نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - شنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۰ ق.ظ
  • ۱۰۵ : views
  • ۳ : Comments
  • : Categories

Insects

روی زمین دراز کشیدم. کم کم حس سوزش های ریزی رو پشت پاها و کمرم حس میکنم. بلند میشم و حشره ها رو میبینم که خیلی آروم از پوستم رد شدن و به گوشتم رسیدن. قدم که برمیدارم از هم باز میشن و دوباره بهم حمله میکنن. بعد چند قدم دیگه نمیتونم روی پاهام وایسم. الان به صورت روی زمین افتادم. کم کم حس سوزش های ریزی رو روی دل و قفسته سینم حس میکنم. یه جورایی عجیبه. به تنها چیزی که فکر میکنم اینه که وقتی همه اعضامو با خودشون میبرن دوباره میتونن جوری کنار هم بزارن که شبیه آدم باشه یا قبل اون ملکشون همه رو میبلعه؟

 

پ.ن. :هرچقدم که باغ سبزو دوست داشتی باشه تیکه حشره هاش برای من مثل مرگ تدریجی میمونه برای همین مغزم دست به همچین خلاقیت هایی میزنه که همچین کابوسایی ببینم. پراکندگی شدید کلمه هارو فک کنم از جمله های کوتاه و کوچولو بشه تشخیص داد و اینکه با کسی حرف نزدم بیشترش میکنه. با این حال سوغاتی این سه روز کلی متنه که نمیدونم کدومو اول بزارم ">

۳ عدد کامنت برای این مطلب ثبت شده است
  • Nobody  -

    "-" تنم لرزید.

     

    پ.ن: هورا! کلی پست جدید :)

  • Marcis March
    میخوام همشونو پشت سرهم بزارم ولی 5 دقیقه دیگه امحانم شروع میشه-_-
  • Nobody  -

    عه تف. موفق باشی تو امتحانت. *-*

  • Sara Y

    متن جذابی بود. به خاطر این از کل به جز رفتن و دوباره به کل رسیدن.

    + فکر نمی کنم غذا رو فقط ملکه ببلعه، کلی بچه هست که باید تغذیه بشن. 

  • Marcis March
    اینارو نگه میدارم بعدا تشکر میکنم با نظرای جدیت کاری کردی قبل هرجمله کلی بهش فک کنم بعد بنویسمش

    اوهوم نگاه کردم مثل اینکه از تخم که درمیان خیلی گشنشونه ">
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی