- پست شده در - شنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۰ ق.ظ
- ۱۳۳ : views
- ۳ : Comments
- : Categories
Insects
روی زمین دراز کشیدم. کم کم حس سوزش های ریزی رو پشت پاها و کمرم حس میکنم. بلند میشم و حشره ها رو میبینم که خیلی آروم از پوستم رد شدن و به گوشتم رسیدن. قدم که برمیدارم از هم باز میشن و دوباره بهم حمله میکنن. بعد چند قدم دیگه نمیتونم روی پاهام وایسم. الان به صورت روی زمین افتادم. کم کم حس سوزش های ریزی رو روی دل و قفسته سینم حس میکنم. یه جورایی عجیبه. به تنها چیزی که فکر میکنم اینه که وقتی همه اعضامو با خودشون میبرن دوباره میتونن جوری کنار هم بزارن که شبیه آدم باشه یا قبل اون ملکشون همه رو میبلعه؟
پ.ن. :هرچقدم که باغ سبزو دوست داشتی باشه تیکه حشره هاش برای من مثل مرگ تدریجی میمونه برای همین مغزم دست به همچین خلاقیت هایی میزنه که همچین کابوسایی ببینم. پراکندگی شدید کلمه هارو فک کنم از جمله های کوتاه و کوچولو بشه تشخیص داد و اینکه با کسی حرف نزدم بیشترش میکنه. با این حال سوغاتی این سه روز کلی متنه که نمیدونم کدومو اول بزارم ">