- پست شده در - شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۵ ب.ظ
- ۲۲۵ : views
- : Likes
- ۳ : Comments
- : Categories
seen
نشسته ام. همه دورم حلقه زده، نگاه می کنند،
نگاه می کنند،
نگاه می کنند
توهم آنجایی. پنهان شده پشت چند نفر، نگاه می کنی،
نگاه می کنی،
نگاه می کنی.
دست هایم یک جا بند نمی شوند. دست هایت را مشت می کنی.
من نگاه را می خوانم؛ چند نفری می خواهند جلو بیایند و توهم از آنهایی.
اما هیچ کدام نمی آیید. فقط، نگاه می کنید،
نگاه می کنید،
نگاه می کنید.
نور آژیر ها از سایه افراد تماشاچی بیشتر می شود اما کسی کنار نمی رود و توهم از آنهایی.
صدای آژیر ها بلند می شود و چند نفر کنار می روند. جمعیت فشرده تر می شود.
کسی نمیخواهد چیزی را از دست بدهد و توهم از آنهایی.
آژیری ها پیاده می شوند. صورت یکی جمع می شود؛ تازه وارد است. گوشه ای ایستاده، نگاه می کند.
نگاه می کند،
نگاه می کند.
می خواهم بگویم کسی اگر نبود بهتر از حال کنونی خودم بودم، نمی توانستم.
بگویم زیر نگاه کسانی که قضاوت می کنند هر چیزی خورد می شود، نمی توانستم.
فقط همه ناتوانی هایم را در چشمانم ریخته و به آژیری ها نگاه می کنم،
نگاه می کنم،
نگاه می کنم.
مرا بردند و پراکنده شدن تماشاچی هارا حس کردم. اما کم نبودند کسانی که زیر سایه نگرانی همچنان خیره بودند.
و توهم از آنها بودی با این تفاوت که احساسات تو نسبت به دنیای خاکستری آنها، رنگی بود.
حالا که نه تو نه هیچ نگاه دیگری را تحمل نمی کنم آسوده دراز می کشم.
سر آژیری ها گرم چیزهایی جز خود من و نگاه کردن به من است. جز آژیری تازه وارد. او همچنان نگاه می کند،
نگاه می کند،
نگاه می کند.
و من چشمانم را می بندم.
-ستارش دوباره روشن شد؟ عذرخواهی دستم خورد فقط..