"صحنه اول"
درحالی که به روشنی بیش از حد خونه فکر میکنم میرم تو*
-سلااااام؟
میاد بیرون*
-سلام مامانبزرگیییی.
چشماش گرد میشن*
+سلام دختر گلم! خووبیییی؟
ناخوداگاه مثل قبل از کرونا سرمو میبرم پایین که بوسش کنه*
مثل همون موقع ها بغلم میکنه و وقتی سرش پایینه نفس عمیق میکشه*
+آهاهاهاهاهااااییییی (همون آخیش مخصوص خودش)
+دلم تنگ شده بود.
"دوم"
میاد بیرون*
+میوه آوردم.
باورم نمیشه*
-وای اون لیموعه؟ مامان لیموعه؟ لیییموووو.
میخنده و ظرفو میذاره روی میز*
+پس اونو بذار کنار لیمو بخور. صبر کن برم یه چیز دیگم بیارم.
تقریبا گوشیمو پرت میکنم و سمت لیمو ها حمله میکنم. دوتا قاچ که خوردم برگشته*
چشمام گرد تر از این نمیشه*
-بهم نگین که اون پشمکه. پشمکه پشمکه پشمکه. یه سطل پشمکه دیدینش؟ پشمکهههه.
رسما دارم سر جام پرواز میکنم ولی لیمو هارو یادم نمیره*
میریزه توی بقشاب میذاره جلوم. از چشمام ستاره پرت میشه*
نگینی یواشکی دوتا قاچ از لیمو رو خورده*
-مامااااان عهههه نگاش کنننن
با پشمک ساکتم میکنه*
-یادم نرفته هااا
"سوم"
فرش هارو جمع کردن*
متفکرانه به رو فرشی زل زده*
حس میکنم الان قراره یه چیز خیلی مهم بگه که برمیگرده*
+میدونستی اینجا نماز نداره؟
-ها؟
+این دوتا رو ببین. نماز که بخوای بخونی حواست پرت میشه قبول نیست اونجوری.
-اووووو. خب میزتون اونجاست میخواین برش گردونم؟
+نه صبر کن
پاکت نخ های پته شو پق میندازه روی سر یکیشون*
میخندیم*
"چهارم"
مامان سر کلاسه کنارش دراز کشیدم*
نگینی تو حیاط تلفنی با دختر عموی کوچیکمون حرف میزنه* (طبقه بالاست خونشون)
کفششو میندازه بالا که ببینه مهدا میتونه ببینه یا نه*
صدای تق بلند و خنده مدل «خرابکاری کردم»ِ نگینی*
_ماااماااان هه هه یه چیزی شد... کفشم افتاد تو خونه فاطی خانوم. (همسایه آرایشگر اونجا)
صدای پوف ناامیدانه مامان*
_مامانبزرگییی یه زنگ میزنین من برم کفشمو بگیرم؟
صدای شماره گرفتن*
میرم تو هال روی مبل کنار بابا*
+سلام فاطی خانوم خوبین؟ کفش دختر ما افتاده خونتون داره میاد بگیرتش ببخشید... آره آره الان میاد.
میخندم*
-چند وقته توپ و کفشامون خونشون نیوفتاده. چقد دلم تنگ شدهههه.
+بهتر. راحت شدن.
-نه خیر الان سال به سال کسی یهویی بهشون زنگ نمیزنه. سگشونم صدا نمیده. یادتونه هربار یه چیزی میوفتاد سکته میکردیم تا وقتی سالم برمیگشت؟ خصوصا توپای نازنین بدمینتونم. از بس صدا میداد. الان اصلا هیچی نمیگه.
________________________________
-از اونجایی که تقریبا همه ی خونواده کرونا گرفتن رسما هیچ جایی نمیتونستیم بریم.. پس این اولین دیدار بود بعد حدودا یک ماه. و بغض.
-دلم یه تیکه جدا میخواد فقط "فان تایم ویت گرندما"
-زود تند سریع اگه لیمو یا پشمک دوست ندارین اعتراف کنین که کاری کنم دوست داشته باشین. باید مطمئن باشم بلاخره.
-از شنبه دیگه کلاسای مامان و نگینی شروع میشن ولییی من نههه. حتی کتابامون 2 مهر تازه میرسه-^- پادشاهی میکنم.
-دیدین چیشد؟ امروز عصر ادامه کلاسا بود. یعنی پنجم به بعد و از اونجایی که معلم نگینی هم بود جدای من مامانم مشتاق بود که حتما حضور داشته باشه و گس وات. دوتایی یادمون رفت>
-عکسا بدن؟ #نه به تخریب شخصیتی مامان.. گفت اصلا جالب نیستن. ولی مفهومشون قشنگههه