نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - يكشنبه, ۸ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۰۶ ب.ظ
  • ۱۸۴ : views
  • ۱۱ : Likes
  • ۱۵ : Comments
  • : Categories

زنگ تفریح چهارم

سلام. هه هه~

خب اینجوری نیست که نخواسته باشم بیام. چرا اتفاقا خیلی ناراحتم که مهرم هیچ پستی نداره. ولی نمیتونستم تصمیم بگیرم چی میخوام بگم و چی لازمه بگم. کلی باید روی خودم و اینجا کار میکردم تا ببینم چی میخوام و تو این دوره حرفامو جای دیگه زدم در هر موردی. لازمم نمیبینم بیارمشون اینجا و دوباره بگمشون از اول. باید بگم که یه موضوعی پیش اومد که گفتم اگه برای این چیزی ننویسم اسممو عوض میکنم*. بعد دیدم نمیتونم بنویسم واقعا ولی میتونم واسه آب شدن یخم همینجوری حرف بزنممم.

عام خب اومدم دهم. ریاضی. این مهم ترین خبریه که دارم. همکلاسیام همونان که بودن. خوشحالم. خیلی کاریشون ندارم یعنی اگه بخوام یا حوصله نداشته باشم راحت میتونم خودم تنهایی کل روز برم این ور اون ور فارسیر بخونم.* ولی اگه توی کلاس نبودن دیگه خوش نمیگذشت. سر کلاس حرف میزنن، شوخی میکنن، رد میدن، تیکه میندازن، منم فقط انقدری توی جمعشون هستم که بخندم و معلما توی اکیپشون منم حساب کنن.

 

گفتن برای زنگ ورزش چند تا گروه بشیم و بیشتر بچه ها رفتن تو تیم والیبال و هندبال. فقط سه نفر توی تیم بدمینتون بودیم. الان نه تنها شدیم شیش نفر بلکه نیم ساعت آخر حداقل چهار پنج نفر از تیمای دیگه هم میان باهم بازی کنیم و در کمال تعجب بازیشون خوبه و رو اعصاب نیست. یه بارم اون اوایل مهر یه برگه بهمون داده بودن که استعدادامونو توش بنویسیم. توش وبلاگ نویسی هم بود. اینکه چند تا از بچه ها گفتن عه نگار میتونی اینو پر کنی کلی قلبمو گرم کرد> تو کلاسمون دوتا نگار داریم و دو نفریم که قدمون از 150 کمتره. باحاله.

 

درسامون نسبتا زیاد تر شده ولی باحاله. هندسه و شیمی رو کلا دوست دارم. از معلم فیزیک خوشم میاد ولی نمیتونم مسئله های چگالی رو حل کنم.. ریاضی هم هیچی. یکی نیست بگه خب زن تو وقتی فقط جزوه فصل اولت 109 صفحه ست اونم حل شده. چرا میگی کلی چیزارو با اینکه تو اون کوفتی هست دوباره تو دفترامون بنویسیم.... نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم خلاصه. برای بقیه درسا معلمای دینی و زبانو دوست دارم و بقیه یا قابل تحملن یا نظر خاصی ندارم.

 

پارسال که حانی دهم بود گفت ما داریم زیرلایه هارو یاد میگیریم و خیلی خوبه. امروز ما دقیقا قبل از زیرلایه ها استپ کردیم. ولی همین مدل کوانتومی و طیفای رنگی و اینا (و مثالایی که معلممون میزنه البته) انقدر باحالن که همه سر کلاس مراحل «ها؟ ها. هاااا. واااووو» رو پشت سر میذاریم. هربار بدون استثنا همینه. هندسه ام به خاطر منطقی بودنش باحاله. فعلا امتحان فیزیک و زبان و ریاضی و جغرافیا و دفاعی رو دادم فردا ادبیات داریم فرداش شیمی چهارشنبه دینی و عربی شنبه هم هندسه. شاید اگه امتحان این دوتارم بدم دیگه ازشون خوشم نیاد نظری ندارم.

 

جو مدرسه هم آرومه. تو مهر یه بار دهما رو نگه داشتن گفتن دیگه دست ما نیست و اگه کاری کنین پروندتون میره دست اداره. کار خاصیم نمیکنیم فقط علاوه بر کلاس توی راهرو و حیاطم مقنعه نمیپوشیم. من جاهایی که مردی نباشه نمیپوشم. (و چشمانمان پر ز زیبایی شده) ولی چهارشنبه یهو فقط و فقط برای شادی روح و روانمون شروع کردن آهنگ گذاشتن که بچه ها رفتن تو حیاط نشستن و دیگه نیومدن تو کلاسا تا ظهر. یه سریمونو مجبور کردن بیایم بالا از وسطش و زنگ تفریح دوم گفتن کسی از کلاسش بیرون نیاد فقط معلما عوض شدن. هیچکسم حق بیرون رفتن نداشت. یکی از بچه ها از بس دسشویی داشت گریه شد.. بعد اینگونه. دیروز که مامان اومده بود مدرسه مدیرمون گفته بود اصلا توقع همچین برخوردی رو نداشتن و خلاصه قالب تهی کرده بودن. خوشحالی*

 

خیلی فیلم دیدم این چند وقت. انقدری شدن که بتونم یه جا بنویسمشون. خیلی وقته برای کتابام و فیلمام همچین چیزی میخوام و الان یهو حوصلم اومد. ولی فقط واسه اعلام کردنش حوصله ندارم نه واسه انجام دادنش. هروقت تونستم گشادیسممو کنترل کنم خبر میدم بهتون> keep waiting. همین دیگه. حرفام تموم شدن.

 

*عام نمیگم چیه ولی از اونجایی که به نظرم فیلمش باید بیشتر دیده میشده بهتون میگم که برین ببینین.

اسمش It`s such a beautifull day هست و یکم سایکو طوره. من فقط برای یکی از صحنه هاش میخوام بنویسم.

*بچه ها بهم اعتماد کنین سلیقه بیانیون تو کتاب خوندن بهترینه. من هم فارسیر که سمفونی ازش میگه و هم هیولاشناس که سینیور راجع بهش حرف میزنه رو خوندم. و عرضم به خدمتتون که برین از خودشون بپرسین من هرچی بگم کم گفتم. فقط میتونم بگم که میتونین راحت اعتماد کنین. as I said before.

*یادم رفت که بگم عینکی شدم و عینک بهم نمیاد.. موهامم کوتاه کردم دوباره. کلا جدید شدم. الان میفهمم عکسای بچگیم واقعا عکسای خودمن و کیوته.

*اینجا هنوز یکم کار داره و اون کارا دیگه از دست من بر نمیاد. باید برم به فرهان بگم. شما فعلا همینجوری بزرگواری و صبوری کنین:دی

Notes ۱۵
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - پنجشنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۱، ۰۳:۱۵ ب.ظ
  • ۲۶۵ : views
  • ۹ : Likes
  • ۵ : Comments
  • : Categories

500 روز بعد

 

هنوزم شک دارم که 500 هست یا نه ولی بهرحال. تبریک^^

از اونجایی میدونستم هرچی بگم تکراریه پس داشتم از صبح به این فکر میکردم که دقیقا چی بگم و یه ایده باحال پیدا کردم>

فراموشم نکن هایی که میبینین از طرف من به شما و از طرف پست هام به منه. از اونجایی که با جلو رفتن نباید راهی که اومدم رو یادم بره تصمیم گرفتم یه جمله ی قشنگ و گیگیلی (اونایی که رو خودم تاثیر بیشتر گذاشتن) از تک تک پستایی که نوشتم بردارم و با لینک پست جا بدم اینجا.

صدای شوک و ناباوری حضار سپس ایستاده تشویق کردن* هرچی گفتین خودتونین هه هه^^

بعدا نوشت: این. طولانی ترین و سخت ترین چیزی بود که نوشتم.. پدرم در اومدددد.

 

میام دوباره.

come in

لیمویی با یه پنجره گنده رو به دنیایی از آبی های آسمونی.

برای اتاقم

در آنجا هرچه هست هیچ است پس هیچ را می بلعم.

shine

در نتیجه من از آغازی که نبود و ابدی که نیست برای کسی قابل فهم نبودم.

کلمه روز: قابل فهم

من بهار نیستم!

 

هنوز نیستم.

بهار - بچه دوستداشتنی و گم نامم

سرمو روی زمان میزارم و بعد فضا رو روی خودم میکشم.

شب

گویم حرف هاییست که هیچ گاه بیان نمیشود.

گل فشان

هیچ کدومشون نبودن.

مدرسه

درسته که بدون نقاب من، منم.

اما منی دیگه توی جهان زندگی نمیکنه.

نقاب جدید

فقط میترسم من کسی باشم که وقتی چشماشو باز میکنه توی کمد باشه

کمد

زمان آدم ها با زمان من فرق میکند،

دو ساعت

بنشینم، بخوانم، حل شوم،

دختر شاخه ای

مردم را می بینی؟ برایشان مهم نیست. برای توهم نباشد.

roof

درونم داره ذره ذره رو به خاموشی می ره و هیچ کس متوجه نیست.

inside

مجسمه رو بین بقیه نهنگ ها جا می ده و دوباره به دریا سفر می کنه

وسواس گونه

و توهم از آنها بودی با این تفاوت که احساسات تو نسبت به دنیای خاکستری آنها، رنگی بود.

seen

فقط خوب.. نه عالی.

ترین ها

لبخند زد

رد شد

و آنها از یاد برده بودند انسان تغییر می کند

changeable

فقط دلم برای منِ بدون خیال تو میسوزد. تنهاست،

برای مخاطبی که نبوده و نیست

قصدی نیست.. مجبورند که فقط خیره نگاه می کنند.

قانونی که از آن پیروی میکنند

انتظار همیشه در خفا برایم کشنده بوده اما جرئت بیان کردنش را نداشتم.

+

جولیا کی فراموشم می کند؟

𝔖𝔱𝔬𝔫𝔢 𝔑𝔲𝔫𝔰

تورلنر، تمپس د پویزون، تورجت.

shades of red

روز های اول دلتنگی برای جولیا ورای تصوراتم بود

𝔖𝔞𝔩𝔢 𝔬𝔣 𝔐𝔞𝔯𝔟𝔩𝔢 𝔖𝔱𝔞𝔱𝔲𝔢𝔰 𝔬𝔣 𝔱𝔥𝔢 ℭ𝔥𝔲𝔯𝔠𝔥

من در سرزمینی زندگی میکنم که بعضی آدم هایش فقط نگاه میکنند.

جایی برای زیستن نیست

جسمم نه روحم خسته بود. باور هایم در ثانیه ای پیش رویم فرو ریختند، خرابه هایی که مردمانشان را زیر خود دفن کردند.

𝔐𝔢𝔩𝔱𝔢𝔡 𝔈𝔪𝔬𝔱𝔦𝔬𝔫𝔰

انگار از اول وجود نداشت، زندگی از روی همه رد شده بود.

دستگاه های بی رحم

بازم در هارو ببند. میخوام ببینم میتونی بسته نگهشون داری با همه چیزایی که پشتشونه؟

+

قورباغه رو قورت نده، درش بیار و زیر پات لهش کن. لهش کنم؟ اون یه موجود زندست. گناه داره حتی با اینکه قورباغست.

موقتِ چجوری

تصمیم گرفتین دیوونه تر باشین؟ اگه نه دوباره متن بالا رو ایندفعه با دقت بیشتری بخونین.

ممانعت از روانپزشکی دوست داشتنی

 اما بین -بود- و -هست- اتفاق ها فاصله است.

صندلی

بهرحال من مونده بودم و آقای ماهی نبود، نمونده بود.

آقای ماهیِ من

فقط تویی که بعد یه مدت خسته کننده شدی.

و درکمال تعجب

مثل صفر که یا قدرت میبخشه یا به خاک میکشونه.

گردالی

و تو فقط منی رو میبینی که هربار سمتش میای چشم ها و دست ها و پاهاش شروع به خونریزی میکنن.

گل های هانا

هیچی به ذهنم نمیرسه.

آدم فضایی

مایه ننگه. تو زنده می مونی!

هشتمی

دختر اما روی قایق نشسته بود و به مردم جزیره لبخند می زد.

+

قایق رفت و جزیره تنها شد.

قایق هالی

اون میگه ما تنها باهمیم و این خیلی قدرتمند تره.

سر رابرت

دکتر گفت که ممکنه چند ساعت بخوابی. الان کلی 'چند ساعت' گذشته و هنوز خوابی.

صورت فلکی

ولی این اولین بارون پاییزه کی اهمیت میده آدمای بیرون ترسناکن یا نه..

15 آبان

چیزی بین آویزان شدن و معلق ماندن در مکانی نامعلوم و زمانی نامشخص. 

کجاست

دست هاش رو محکم تکون داد که نشون بده چقدر دلش برای بغل کردن فرد مقابلش تنگ شده.

+

حالا که فرصتش رو داشتن باید خاطره هارو خنثی می‌کردن.

لیموترش

شکل های عجیبی رو تشکیل دادم و هردفعه از نرمیِ حرکتِ یکنواخت همون بادی که طوفان های دریایی رو میساخت و کشتی ها رو غرق میکرد بیشتر متعجب شدم. انگار هرچقدر از حیات انسانی روی زمین دورتر میشدیم؛ طبیعت بیشتر آروم میگرفت.

اولین جریان

شاید قرار باشه فردا بیام پیشت. پس امروز خودمو از خودم نمی گیرم.

the day

خواهش میکنم پیداش کن. میدونم کجاست ولی این بار نمیتونم بهت تقلب برسونم. لطفا یکم باهوش باش.

darling

بدانید هیچ فرشته ای بی‌گناه نیست، بی‌گناه نمی‌ماند.

فرشته ی فراموشی

مرا در آغوش گرفت. مرا در آغوشش فشرد.

DS1 | running

فردا و فردا هایش می دانستم که می آیی.

DS2 | hugging

ایستاده بودیم.

دیگر نمی دوییدیم، نمی ترسیدیم، از هیچ چیز، از هیچ کس. من بودم و تو بودی و لباس هایی پاره، خدمت گذارانی نامرئی.

Dead Stories 3 | dying

کاش کوله ها انقدر کوچیک باشن که هرکسی خواست بره کلی یادگاری از خودش جا بذاره. شاید روزی به خاطر اونا برگرده. روزی که عطرش نرفته باشه.

جورابشت

لازم نیست من بدونم. لازم نیست بتونم درک کنم. تو همه چیزی.

که تو هم تنفسی و هم خفگی

اما اولی برای تاریکی وجود نداره؛ وجودی برای تاریکی وجود نداره. حیاتی نداره. تاریکی هست وقتی روشنایی نیست. وقتی روشنایی رفته و قهر کرده.

افسانه نور

هیچ کس ندید، درواقع. کسی توجه نکرد.

برگ ها

کلا اگه فکرهای من در برابر مغزم شبیه بنزین و آتیش جلوی هیزم باریک و نحیف و خشک باشه؛ کاما خاکستریه که باقی میمونه.

to be stopped (kama)

در حال آماده سازی برای جبران خسارت ها هستیم.

شهاب سنگ

قلبِ من، برای دوست داشتنِ تو، زیادی کوچیک بود.

ˌkɑːdɪəʊˈmɛɡəli

فریاد های خاموشش قفسه سینه ش رو شکافتن و خب اون جوونه زد.

Sea lavenders

شاید اولین خودکشی دست جمعی نهنگ ها مال وقتیه که ما ازش خبر نداریم.

یک نفس زندگی

آبی معنای هیچ حالتی جز لبخند را نمی‌داند، زرد هم کاری جز لبخند زدن بلد نیست.

زردآبی

 

-------------------------

 

-قرار بود این دیشب ساعت 23:59 بیاد خب؟ انقدر زیاد بودن که تا امروز ساعت 2:39 طول کشید.

-خلاصه که مارو یادتون نره.

-میخوام بگم شمام جمله های مورد علاقتونو بگین ولی زیادن هرچی یادتون مونده بهم بگین.

-هوای پستای قدیمی هم داشته باشین.

-هنوزم مطمئن نیستم درست حساب کردم یا نه ولی بهرحال happy 500 days of writing with bluespring

-یوهو!

Notes ۵
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - يكشنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۱، ۰۱:۳۰ ق.ظ
  • ۲۸۷ : views
  • ۶ : Likes
  • ۱۰ : Comments
  • : Categories

زنگ تفریح سوم: پی نوشت

 

من کلی نگشتم پستای پی نوشت قبلی رو پیدا کنم که دوباره یادم بره چی میگفتم اولشون-_-

دوباره امتحان میکنیم.

سلاااام. تو این پست فقط پی نوشت داریم:>

 

1- خوبم خوشبختانه. نوشتنم کنار نذاشتم. توی نقیض مینویسم ولی همونطوری که گفتم .هم آمادگیشو ندارم هم خجالت می‌کشم. همین دیگه. درواقع هیچ اتفاق قابل توجهی نیوفتاده چند تایی ایده و هایکو واسه نوشتن دارم پس بازم میام. 

2- یه جا خوندم که خوبی دیگه سوال خوبی نیست و خیلی راحت میشه پیچوندش. انگار باید بگی خوبم. ولی حالتون چطوره اینجوری نیست. حالتون چطوره؟ روزتون چجوری بود؟ تابستونتون چه رنگی بود؟

3- به شخصه نگار بودم و پوست انداختم این تابستون.

4- یادم نمیاد اشاره کرده باشم ولی روی یکی از لباسام دارم گلدوزی میکنم. این (قبلش) و این (بعدش) و کلی چیزای کوچیک که بقیه بهم نسبت دادن. مثل اون قارچه.

5- حساسیتم شروع شده. چشمام اشک میزنن ولی حدس میزنم ممکنه ضعیف شده باشن. پس نمیتونم متنای خیلی بلندو کامل بخونم. وقتی کامل نمیخونم نمیتونم کامنت بذارم. امروز که چشمام بهتر بودن سریع اومدم پست بذارم. نمیدونم تا آخرش میتونم بنویسم یا بازم اذیت میکنن.

6- یه کتاب فروشی جدید پیدا کردم> اگه سرو هفتاد و پنج باشه این یکی بیشتر از هشتاده. یه در کوچولو و باریک بین مغازه های بزرگ یکی از میدونای بزرگ شهر، پله هایی که کنارشون گلدون دارن، یه زیرزمین پر از کتاب ایرانی،خارجی، مانگا، سی دی و هر چیزی که باعث شه با دیدنش مثل تشنجی ها رفتار کنین.

7- حتی استوار ایستاده در بیست و چهار سالگی هم توش پیدا کردم.

8- خب قاعدتا بعدش قانون «تا کتاب نخونده زیاد داری کتاب جدید نخر» رو شکستم و شیش تا کتاب جدید خریدم. گرون.

9- یادم رفته بود چجوری عکسا رو لینک میکردیم روی پست. یکی دعوام کنه زودتر بیام بیان لطفا.

10- احتمالا بیام تهران و حداقل هفته ی اولش بدون برادر و پدر و مادرم هستم. عجیبه هه هه.

11- بزرگ شده. جمعه دوماهش میشه. باور نمیکنم.

12- کیپاپر بودنم رو گسترش دادم. میتونم خودمو مولتی فن رسمی حساب کنم. یه دفترچه برگزیدم و اطلاعاتی وسیع رو توش نوشتم. هنوز تموم نشده حدود شصت تا گروهه که بیست تاشونو نوشتم. اطلاعاتمم از سایت kpoping پیدا میکنم.

13- از دستاورد های مهم تابستون این بود که های سه رو تموم کرده و وارد ادونس شدم. سخته ولی هربار فکر میکنم داره تموم میشه خوشحال کننده میشه.

14- فیلم؟ خیلی مسخره شده فیلم دیدنم. یه روز جوگیر میشم کلی میبینم ولی فرداش ولش میکنم تا دوباره یه اتفاقی بیوفته که جوگیر بشم.

15- همین دیگه. شبتون راحت غنچه های من.

Notes ۱۰
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - يكشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ
  • ۱۶۵ : views
  • ۰ : Comments
  • : Categories

~em

استرس دارم. ولی این تنها حسی نیست که دارم.

Notes ۰
این مطلب قابلیت کامنت گذاری ندارد
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - سه شنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۰۶ ق.ظ
  • ۲۴۱ : views
  • ۸ : Likes
  • ۱۱ : Comments
  • : Categories

زنگ تفریح دوم: بیز! (اصلاح شده)

خب. نمیدونم چجوری باید شروعش کنم..

داستان تا یه جاهاییش تکراریه.

چند ماه پیش حدودا آخرای پاییز توی یه بازه زمانی مامان خیلی خیلی عجیب رفتار میکرد. هی با بابا میرفتن دکتر و دیر میومدن. وقتیم میرسیدن خونه همیشه چشمای مامان قرمز بود و حرفم نمیزن. و میتونین حدس بزنین که ما داشتیم سکته میکردیم نه؟ حتی خونواده هامونم هی زنگ میزدن ببینن چی شده و خونه هستن یا باز بیرونن. دقیقا دوشنبه هشت آذر 1400 بابا صدامون زد و یهو گفت که بچه ها سرتونو بذارین روی دل مامان ببینین ازش صدا میاد یا نه؟ و آره ما قرار بود نینی داشته باشیم.

ولی خب سن مامان زیاد بود واسه بارداری سووو باید کلی آزمایش میداد و یه عالمه قرص میخورد و جواب آزمایش نمیومد و ما همچنان داشتیم سکته میکردیم هیچ فرقی با وقتی نمیدونستیم نداشت. هی جواب یه آزمایش میومد و میگفتن یه چیزی کمه باید بازم دوباره آزمایش بدن. دفعه بعدی باید میرفت تهران. و حدود دو ماه تهران موند تا جوابش بیاد. بعد از دو سه ماه که انتظار ها به سر رسید. منم چون ذوق داشتم همه رو آباد کردم. هه هه.

دکتر مامان گفته بود که زمان اصلی 26 تیره و عملش میشه 18 یا 16 تیر. درواقع قرار نبود این هفته باشه چه برسه به دو روز پیش.. بله دیروز>>>

جریان اینه که مامان طبق معمول رفته بود سونوگرافی که بهش گفتن جناب بیز چرخیده و اومده پایین و دیگه مراقب باش و اینا. بعد دیگه نمیتونم کامل تعریف کنم خیلی بهم ریخته بود حتی ویسم میگیرم هی وسطش یادم میاد که عه این کارم کرده بودیم.

خلاصه شدش اینه که رفتیم خونه مامان بزرگم که نزدیک باشیم زود بریم بیمارستان و در دسترس باشیم که بقیه میخوان کمک بدن راحت باشن ولی آب خونشون قطع شد و همه نقل مکان کردیم خونه خودمون. بعد هنوز بقیه نیومده بودن کامل صبح بیدارمون کردن گفتن که داریم میریم یه نوار قلب عادی بگیریم ولی قرآن گرفتن و بعد زنگ زدن گفتن پرونده تشکیل شده و مامان رفته اتاق عمل و بیز به دنیا اومده.

ساعت سه واسه اولین بار دیدمش فک کنم. از عکسایی که فرستاده بودن خیلی کوچیک تر بود. (اگه همونقدی میبود گریه میکردم.. خیلی علاقه موج میزنه میدونم-^-) بعد از اون دیگه واقعا یادم نمیاد چی شد. فقط یادمه گرم بود و خسته بودم. دیروزم که اومد خونه همین بود فقط خیلی خیلی خیییلییی بیشتر خسته بودم. همه حواسشون به همدیگه بود و نگار اینو بیار نگار اون کارو بکن میرسید به من. حس میکنم بیشتر از چند صد متر راه رفتم توی خونه..

امروز ولی قابل باور تر بود. دیگه میدونم بیام بیرون تو خونه یه بچه هست که مال خودمونه واقعا و خوابه همش> فعلا با اینکه توجه هارو گرفته مشکلی ندارم احتمالا واسه اینه که بچه اولم و یه بار دیگه اینا همه رو دیدم؟ و واقعا انتظار ندارم که خیلی مودب باشه و گریه نکنه و رو مخ نباشه چون بازم بچه اولم؟ نمیدونم کلا فقط خیلی خنثی رو به خوشحالم راجع بهش>>>

 

-تادام. همین بود. سعی کردم کامل باشه بازم چیزی یادم اومد اضافه میکنم. بابت غلط املایی هام ببخشید ساعت دوعه..

-خودم برای این سه ماه یه برنامه ماهانه واسه خودم و یکی کلی تا آخر تابستون با یکی از دوستام درست کردیم که بازم فردا ازشون عکس میگیرم.

ماهانه ماه تیر

کل تابستون (وای لطفا به هیچیش توجه نکنین اولین باره دارم یه چیزی شبیه به این درست میکنم)

-دارد از شدت خستگی از دست میرود.

-شب بخیرT-T

Notes ۱۱
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - يكشنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۱، ۰۳:۵۰ ب.ظ
  • ۱۹۷ : views
  • ۱۰ : Likes
  • ۷ : Comments
  • : Categories

گالری نور

 

من دارم طبق همون روش 20 دقیقه درس بخون 5 دقیقه استراحت کن درس میخونم و این پست حاصل زنگ تفریحای ده دقیقه ای بین درسامه.

و شاید باورتون نشه اما دو روز پیش جواب داد.

چیزی که میخوام بهتون نشون بدم درواقع واسه این پسته. یا همون افسانه نور.

آخرش توی کامنتا من دوتا عکس بهتون نشون دادم برای تصور بهتر و خب قضیه به پایان رسید. اما از چند روز بعدش پینرست یهو شروع کرد به نشون دادن عکسایی که من حس میکنم خیلی به نور میان. پس گذاشتم هرچی داره رو رو کنه که بیام همشونو بهتون نشون بدم. اگه احیانا اینجا کیفیتشون اومد پایین ولی میخواستین دانلودشون کنین لینک بورد پینرستی که گذاشتم همه رو اونجا میذارم آخر پست که با کیفیت خوب داشته باشین همه رو:>

 

اول نور

 

 

نور و بچه ها

 

 

خود بچه ها

 

 

و دوباره یه گل

 

 

بورد پینترست: کلیک

 

دارام! پایان!

Notes ۷
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - شنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۳۰ ب.ظ
  • ۱۸۹ : views
  • ۷ : Likes
  • ۹ : Comments
  • : Categories

زنگ تفریح اول سرگذشت

 

سلام>

وای سلام! چقدر سلام کردن اینجا حال میدهههه>>>

سلاااااامممممم!

من هستم. یعنی بودم ولی پست نذاشتم. خیلی دلم میخواست بذارم ولی نشد. و الان نمیدونم از کجا شروع میکردم معمولا پس همینجوری پی نوشتی میرم جلو.

 

  • پ.ن¹: اول از همه بذارین بپرسم که ببینینش. اگه بخوام یکی از متنامو به کسی نشون بدم که تا حالا نخونده شما کدومو پیشنهاد میکنین؟ و کدوم یکی رو خودتون بیشتر دوست دارین؟ چون خودم که میخوام انتخاب کنم خیلی عجیب میشه.

 

  • پ.ن²: از یک سالگی وبلاگ کلی گذشته و قول میدم وقتی امتحانا تموم شدن جبران کنم واسش. یکم از پست نذاشتن ها هم واسه همین بود. میخواستم بعد یکسالگیش اولین پستی که گذاشته میشه مال همون یکساگیش باشه.. که نشد.

 

  • پ.ن³: راز اسب های توی آینه رو تموم کردم. و.. نمیگم که من مثل نویسندش خوب مینویسم. ولییی. خط داستانیش و مدل نوشتن شبیه مال من بود. قبول کنین لطفا. جمله های کوتاه کوتاه داشت، افسانه ای بود، از اون اطلاعات علمیش مطمئن بود و هزار تا چیزو گشته بود تو یه قالب کلی جا داده بود. زیبا نیست؟ هست.

 

  • پ.ن⁴: دلم میخواد هزاران جا و پیش هزاران نفر از مدرسه غر بزنم. جوری که هرکسی که منو میشناسه اینو بفهمه. اما هربار که خودم یه حرکتی میزنم و منتظر بقیه نمیمونم بهم توجه کنن همه چی درست میشه. و اینم هست که وقتی غر بزنم یعنی دارم قبولش میکنم. من این کارو نمیکنم.

 

  • پ.ن⁵: دقت کردین؟ هلن چان پارسال این موقع نهم بود و خیلی بزرگ بود. امسال من نهمم اون دهمه و هنوز خیلی بزرگه؛ ولی من مثل پارسالش بزرگ نیستم. نمیدونم میفهمین چی میگم یا نه ولی حس بدی نیست با این حال.

 

  • پ.ن⁶: افتاده سر زبونم هی همش ...eeeey, you're my Juliet و در جوابش ..eeeeeey, show your silhouette میدونم اصلش eh هست و ey نیست ولی ey افتاده سر زبونِ من. و خب تا این میره میشه Ding dong, I know you can hear me, Open up the door, I only want to play a little 

 

  • پ.ن⁷: چند وقت پیش یه ناگت جدید گرفتیم که ناگت هاش شبیه قارچ بود.. و حدس بزنین چی؟ توشم قارچ بود مرغ نبود. ولییییی. زود قضاوت نکنین. نگینی اصلا از قارچ پخته خوشش نمیاد اما اینارو دوست داشت و خورد و واسه فردا صبحشم نگه داشت. و یه اتفاق دیگه هم میوفته این چند وقت. بچه ها وقتی قارچ میکشن یا یه جایی قارچ پیدا میکنن عکسشو برام میفرستن یا میارنش و قبول دارم من کیوت ذوق میکنم ولی کار اونا خیلی خر و کیوت ترهT-T

 

  • پ.ن⁸: فعلا به نظرم واسه امشب بسه تا ببینم بین امتحانا میرسم پست بذارم یا بعدشون میام. مراقب خودتون باشین غنچه های من.
Notes ۹
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - چهارشنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۴۵ ب.ظ
  • ۲۱۳ : views
  • ۱۱ : Likes
  • ۲ : Comments
  • : Categories

to be stopped (kama)

 

من فکر میکنم. زیاد فکر میکنم. از وقتی بیدار میشم تا وقتی که میخوابم فکر هام مثل جوهری که روی کاغذ پخش میشه زیاد میشن. اگه به یه کاغذ سفید فکر کردین این کارو نکنین. به کاغذ سیاهی فکر کنین که فقط خیس تر شدنش مشخص میشه. مثل پارچه ای که صبر میکنه خشک شه ولی ما دوباره روش آب میریزیم. اگه به این فکر کردین که این اتفاق بده این کارو نکنین. من این کارو راحت انجام میدم. فکر کردنو. ممکنه شما پنج خط راجع به شخصی صحبت کرده باشین. اینکه قبلا دربارش چه فکری میکردین و الان چه فکری میکنین. من همزمان با خوندن اون پنج خط هزاران فکر مختلف رو باهم بررسی میکنم؛ بدترینشو در نظر میگیرم؛ با بهترین حالت برخورد میکنم. یعنی وقتی فرد جدیدی رو میشناسم چیزی که همیشه ازش انتظار دارم بدترین حالتشه اما جوری که باهاش رفتار میکنم مال بهترین ورژن از خودشه. این فقط ذره ای از توضیحاتم درباره فکر هامه. و اصلا نمیخوام همه ی حرف های صدای توی سرم رو تایپ کنم چون به دست هام بعدا نیاز دارم. پس از اول شروع میکنیم.

من زیاد فکر میکنم. انقدر زیاد که برای فهمیدن مدت زمان صرف شده، تعداد فکر هام رو حساب میکنم. و تا وقتی به اولش برسم بازم کلی زمان گذشته. حتی برای یادآوری کلی چیز دونه دونه فکر هام رو دنده عقب برمیگردم تا یادم بیاد تو اون لحظه به چی فکر میکردم، بعد یادم میاد چیکار میکردم و دقیقا چی رو یادم رفته که لازمه یادآوریش کنم. مغز من بی وقفه کار میکنه. ممکنه کسایی که کنارم هستن هر چند وقت یه بار به یه نقطه خیره بشن و توی فکر فرو برن. اما من انقدر زیاد و بی وقفه فکر میکنم که هر چند وقت یه بار به یه نقطه خیره میشم و استپ میکنم. برای چند ثانیه ی کوتاه فکر کردنم متوقف میشه و این «متوقف شدن» دقیقا همین چیزیه که بعد از اینهمه کلمه و مقدمه میخواستم بهش برسم.

این وقفه ای که خیلی یهویی میوفته حکم مامان فکر هامو داره. وقتی چندین دقیقه ست دارم با خودم توی سرم بحث میکنم که چرا چند سال یا حتی چند دقیقه پیش این حرف هارو نزدم یهو پیداش میشه و تو همون چند ثانیه میگه هی دختر معلومه کیو داری اذیت میکنی؟ مطمئنی اون طرف اینجوری به سزای اعمالش میرسه؟ یا وقتی حرف هایی که نباید زده بشن تو ذهنم وول میخورن یا کلمه هایی که نباید نوشته بشن روی کیبورد برجسته تر میشن دوباره یهو میاد (از اینجا به بعد خیلی یهویی و بی دلیل به شدت سردرد شدم غلط املایی ای اگه وجود داره به خاطر همینه) کمک میکنه. بعضی وقتا هم ایده های جالب میده. کلا اگه فکرهای من در برابر مغزم شبیه بنزین و آتیش جلوی هیزم باریک و نحیف و خشک باشه؛ کاما خاکستریه که باقی میمونه.

خلاصه که من خیلی خیلی زیاد از مغزم کار میکشم. به زیبا ترین حالت ممکن یا با چیزای چندشی که بعد از چند وقت خودم باورم نمیشه. و خلاصه که کاما بانو جلوی خیلی چیزا رو گرفته. وقت هایی که داشتم از درون کرم میزدم و درد های عصبی ریز و درشتی که قرار بود به نقاط مختلف بدنم حمله کنن بیدار و آماده میشدن؛ کاما اون یه دونه فکری بوده که پیداش شده و هممونو نجات داده. امروز که برای اولین بار متوجه کاما شدم و بعد فهمیدم که چقدر همیشه پیشم بوده (حقیقتا کرک و پرم داشت میریخت از شما چه پنهون) از عمق وجودم خواستم برای خودم نگهش ندارم. و خواستم بلاخره بتونم چیزی رو به همه مثل یه انسان متمدن توضیح بدم که فکر نمیکنم این اتفاق افتاده باشه. ولی حتی اگه ذره ای کاما رو بین افکارتون حس کردین قدر وجودش و حیاتش توی مغزتون رو بدونین تا با کرم زدن جبرانش نکنین.

