایی که معلم نگینی هم بود جدای من مامانم مشتاق بود که حتما حضور داشته باشه و گس وات. دوتایی یادمون رفت>

-عکسا بدن؟ #نه به تخریب شخصیتی مامان.. گفت اصلا جالب نیستن. ولی مفهومشون قشنگههه

۱۰ عدد کامنت برای این مطلب ثبت شده است
  • pa ri

    مامانبزرگا ماهن TT تاج سرن TT

    با اون عکس قشنگ در قیافه ملکه الیزابت تصورشون کردم D:

     

     

  • Marcis March
    خیلی خیییلیییی
    راستش قدشون از من کوتاه تره کمی تپلن موهاشونم کوتاهه معمولا قرمزه یکم فقط یکممم خیلی با ملکه الیزابت فرق دارن:">
  • ‌n_n Negari

    اسم خواهرت نگینه؟

    پشمک بی اندازه دوووست

    وقت گذروندن با مامان بزرگ بی اندازههه دوسسسست

    لیمو.... عام شیرین؟

    نهه چون خیلی زود تلخ میشه

    ولی لیموی ترشو... حس عادی بهش دارم 

  • Marcis March
    بلی بلی
    وقتی فهمیدم که مزش تقریبا یادم رفته میخواستم سرمو تا ته بکنم تو ظرفه و دیگه بیرون نیارم
    شیرینه^^
    اره شیرین که تا تلخ نشده بخوری.. دوست داشته بااااش بچم گناه داره
    بهله
  • ‌n_n Negari

    آه یادم نیست گفتم یا نه ولی اسم خواهر منم نگینه چه باحال چه شبیه

    دلم خواستت 

    نمیدونم... هر موقع خوردم حتی یه ثانیه بعد عین زهر میشد وفتی میرسید ته گلوم

     

  • Marcis March
    نههه جدی؟ کوچیکتره ازت؟
    شاید مال مدل لیموعه اینجا تقریبا دیر اونقد تلخ میشه
  • ‌n_n Negari

    اره کوچیکتره

    واهای 😂

    عاو چه خوب ارزو به دل موندم زهر مار نشه 

     

  • Marcis March
    نه داره جالب میشه خودت نهمی دیگه؟ خواهرت چندمه؟
  • ‌n_n Negari

    اره نهمم 

    خواهرم میره پیش دبستانی... 

  • Marcis March
    ای بابا.. خواهر من میره پنجم. یههه کوووچولو بزرگتره فقط
  • ‌n_n Negari

    😂 😂 😂 😂 

    ولی قضیه خیلی ترسناک میشد اگر هم سن بودن 

  • Marcis March
    خیلی
    وی به روی خودش نمی اورد که در همین دو دقیقه از شدت تعجب رزماری را زهرماری خوانده
  • ‌n_n Negari

    😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

  • (• 𝑨!𝒂•)~

    چ حس خونه مامان بزرگیِ خوبی داشت این پست *-*

  • Marcis March
    تعظیم تعظیم*
  • H

    وای خداااا 

    فقط اون واهاهاااای 😉😉

    یادته ؟! وقتایی که سگشون صدا میداد چقد میترسیدیم اولاش 😂

    انلی لیمو ترششش (و همه ی محصولاتش اعم از پر لیمو خشک شده، ابلیمو ،شربت ابلیمو عسل و... ) 

  • Marcis March
    داری پستامو میییخوونیییی
    خستگی از تن خودت و همه در میره
    نگو توپا کج میرفتن بادم میومد تا دوبار مینداختیم بالا زرت میوفتاد خونشون اینم انگار گربه دیده صدا میداد
    نخیرم اغا لیمو شیرینم خوشمزست چرا بچمو دوست ندارین
  • H

    ارهههه میخونم 

    کجای کاری چون به مامان و بابامم نشون دادم و واسشون یه بخشایی رو خوندم  😉😉

  • Marcis March
    خدای من.. دارم اب میشم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی