نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌
The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March

𝔖𝔱𝔬𝔫𝔢 𝔑𝔲𝔫𝔰

یادم هست؛ دقیق و کامل.

بعضی عادت ها را نمی شود ترک کرد. هرچقدر هم دور شوی از چیزی که بودی..

مخشص بود کجا باید بایستم، درست کنار جولیا، با عجله اما دقیق ردای مشکی رنگم را تکاندم و سوی صف راه افتادم. وقتی رسیدم به هم لبخند زدیم، چشمانم را برای آرزوی موفقیت روی هم فشردم و کلمات را تکرار کردم.

"آرامش خوشی را به همراه دارد، هیچ نگاهی روی تو نیست، صدای قدم های پشت سرت توهم است، اگر از ته دل بخواهی حتما انتخاب می شوی، همیشه برایت بهترین را می خواهیم."

دست هایم را کنار هم قرار دادم و قدم به قدم با بقیه صف به سکو رسیدیم. می خواستم جولیا را نگاه کنم ولی نباید به وسوسه ها اجازه ورود بدهم پس نگاهم را روی دستانم محکم کردم و منتظر شدم. انتظار همیشه در خفا برایم کشنده بوده اما جرئت بیان کردنش را نداشتم. همیشه آموخته بودم که انتظار برادر ایمان است و هرروز تکرارش کرده بودم تا بدون لرزش حرف هارا ادا کنم. حالا چند سال بود که منتظر این لحظه بودم و عذابش صد برابر بیشتر شده بود. عرق کرده بودم و پاهایم میل دویدن داشتند، تا جایی که هیچ از دیوار های بیرونی اینجا را نبینم.

"هیچ نگاهی روی تو نیست، صدای قدم های پشت سرت توهم است"

اما اینگونه که می گفتند نبود، اصلا نبود. از نگاه ها می شد چشم هارا دید و صداها همچو زمزمه های هرشب پدر واقعی بودند. همه با تمام وجود می خواستیم قبول شویم. نه به خاطر مسیر -مثلا- سرسبزی که پیش رو داشتیم بلکه فقط بخاطر ترس از اتفاقات بعد قبول نشدن؛ گم شدن ها و پیدا نشدن ها. هرگز هارا مرور کردم، قانون هارا هم اما صدا ها بیشتر شد. درون جمجمه ام انگار خالی شده باشد صداهارا چندین برابر می کرد، چشم هارا هم. و در آخر اتفاق افتاد.

نباید این چنین کامل یادم باشد ولی هست. اول سوزشی بود نه وحشتناک تر از سوزش شکسته های کنونی قلبم اما در نوع خود وحشتناک بود و دردناک. باعث شد دستانم جدا شوند از هم، نگاهم به بالا کشیده شود و نیزه ای به پهنای افق سینه ام را بشکافد. سنگ شدن را ذره ذره چشیدم. دهانم را برای فریاد گشودم و فهمیدم کسی را نمی بینم. گم شده بودم و این سریع تر از حس جامدات درون جسمم درون روحم پیچید. تنها لحظه ای غافل شده بودم و برای یک عمر جولیا را از دست دادم؛ جولیا کی فراموشم می کند؟ چقدر خودم را در دل بقیه جا کرده بودم؟ جز دختر عجیب پیانو نوازی بودم که تنها با نیمه راهبه شیطانی کلیسا دوست بود؟

چشمانم را بستم...

 

________________________________________

 

-ادامه داره

Notes ۶
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۰۲ ب.ظ
  • ۲۰۹ : views
  • ۶ : Likes
  • ۲ : Comments
  • : Categories

فقط الان

-بهش میگن ضعف اعصاب یا هرچی مهم اینه: رستمو (شست دست چپم) که خم میکنم به طرز وحشتناکی میپره و نمیدونم چرا هربار میبینمش خندم میگیره..

