- پست شده در - چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۱۰ ب.ظ
- ۲۵۶ : views
- ۲ : Comments
- : Categories
مدرسه
الان که دارم مینویسم اخرین جلسه این ترم کلاسمه، دارن صدام میکنن، گوشیم از شدت پیام هایی حاوی "هی دختر کجایی" یا "داره صدات میزنه ها" کمی دیگه هنگ میکنه و احتمالا غیبت هم خوردم ولی لازم بود بنویسمش
.
مدرسه نبود.
کاشی کاری هایی که هر کدوم داستان درس های مهم دبستان بودن و توی گرمای تابستون با روزی چهار تا بستنی شاید دووم می اوردیم که کاشی هارو خورد کنیم بچسبونیم حواسمون باشه نیوفتن خشک بشن و فقط هم خودمون بودیم. نبودن.
چوب هایی که روش اسم مدرسه رو نوشته بودیم. حتی نقاشی در ورودی که شبیه زیرشلواری شده بود و کلی مسخرش کردیم هم نبود.
قفسی که دور درخت چنار بزرگمون گذاشته بودن و توش پر پرنده بود (یه بار هم دوتا از بچه ها خرگوشاشون رو اوردن گذاشتن اونجا اونام کم کاری نکردن چند وقت بعد ما شاهد یه عااالمه خرگوش کوچولو و پشمکی توی قفس بودیم) اونم نبود.
الاچیق ها که بعد دو سال یکی از راه پله هاشو برداشتن که ته حیاط کلاس اضافه کنن. نبودن. دیگه اونی که سقف ابی داشت نمیتونست پاتوقمون حساب شه چون نبود.
اب نمایی که وقتی دیدیمش همه با دهن باز بهش زل زده بودیم یا گلدونایی که دونه دونشون شاهد خنده هامون و تلاش بی وقفه سال اخرمون برای حفظ کردن شعری که قرار بود تو مسابقه بخونیم بودن یا کلاسی که جیغامونو تحمل کرد (دوم شده بودیم). هیچ کدومشون نبودن.
درسته دوساله که دیگه اونجا درس نمیخونم ولی وقتی همیشه بین راه خونه تا خونه مادربزرگم میدیدمش بهم میگفت تو از اینجا اومدی و من بهت افتخار میکنم و این خودش تنهایی بهم انرژی کافی رو میداد. اما اینبار انگار از روی صندلی مترو بلند شده بود که لباسش رو بتکونه ولی سریع جاشو گرفته بودن. نبود.
یه دبیرستان روی صندلیش نشسته بود و هرچی بهش چشم غره رفتم تکون نخورد.
جای کاشی کاری هاش شعار های گاها بی معنیی بود که روی در و دیوار دبیرستان ها مینویسن.
اسمش جای اسم مدرسمونو گرفته بود و من هرچی اصرار کردم اجازه ندادن حیاطش رو ببینم.
مدرسه رفته و یه تیکه گنده اندازه همه خاطراتی که توش داشتم رو با خودش برده. تنها ترین حسی که داشتم همدم حال و روز الانم شده و حتی نمیتونم با فضای دبیرستان جاهای خالی رو پر کنم.
نمیخوام تمومش کنم ولی میدونم مدرسه رفته. منم دست تنها نمیتونم برش گردونم.