Notes ۲
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - سه شنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۱، ۰۲:۱۲ ق.ظ
  • ۱۶۴ : views
  • ۴ : Likes
  • ۸ : Comments
  • : Categories

نتوانستن را ناتوانی نیست

 

امشب یه سری کلمه اینجا بودن. که خب قاعدتا طبق روالی که با خودم گذاشتم باید میبودن. و خب طبیعتا توی هر پست یه سری کلمه هستن. (واقعا حرفی ندارم..) خلاصه که تعداد پاراگراف ها مشخص بود. کلمه ها همینجوری پشت سر هم نوشته شدن و بعد از سه تا پاراگراف من فهمیدم نمیتونم اینهمه حس بدو توی یه پست بذارم. درسته که پست قبلی هم یکم از اون حالِ بد تو خودش داشت اما اینکه از اول تا آخرش حرفایی باشه که هی مرور میشه یعنی اونا رو قبول دارم و خب خیلی بد بود اینجوری. از طرف دیگه نویسنده ی شما که اینجانب باشم واقعا در تنفر ورزیدن و ناراحت ماندن هیچ استعدادی را دارا نمیباشم. به جاش زود ناراحت میشم ولی خب زودم تموم میشه. برای همین سخت بود پیدا کردن یه عالمه آدم که بتونم بگم هی من اونجا که بخاطر تو فلان اتفاق برام افتاد یا اونجایی که فلان حرفو بهم زدی خیلی ناراحت شدم. (در واقع قصدم از نوشتنشون این بود که بتونم واقعا اینا رو بگم. چون با اینکه جریان تموم میشه ولی تا مدتها اذیتم میکنه و میدونم اگه بگم اذیت شدم تموم میشه و به دلیل و بهونه ای هم نیاز ندارم؛ اما نمیتونم چیزی بگم) برای همین تمام سه تا پاراگراف و آهنگشو پاک کردم و به فردا شب منتقل شد.

ولیییی (تازه رسیدیم به اصلش هوف) از اونجایی که مبارزه با اندام های گسسته ی تحتانی این روزا دوشوار شده و خیلی برام سخت بود که وقتی اینهمه مبارزه کردم اومدم پشت سیستم، دست خالی برگردم؛ تصمیم گرفتم به ساعت و اینکه بلاخره فردا میخوام برم مدرسه و کوییز داریم و هیچی نخوندم و جزوه هام کامل نیست و اینا توجه نکنم و بیام باهاتون حرف بزنم> عجیب هم خودتونین>>>>>

-سوال اول. یه آدم چه کاری انجام بده که ازش بدتون بیاد؟ (بدترین کاری که میتونه انجام بده)

-سوال دوم. چیکار کنه که دیگه ازش بدتون نیاد؟ (سخت ترین راه ممکن برای جبرانش)

-سوال سوم. نمیدونم.. اگه از کسی در حال حاضر بدتون میاد، از کِی بدتون میاد؟ هنوز ازش واااقعا بدتون میاد یا فقط حس بدش مونده؟ یعنی اگه بیاد سلام کنه جوری جوابشو میدین که بفهمه نمیخواین جوابشو بدین؟ اگه آره فکر میکنین تا چند سال میتونین ادامه بدین که از اون طرف بدتون بیاد؟

 

معلومه خیلی کنجکاوم؟ خییییلیی کنجکاوم.

Notes ۸
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۱، ۱۱:۵۹ ب.ظ
  • ۲۴۹ : views
  • ۱۲ : Likes
  • ۱۶ : Comments
  • : Categories

Happy my day^^

 

پلی کردن آهنگ بهارِ مارتیک* بدون هیییییچ دلیل خاصی.

 

سلام منِ زیبا.

عم وقتی که این پسته میره احتمالا دیگه کسی نیست و تو میتونی شصت ثانیه ی آخر روزت رو از تبریک های خودت لذت ببری و منتظر چیزایی که قرار نیست بیان نباشی. خوشحالم که دیشبم تونستی اولین ثانیه های امروزو خودت ببینی. باید بدونی زیبایی امروز صبحه که نور طلوع رو دیدی، آقای غریبه ی عزیز خوندی و با قشنگی کلمه هاش گریه کردی. بهدشم محکم و استوار به ادامه ی خوابت پرداختی که تو طول روز ذره ای خسته نباشی. قشنگی اینه که حواست به خودت هست و اگه بعدا داری اینو میخونی و میگی وای چقد سم باید بهت بگم که «شما اگر حواستان به خودتان نیست بروید گم بشوید ممنان».

همین که دم دمای ظهر بدون هیییییچ دلیل خاصی بهارِ مارتیکو پلی کردی و تمام قر های دهه شصتی رو آباد کردی باهاش یعنی امروز روز قشنگی داشتی. اینکه چند روزه هی میشینی پشت سیستم انیمیشن دانلود میکنی که امروز ببینی میشه مراقبت از خودت که هیچی مودتو خراب نکنه. وای خدایا اون کادویی که به همه دادی دیگه جای حرفی باقی نمیذاره. دیگه اینکه اگه روز تولدت و اولین روز سال خوشحال بودی لطفا همه ی سالو خوشحال باش و اگه کسی نمیخواد خوشحال باشه خب به جاهایی که نداری. همین.

بوس تف ماچ بهت. لاب یو سوییتی. از طرف من>>>

 

_________________________________

 

به نام خدا پست تولد نوشتن واسه خودت خیلی سخته

Notes ۱۶
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
۱ ۲ ۳ بعدی