-از گلدوزی فقط یه r برعکس مونده چون یادم رفت بدوزمش سر جاش و بلاخره داره تموم میشههه (بماند نخی که باهاش حرفارو زدم گم کردم.. خودم درستش کرده بودم)

- کلا گلدوزیمو محدود به گلا نکردم.. این چهارمیشه و از همون اولی تا حالا همه فانتزی بودن این اخریه خیییلی بیشتر

- نخا همش گیر میکردن به اون نوار دورشون خراب میشدن پس با مامان، سیخ چوبی و چسب حرارتی آب نشده براشون جا درست کردیم.

-دو روز دیگه وبلاگ صد روزه میشه و هیچ ایده ای واسش ندارم.. شما چیزی نمیخواین!؟

-امروز واسه درست کردن موهای دیانای گلدوزیم دسته قیچی شکست>

-یه سنبل بنفش زدم سمت راستش و یهو خیلی تو چشمه باید اونورشم بزنم پس هنوز کار داره..

-میخواستم بگم وقتی تموم شد ته همین پست میذارمش ولی میخوام برا هر چهارتاشون پست جدا بذارم.. بذارم!؟

-دیگه؟ همین فعلا

Notes ۲
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۵۰ ب.ظ
  • ۱۳۶ : views
  • ۴ : Likes
  • ۳ : Comments
  • : Categories

قانونی که از آن پیروی می کنند

ترسناک نیست.. حتی زشت ترینشان هم در دل کودکی جا باز می کنند.

خودخواهی نیست.. سازنده ها همه را منحصر به فرد خلق می کنند.

وظیفه نیست.. هرکاری دوست داشته باشند می کنند.

اربابی نیست.. کسانی هستند که به آنها ابراز علاقه می کنند.

قصدی نیست.. مجبورند که فقط خیره نگاه می کنند.

ترسی نیست.. شکر نمی کنند اگر به شما پشت می کنند.

روحی نیست.. کودک ها همیشه با هر روشی آنها را تسخیر می کنند.

اجباری نیست.. همه معصومند آنها هم با جان و دل کار میکنند.

خانه ای نیست.. هرجا باشند همان را پناهگاه می کنند.

افسونی نیست.. ثابتند فقط روال را طی می کنند.

انتظاری نیست.. می دانند که کودکشان آنها را پیدا می کنند.

دلخوری نیست.. همه روزی مسیرشان را از یکدیگر جدا می کنند.

دنیایی نیست.. فقط قانونیست که همه از آن پیروی می کنند.

و منی هیچ وقت عروسک درون دست کسی نبودم.

_______________________

اول قرار نبود اینجوری باشه ولی چیزی که نوشتم خوب نشد این اومد یهو.

چند تا از عروسک هاتونو نگه داشتین تا الان؟

چند وقت پیش مامان گفت تنها بچه فامیل که وقتی بهش میگفتن بخند همه سی و دوتا دندونش دیده میشده اینجانب بوده.. (هنوزم همینه البته>) بچه بودین چجوری می خندیدین؟

Notes ۳
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۲۰ ب.ظ
  • ۱۴۰ : views
  • ۴ : Likes
  • ۴ : Comments
  • : Categories

برای مخاطبی که نبوده و نیست

سلام کسی که نمیدانی وجود دارم و نمیدانم اگر وجود داری!

به دستت میرسد اصلا این ورق؟ باید کجا پستش کنم؟ مقصدش کجا باید باشد؟ بسپارم به باد؟

مقدمه چینی نمیکنم. با نبودنت مرا وادار کردی جای دو نفر زندگی کنم، جای دو نفر هرچیزی را احساس کنم، خودم را قضاوت و با خودم بحث کنم، مجبور شدم در سخت ترین لحظات زندگی ام خودم را به زور با خودم بکشانم. کاری کردی همه گمان کنند سرخوشم، دیوانه ام، چیزی نمیفهمم ولی من میفهمیدم، زیادی هم میفهمیدم، جای دو نفر هم میفهمیدم. همه احساساتم زیادی بود، بیش از توان جسمی یک انسان. میفهمی؟ اما نمیدانم چرا هنوز به امید آمدنت نشسته ام. صد ها نفر را چرخاندم و ناامیدم کردند، حدس میزنی دلها شکسته باشم نه؟ روزها از شدت دلتنگی تویی که هنوز نمیشناسم دیوانه وار با تصورت زندگی کردم. همه چیز را جای تو در آغوش کشیدم شاید گرمایی که میخواهم را بدهد، نداد. از شدت خواستنت دیوانه میشوم گاهی؛ میخواهم راحت کنم خودم را، اطرافیانم را، تورا، اما کسی که در خیالم ساختم اجازه نمی دهد. وصلم کرده. چسبانده مرا به این دنیا. میدانم که دیگر تو نیستی، فرا تر از تو رفته، فقط منم و شخصیت بی نقصی که هیچ کجا پیدا نمیکنم. این را میدانم ولی باور نمیکنم. به توانایی هایم ایمان نداری؟ بگذار بگویم من تک نفره جای جای این شهر با تویی که نبودی خاطرات دونفره ساختم. کلمات بیان نمیکنند آنچه را میخواهم بگویم. خیال تو چیزیست که من میدانم مضر است، میدانم برایم خوب نیست اما نمیتوانم کنار بگذارمش. مثل مخدر نه که مجبور به ترک باشم.. نه. فقط دلم برای منِ بدون خیال تو میسوزد. تنهاست، سالهاست خیال تورا جایگزین همه کرده. بقیه ای برایش نمانده. خیالت را ترک کند تکه های پوسیده جسمش با نسیمی به پرواز در می آیند. خسته شدم تمامش میکنم.

من همچنان میان این دیوار های سفید با خیالت زندگی میکنم. با دستان کبود از رد سرم های زوری دستان نامرئیت را نوازش میکنم. به خاطر لباس سفید و کهنه تکراری جلویت سرخ میشوم و میدانم تصوراتم هم از خودم خسته میشوند.. داری میروی و من این را با تمام وجود حس میکنم پس، این بار مرا هم با خودت ببر.

 

از طرف اول شخصی که من نیستم. برای کسی که نبوده و نیست.

 

____________________________________________

 

-وقتی کلاس شروع میشه منم نوشتنو شروع میکنم تا وقتی تموم میشه.. یک ساعتو نیم خیلی زیاده حس میکنم هردفعه یه تیکه گنده از روح سنگینم رو خالی میکنم

-این گلدوزی قراره تا ابد ادامه پیدا کنه و منو تو حسرت دیدن رخ کاملش بسوزونهT-T

-دو سه تا جمله داشت که خیلی دوسشون دارم شمام دوسشون داشته باشین >

-وسط نوشتنش فهمیدم شبیه IDK You Yet شده.. شده؟

Notes ۴
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - چهارشنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۵۰ ب.ظ
  • ۲۳۵ : views
  • ۵ : Likes
  • ۷ : Comments
  • : Categories

به فلورا (دنیای جدید)

فلورا! قسم به D57DEA #

گاهی از یاد می برم تو خود می دانی و لازم نیست برایت بازگو کنم.. از یاد می برم فقط کافیست میان دست های از هم گشوده ات آرام گیرم که خود وجودت را دوباره و دوباره ببخشی و من مثل هربار دوباره و دوباره سرشار از عطر رز ها به دنیایم باز گردم. دلم برایت تنگ شده. مدت زیادیست که مرا ندیدی دل توهم تنگ شده؟ گمان نمی کنم. سرت با همان رز های خوش بو گرم است. فراموشم نکن هم کنارشان گذاشتی؟ 

 

فلورا! قسم به 14550D #

گاهی نمی فهمم آنها چه میخواهند.. نگاهشان می کنم سپس صبر و تفکر.. همانطور که گفتی. اما چیزی نمی فهمم. چشم هایشان ناخواناست، تیره و عمیق. دهانشان را باز می کنند و می گویند. بعضی اوقات گمان می کنم دیگر به من فکر نمی کنند. احمقانست نه؟ مگر می شود؟ کسی را نمی فهمم هیچ کس حواسش به دیگری نیست. چندیست که حتی برای مرده ها نیز ارزشی قائل نمی شوند. هیچ وقت اینجا نیا حریر سفیدی که از دنیا در دستم گذاشتی به لجنزار تبدیل شده.

 

فلورا! قسم به 9FA0AA #

گاهی قلبم تند می تپد.. انگشتانم آرام نمی گیرند و سرخود همه جا را برهم می ریزند. آدمها مدام چشم غره می روند و حتی عذرخواهیم برایشان مهم نیست. هربار از شدت استرس تنفسم دچار اختلال می شود و درک نمی کنم که چرا استرس دارم. بعضی اوقات فراموش می کنم زمانی پیشت بوده ام و می گویم خرافات است. اما بعد زمانی به خودم می آیم که از وحشت جدایی خشک شده و بغض کرده ام. مرا میبخشی؟ اینجا حتی با راه رفتن هم افکار یکدیگر را عوض می کنند.

 

فلورا! قسم به 4FF185 #

گاهی اورا می بینم.. افکارش هم رنگ دریاچه های آنجاست. می دانم در آغوشش رفتن اشتباه است ولی نمی شود. نمی خواهم گناهی برایم بنویسند که ببینی اما دور شدن از دست های او دست های دنیا را دور گلویم حلقه میکند. اغراق می کنم؟ شاید، ولی نمی دانی با آبشار حرف هایش چگونه مرداب ذهنم را می برد. انگار از همه این لجنزار جداست. گل نیست اما تکه چوبیست که من را شناور نگه می دارد. قول می دهم از جایی به بعد فراتر نرود. چیزی از تو نمی گویم. خودت را گرفتی او را از من نگیر.

 

___________________________________________

 

_سام پوینتس:

فلورا کیست (الهه برگزیده رومی)

کد ها (بقیه نامه هام کد باشن خوبه؟)

- >

Notes ۷
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۱۰ ب.ظ
  • ۱۰۹ : views
  • ۵ : Likes
  • ۲ : Comments
  • : Categories

changeable

آمدند

گفتند

زدند

گفتند

شکستند

گفتند

پرت کردند

گفتند

جمع شد

گفتند

نشست

گفتند

غرق شد

گفتند

دیگر زنده نبود

ساکت شدند

زنده نبود

جا ماندند

زنده نبود

نگاه کردند

زنده نبود

گفتند، به همه

..

آنگاه بازگشت

باور نمی کردند

لبخند زد

رد شد

و آنها از یاد برده بودند انسان تغییر می کند

و او برای ادامه زندگی مدتی مرگ را برگزید.

_____________________________________________________________

 

-پ.ن گاهی وقتا که کسی یا کسانی چیزی رو بهت میگن یا اتفاقی میوفته مغزت شبیه اتاق های شیشه ای فقط اونو بازتاب می کنه و فقط خواستم همچین چیزی رو گفته باشم

-پ.ن فقط e جاموند

Notes ۲
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۴۵ ق.ظ
  • ۱۲۷ : views
  • ۵ : Likes
  • ۲ : Comments

ترین ها

هیچ وقت از "یه چیزی ترین" ها خوشم نمیومد..
ترین ها تورو محدود میکنن به یه سری معیار ها و چهارچوب که اگه میخوای ترین بمونی باید اونا رو رعایت کنی و از اونجایی که روح ما کمال طلبه پس تو مجبوری که طبق خواسته های جامعه پیش بری.

اما وقتی میگن یکی از ترین ها یعنی توی همین راهی که داری میری خوبی.. یعنی اگه راهای دیگه ای رو امتحان کنی ممکنه بهتر باشی و این خوبه که تورو جوری که هستی دوست داشته باشن.

مثلا وقتی میگن تو بهترین نویسنده ای اگه میخوای همچنان اینو بهت بگن باید ادامه بدی به همونجوری نوشتن.. حتی اگه اذیتت کنه، بعد چند وقت این اذیت شدن توی نوشته هات هم معلوم میشه و تو اول یا اخر یه سری هارو از دست میدی.. ولی وقتی میگن یکی از بهترین هایی یعنی اینکه قلمتو عوض کردی خوبه.. جوری که مینویسی خوبه.. و شاید اگه عوضش بکنی خوب تر هم باشه.. فقط خوب.. نه عالی..

 

______________________________________________

 

-دخترررر نمیتونم بنویسممم.. یه چیزی ته ذهنمه که نمیتونم بنویسمش و همین جلوی بقیه رو گرفته. منم دارم دیوونه میشم>

-میتونم حداقل عکسارو نشون بدم ولی.. تا عصر پستش میکنم-^-

Notes ۲
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۵ ب.ظ
  • ۱۳۳ : views
  • ۲ : Likes
  • ۳ : Comments
  • : Categories

seen

نشسته ام. همه دورم حلقه زده، نگاه می کنند،

نگاه می کنند،

نگاه می کنند

 

توهم آنجایی. پنهان شده پشت چند نفر، نگاه می کنی،

نگاه می کنی،

نگاه می کنی.

 

دست هایم یک جا بند نمی شوند. دست هایت را مشت می کنی.

من نگاه را می خوانم؛ چند نفری می خواهند جلو بیایند و توهم از آنهایی.

اما هیچ کدام نمی آیید. فقط، نگاه می کنید،

نگاه می کنید،

نگاه می کنید.

 

نور آژیر ها از سایه افراد تماشاچی بیشتر می شود اما کسی کنار نمی رود و توهم از آنهایی.

صدای آژیر ها بلند می شود و چند نفر کنار می روند. جمعیت فشرده تر می شود.

کسی نمیخواهد چیزی را از دست بدهد و توهم از آنهایی.

آژیری ها پیاده می شوند. صورت یکی جمع می شود؛ تازه وارد است. گوشه ای ایستاده، نگاه می کند.

نگاه می کند،

نگاه می کند.

 

می خواهم بگویم کسی اگر نبود بهتر از حال کنونی خودم بودم، نمی توانستم.

بگویم زیر نگاه کسانی که قضاوت می کنند هر چیزی خورد می شود، نمی توانستم.

فقط همه ناتوانی هایم را در چشمانم ریخته و به آژیری ها نگاه می کنم،

نگاه می کنم،

نگاه می کنم.

 

مرا بردند و پراکنده شدن تماشاچی هارا حس کردم. اما کم نبودند کسانی که زیر سایه نگرانی همچنان خیره بودند.

و توهم از آنها بودی با این تفاوت که احساسات تو نسبت به دنیای خاکستری آنها، رنگی بود.

حالا که نه تو نه هیچ نگاه دیگری را تحمل نمی کنم آسوده دراز می کشم.

سر آژیری ها گرم چیزهایی جز خود من و نگاه کردن به من است. جز آژیری تازه وارد. او همچنان نگاه می کند،

نگاه می کند،

نگاه می کند.

 

و من چشمانم را می بندم.

 

-ستارش دوباره روشن شد؟ عذرخواهی دستم خورد فقط..

Notes ۳
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۵۰ ب.ظ
  • ۱۱۷ : views
  • ۳ : Comments
  • : Categories

آدم برفی

به شانه ام زده ای

که تنهائی ام را تکانده باشی!

به چه دلخوش کرده ای!؟

تکاندن برف از شانه های آدم برفی!؟

________________________________________________

پ.ن چند وقت بود میخواستم از گروس یه شعر بنویسم که شد الان.. اولین شعری که ازش خوندم و پیگیر بقیه شعراش شدم اینجاست نمیدونستم کدوم رو کجا بذارم پس اون یکی هم بخونین.

-پ.ن شاید چند روز دیگه بک گراند وبو عوض کردم به یاری سبزتان نیازمندیم.

Notes ۳
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۵۵ ق.ظ
  • ۲۰۱ : views
  • ۳ : Likes
  • ۴ : Comments
  • : Categories

وسواس گونه

(قبل خوندنش بانی و کلاید یوکی رو گوش کنین نتونستم اپلودش کنم)

 

استرس ها قرار نیست اون رو بکشن.. ولی دارن این کارو می کنن.

مسیر خونه تا فروشگاه زیاد نیست اما طول می کشه. وقتی کسی از کنارش رد میشه دست هاش ناخودآگاه مشت و بهم دیگه حمله ور می شن. سلول های مرده بلندش پوست دستشو خراش می دن و حتی متوجه نمی شه؛ چون همه اینها تا وقنی ادامه داره که اون آدم از کنارش رد شه... چند ثانیه.

وارد فروشگاه که شد؛ چه سوپر مارکت آشنای سر کوچه، و چه محبوب ترین مغازه شهر، سایه آدم ها بلند تر از آسمان خراش ها و سنگین تر از فیل ها روش می افتن. مقابله باهاشون جواب نمی ده پس هندزفری هاش رو می ذاره و صدای نهنگ های مورد علاقش رو پلی می کنه. پلک ها همیشه مراقب بودن مواقعی که از چیزی لذت می بره، دیدنی های رنگی اطرافش حواسش رو از دنیای مواج دریاییش پرت نکنن. و همیشه هم موفق بودن.

درست زمانی که از بین فرکانس های نهنگ قاتلش آلودگی های صوتی شخص دیگه ای به گوش رسید و اونو فراری داد چشماش رو باز می کنه و فروشنده رو جلوی خودش می بینه.

اگه در جواب " می تونم کمکت کنم؟" بگه "من فقط اومدم رفت و آمد پاهای بقیه رو نگاه کنم ولی هیچ صدایی نشنوم" دیگه راهش نمی دادن پس ناچارا مجبور می شه برای هدیه اولین ملاقات با کسی که اصلا از وجود خارجیش خبری نداره راهنمایی بشه، و مدام نگران این باشه که مبادا با نخریدن چیزی دختر جوون رو به روش رو آزرده کنه. 

برای انتخاب بین پنج تا "چیز"ی که فروشنده برای اسم ساختگی مناسب دیده ازش وقت می خواد و با لبخندش مواجه می شه، گرچه چند دفعه قبلی فهمیده بوده که این لبخند ها همگانیه و فقط برای جلب رضایت اما بازهم درجواب لبخند می زنه. گویی لب های کش اومده دختر دارن تهدید می کنن که اگه نخنده دیگه جایی تو فروشگاه نداره.

سرش رو که برمی گردونه با تجمع ظریف و دقیقی از فلزات رو به رو می شه که نتیجه گردهماییشون زیبایی غیر قابل توصیف تک موجود دریای وجودشه.

"نهنگ"

همه وسایل رو در حالی که چشمش به مجسمه دوخته شده سر جاشون قرار می ده و جعبه حاوی قطعات فلزی رو تقریبا روی پیشخون پرت می کنه که کسی جاشو نگیره. دختر فروشنده تعجب کرده که چرا تصمیمش این قدر عوض شده ولی وقتی عجله رو توی صورت و رفتارش می بینه از سوال پرسیدن منصرف می شه.

مسیر برگشت رو با هندزفری و با توجه به شئ باارزش توی دستش می گذرونه بنابراین دستاش زخم جدیدی رو تحمل نمی کنن. کلید توی دستای سردش جا نمی گیره چند بار میوفته، آخر هم بانوی غریبه فداکار در رو براش باز می کنه. وارد خونه می شه و با عجله فلز هارو سرهم بندی می کنه و حالا تپش های بی قرار قلبش آروم می گیرن. مجسمه رو بین بقیه نهنگ ها جا می ده و دوباره به دریا سفر می کنه اما حالا با نهنگ جدیدی که وظیفه معرفیش رو خیلی وقته قبول کرده.

__________________________________________________________________

پایان اولین یهویی نوشته بهار

-پ.ن تهش خوبه؟ برای نوشتنش کلی نطلب از تک تک نهنگا کنار گذاشته بودم ولی نشد دیگه. شاید ادامش.

Notes ۴
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
قبلی ۱ ۲ ۳ بعدی