- پست شده در - شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۰۵ ب.ظ
- ۳۷۱ : views
- : Likes
- ۱۴ : Comments
- : Categories
نثر ادبی
- همان لحظه ای که از شدت بی خوابی بدن درد میشوی و دیگر خوابت نمیبرد.
- یا همون لحظه جهنمی که چشمات تازه گرم شده و یهو جیشت میگیره و حتی وقتی میخوای به خوابت ادامه بدی تصویر سنگ قبرت که روش نوشته "جوانی به علت ایگنور کردن جیش داشتگی پرپر شد" از جلوی چشمات کنار نمیره.
- همان لحظه که در ژرفای عمیق تاریکی کور سوی نوری به سمتت دراز میشود.
- یا همون لحظه که تو اتاق تاریکت زیر پتو چپیدی و داری به یه آهنگ ملایم گوش میدی که یهو یکی از اقوام میاد تو و با نور چراغ تخم چشماتو آب میکنه یه دور همه اتاقتو چک میکنه و وقتی تازه پیدات میکنه میگه "عهه تو اینجا بووودیییی؟ از دست جوونای امروزی بیا بیرون اینجوری افسرده میشی معتاد میشی اوردوز میکنی میمیری."
- همان لحظه که از فرط گشنگی معده ات همه چیز را پس میزند.
- یا همون لحظه که میخوای به غذا حمله کنی و تقریبا اینکارو میکنی ولی وسط راه چشمت میوفته به بابات که کلا ناامید شده، مامانت که به مهمونای خبرچین از خارج اومدتون اشاره میکنه و خواهرت که زور میزنه نوشابه رو قورت بده آبشار درست نکنه.
-کلا حس میکنم نثر ادبی همه اینارو خیلی پررنگ تر نشون میده و میخواستم در کنار اینکه مطلبو میرسونم یکم شاد باشینD:
-مامان گفت با مجسمه سازی مشکلی نیست اگه بتونم تو ساختن قالبای نگینی کمک کنم. ولی من اون مجسمه سازیی رو دوست دارم که از یه تیکه سنگ مجسمه درت میشه. مثل گچ کاری و سفالگری"
-اینو یادتونه؟ مدلش اینه. حالا فلبشو کشیدم ولی نخ بنفش کمرنگم تموم شده. همه رنگایی که باهاشون بابون زدم هم رو به اتمامن>
-6 روز. شیش روووز وقت داشتم برای کلاس امروز ولی هیچ کاری نکردم همچنان. میخواستم بگم ترم دیگه رو مرخصی میگیرم ولی نمیگیرم فقط پنج ترم دیگه مونده که کانون کلا تموم شه کودکان نوجوانان و بزرگسالان. همه ی همش>>>>
-زبون اشاره شاید سخت نباشه ولی حفظ کردنیاش خیلیه خیلی.
-دیش