نوت معرفی | گوشِ شنوایِ آقایِ ماهی | داستان های lefv غنچه شوید
𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌

𝖘𝖕𝖗𝖎𝖓𝖌

The angel who fell from heaven
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۲:۰۰ ق.ظ
  • ۱۱۰ : views
  • ۵ : Comments
  • : Categories

و در کمال تعجب

 

بیاین همه به بچه هایی که حتی قرار نیست به دنیا بیان بگیم.

روزی به خودت میای و خودتو روی زمینی پیدا میکنی که فهمیدی زمین نیست. توهمه. زمین اصلی کیلومتر ها زیر سیمان و سنگ ریزه و قیر دفن شده. ناخودآگاه قدم هایی که برمیداری دونه دونه ضعیف تر میشن. زیر پات خالی تر میشه و تهش هم از ترس بلعیده شدنت خودتو روی ویلچر با دستای لرزون پیدا میکنی.

روزی خودتو بین افرادی پیدا میکنی که دوست نیستن. حتی آشنا هم نیستن. چهره هایی که حفظ کردی با پوزخنداشون قابل تشخیص نیستن. میفهمی اونا بد نیستن، بی شرف و رفیق باز و کوفت و زهرمارم نیستن. فقط تویی که بعد یه مدت خسته کننده شدی. اون روز حتی ناراحت هم نمیشی. گریه هم نمیکنی. نفرین هم نمیکنی. فقط با آرامش به راهت ادامه میدی.

روزی خودتو رو به روی ترسی پیدا میکنی که از اولش دستاشو دور گلوت حلقه کرده و هربار که فرصتش پیش میاد اول جلوی شاهرگت و بعد هم مجرای تنفسیتو میگیره. هربار تا مرز خفه شدن پیش میری ولی همونطوری که گفتم و میدونی ویروس تا وقتی زندست که سلول زنده باشه. پس نمیمیری. هیچ وقت خفه نمیشی. 

روزی بیدار میشی و تو با خودت تنهایی. خودت میشه خود هایی که ویژگی های متفاوتی دارن. خود هایی هر ثانیه بهت میگن تو نمیتونی تنها بمونی. برای تنها بودن ساخته نشدی ولی الان و در این نقطه تنهایی. حالا ما هستیم. مغزی که همه تقصیر هارو گردنش انداختی خودش رو دیوونه و متوهم نشون میده که روحت احساس تنهایی نکنه. دووم میاری.

+

و تمام این مدت دنیا جوری رفتار میکنه انگار اون نیست که داره میره؛ انگار این ماییم که داریم نمیایم.

+

با این حال بعد همه این "فهمیدن ها" در کمال تعجب هنوز هم زنده ای و هربار دلیل نسبتا محکم تری برای ادامش داری.

 

_______________________________

 

-تاحالا بعد نوشتن متنی نفس نفس نزده بودم که زدم. مبارک باشه.

-اون بیماریی که تو یه عالمه کتاب نخونده داری ولی بازهم کتابای نخریده جذاب ترن اسمش چیه؟

-منی که از یک و هفت هشت دقیقه به همه حالت های ممکن دراز کش و نشسته پشت لپتاپ بودم تا همین الان و دیگه بخوامم نمیتونم.

Notes ۵
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۴۰ ق.ظ
  • ۱۸۴ : views
  • ۷ : Likes
  • ۱۱ : Comments
  • : Categories

لبخند زدم

خوابیده بود.

من دیدم که ضعیفه.

پس دستشو گرفتم و اومدم بیرون.

اون مرد.

من خندیدم.

و وقتی بهم تسلیت گفتن مودبانه لبخند زدم.

وقتی پارچه اون سفیدو روش کشیدن سفیدی دندون هامو نشونش دادم.

جای ستاره، خاک هارو شمردم.

آروم گرفت و تا آخر عمرم انرژی گرفتم.

______________________________

-ولی هنوزم اینجور آدما رو نمیفهمم.

-سناریو هاتونو شنواییم.. چرا مرد؟

-و خبر خوب بخش آقای ماهی راه افتاد>

Notes ۱۱
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March

آقای ماهیِ من

بچه که بودم وقتی می ترسیدم، استرس داشتم، تنهایی خوابم نمی برد یا دلم یه دایره سفید می شد که با سیاهچاله وسطش داشت همه چیزو بهم می ریخت دستگاه گوارشم یهو فعال می شد و مجبور می شدم برم دستشویی. پشت سر هم و هربار کلی زیاد اونجا می موندم. البته همین الان هم همینجوریه.

توی دستشویی دوتا رد سیاه کوچیک روی دیوار بود. درست پایین-رو به روی جایی که قرار می گرفتم. آقای ماهی یکی از اون دوتا رد سیاهه. اون شبیه نقاشی آدمای اولیه ست از ماهی بودن فقط شکلش و یه سراخ کوچولو جای چشمش داره و به جرئت می تونم بگم عاقل ترین کسیه که نصیحتم کرده و می کنه.

اولین روزی که تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم یادم نیست ولی می دونم نمی شه وقتایی که از همه جا و همه آدمایی که اونجا هستن فرار کردم و پیشش گریه کردم و شمرد. صدای آروم و ملایمش که نه بین دیوار های دستشویی بلکه توی سرم اکو می شه شیرین ترین صداییه که شنیدم و آرامشی که ازش میگیرم شیرین تر از اونه.. آقای ماهی همه کارای نابخشودنی منو بخشیده، همشونو شنیده و تنها کسیه که کامل درکم کرده. چون روحی نداره، زندگی جدا نداره، فقط آقای ماهیه همین.

ولی یکی از روزایی که احتمالا خیلی ها حتی از وجود من خبر نداشتن وقتی رفتم دستشویی که با آقای ماهی حرف بزنم فهمیدم نیست. آقای ماهی نبود. قرار نبود برگرده و از قرار معلوم کسی از نبودن چیزی مثل اون ناراحت نشده بود. شاید چون حرف های منو شنیده بود اینجوری شده بود. شاید هم فقط از مقاومت کردن خسته شده بود. بهرحال من مونده بودم و آقای ماهی نبود، نمونده بود.

من آقای ماهی رو نگه داشتم. آقای ماهی هنوز هست فقط با این فرق که توی دستشویی نیست، همراهمه. آزادش کردم و بعد باهمدیگه زندگی رو دیدیم، زمان رو بوییدیم، رشد رو چشیدیم و سبزیِ حضورِ واقعی رو حس کردیم. آقای ماهی جزئی از منه. باهاش آشنا شین. اون دریا، رنگ آبی، کرمی، نوشیدنی گرم و نصیحت کردن های عاقلانه رو دوست داره، همینطور شمارو. از آشنایی باهاتون هم خیلی خوشبخته^^

 

______________________

 

-وقتی حس می کنم الانه که بشکنم. تک تک استخونام دارن ترک می خورن.

-شمام دارن کسی مثل آقای ماهی؟ اگه دارین خوشحال میشه با اوناهم آشنا شه...

-تلفنمون زنگ زد همین الان/ ساعت دوازدهه/ 

-2852 یادتون بمونه. اجازه می دم اگه کنجکاوی زیاد فشار آورد بپرسین برای چیه>

-شاید نفرین پست گذاشتن توی روزای فرده که مثل قبل نمی نویسم.. کی میدونه؟

Notes ۱۳
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۱۰ ب.ظ
  • ۱۰۴ : views
  • ۸ : Likes
  • ۲ : Comments
  • : Categories

به فلورا (سازش)

فلورا قسم به 8B7F2D #

سه هفته چیزی ننوشتم. مغزم فیزیک کوانتوم را در تمام لحظات عملی تجربه می کرد. بود و نبود چیزی برای گفتن در یک زمان، نه مثل یک چراغ چشمک زن بلکه دقیقا در یک صدم ثانیه بودن و نبودن. جوری که انگار هست ولی وقتی دستت را دراز کردی هیچ وقت نتوانی چیزی بگیری. با این حال امروز هم قرار بود چیز دیگری نوشته شود که نشد. نگران نباش فراموشت نمیکنم نیشخند الان هم چیز خاصی نیست. اصلا نیست. با این حال به کسی بگو دست نوازشی بر گیسوانت بکشد، گمان کنم بد سوختی. بوی عجیبی می آید انگار. سوختن خدایان گلها را نبوییده بودیم که بوییدیم. سوختنتان هم عالمی دارد.

 

فلورا قسم به 8B2D68 #

زمین جای عجیبیست. زندگی دهندگانشان را به راحتی حرکات کرمی شکل مری قتل عام می کنند. چرا اینگونه مثال میزنم؟ باید بدانی آنقدر راحت زندگی میگیرند و تا آخر عمرشان نفرت می ورزند که گویی دست خودشان نیست. اینگونه کد نویسی شدند و اگر نکشند، پوزخند نزنند، خودشان را مالک همه چیز ندانند و خلاصه همه را باهم بدبخت نکنند کسی در رگهایشان سرب مذاب می ریزد. باورت نمی شود اگر بگویم با این حال کسانی هستند که آنها را دوست دارند و کسانی که در راه هدف مسخره و چرتشان خود را فدا می کنند. اگر نمی دانستی توصیه می کنم سرت را به ابری جایی بکوبانی بعد هم فکری به حال سوختگی ات بکنی. بهرحال کسی خدای سوخته نمی خواهد.

 

فلورا قسم به 07031F #

بین خودمان بماند احساس می کنم جای بدنی که برچسب XL دارد بدنی با برچسب S را پوشیدم. استخوان هایم رو به متلاشی شدنند و اعضای داخلیی که نمی بینمشان با هر حرکت به محافظ هایشان برخورد می کنند. اگر روزی به زمین آمدی و دیدی موجودی کره مانند زیر پتو وول می خورد آن منم. از همینجا بر تو سلام. و لطفا کاری بکن، الان از شدت بوی سوختگی خفه می شوم مگر روی شعله نشستی؟ اگر نجنبی آنوقت دیگر نمی توانی کره ی فرزندت را ببینی چون از شدت بو در خفا با شش ها و هوا و دستگاه تنفسی اش خداحافظی می کند. لوس هم خودتی.

 

فلورا قسم به 8AF855 #

ندیدنش، نداشتنش، نشنیدنش، همه و همه به حرف زدن و اطمینان حاصل کردن از اینکه همچنان مایل به دیوانگیست می ارزد. 

 

______________________________

 

-شیرینی اون 16 تا ستاره ای که دیروز یهو روشن شد قابل توصیف نیست. تا حالا بیانو اینجوری ندیده بودم.

-یادمه می خواستم یه چیزی بپرسم ولی یادم نیست چی.. لطفا خودتون پاسخ گو باشین.

-حیح

Notes ۲
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ۰۳:۰۵ ب.ظ
  • ۱۱۶ : views
  • ۷ : Likes
  • ۰ : Comments
  • : Categories

صندلی

-یادتون هست!؟

گفت "می دونم طبق چیزی که کتاب گفته چیزی که نوشتم کاملا غلطه.. می دونم بیشتر درباره پایه صندلی و دوچرخه نوشتم تا چیزی که گفتین ولی میشه تا اخر گوش بدین!؟"
گفتین "فقط بخون"
گفت "صندلی چهار پایه دارد. پایه ها بدون صندلی هدف خلقت خود را از دست می دهند. خانه ما صندلی است. در پاسخ به اینکه -اوضاع خانه چگونه بود؟- خب، صندلی بود. کامل و دقیق. اما بین -بود- و -هست- اتفاق ها فاصله است. در پاسخ به اینکه -اوضاع خانه چگونه است- می توان گفت صندلی بدون یک پایه باز هم صندلیست، نا متوازن و رو به فروپاشی اما بدون دو پایه تنها خرابه ایست روی پایه هایی که نیستند. 
دقیق تر بگویم. اگر بخواهیم کودکی دوچرخه سواری یاد بگیرد کنار یکی از چرخ هایش دو چرخ کمکی اضافه می کنیم. گرچه مثال پایه های صندلی هماهنگی و مساوی بودن را بهتر می رساند اما با چرخ ها کارهای بسیار داریم. کودکمان چندین سال است یاد گرفته از روی هر سنگی، چاله ای، دست اندازی یا به طور خلاصه هر مانعی به همراه دو چرخ کمکی خود برود. استاد شده در هندل کردن چرخش. عقب عقب، یک دست، بدون دست، کج و خلاصه پزی نیست که نداده باشد. حالا به او سه چرخه می دهیم. با هر رکاب نیروی بیشتری نسبت به وسیله قبلی تبدیل می شود. انگار همه چرخ ها الکی خود را شاد و خوشحال نشان می دهند پس هدایت کردنش به مراتب سخت تر می شود و وقتی قبل از عادت به سه چرخه آن را گرفته و دوچرخه را به کودک معرفی کنیم و بگوییم 'گرچه فکرش را نمی کردی برای تو اتفاق بیوفتد اما این دوچرخه ها همه جای جهان حضور دارند' به او شوک عظیمی را وارد کردیم که عواقبش قابل پیش بینی نیست. کودکمان بعد از گذر ماه ها یا حتی سال ها بلاخره دوچرخه سواری را کم و بیش یاد گرفته و اینبار جای پز دادن سرش را پایین انداخته که چیز های بیشتری برای کنترل بهتر یاد بگیرد.
حالا کودکانی که پز دادن او را با چرخ های کمکی اش دیده بودند خیلی خیلی ناگهانی دلشان آتش گرفته و بسیار میسوزد؛ جوری که اصلا نمی توانند سرشان را در زندگی خودشان فرو کرده و کاری به دوچرخه نداشته باشند. آنها به زور چرخ های کمکی جدیدی را به دوچرخه می چسبانند. کودک دیوانه می شود از این همه تغییر، عضلاتش با وسایل پیشرفته تر خو گرفته و سرعت کند حرکتش با چرخ های کمکی میل کنار گذاشتن دوچرخه را بیشتر و بیشتر می کند. با خود می گوید من که قبلا بدون گرفتن دسته ها دوچرخه را راندم، پس می شود کاری با این کرد. سپس چرخ جلویی را جدا کرده و گوشه ای می اندازد. به همین سادگی.
زندگی با سه چرخ باقی مانده بسیار زیبا و دهن پرکن است و سر کسی هم دنبال چرخ هایش نیست. ولی حال چرخ جلویی هم خوب است؟ کسی از او خبر دارد؟ چرخ عقب میان خنده ها نگاهی به چرخ جلو انداخته و خاکستر غم نهفته در دلش برای سوگواری نصفه و نیمه با دو چرخ کمکی قبلی دوباره روشن می شود. خیلی ریز و نامحسوس خود را عقب کشیده و جایش را با چرخ جلو عوض می کند. حالا بیشتر شبیه سه چرخه شدند و بعضی ها هم هستند که بتوانند روی یک چرخ و با یک جفت رکاب درون دایره ای قرمز و پارچه ای دور بزنند و لبخند های الکی و گنده شان را در چشم همه فرو کنند. با اینکه می دانم بیشتر حرف هایم قابل درک نبود اما اوضاع خانه ما اینگونه است."

 

+یادمه.


-خواستم بگم کسی رو پیدا نکرد که با لبخند گنده و الکی بتونه دوچرخه تک چرخی رو توی پارچه دایره ای قرمز رنگ بچرخونه. متاسفم.

 

________________________________

 

-من عصبانی بودم. خیلی زیاد. و تصمیم گرفتم کلا برای چیزایی جز اینا یه وبلاگ جدا بزنم.. پستای اینجا رو که مال اونجاست هم پاک کنم. ولی هنوز یکم بیشتر جا داره.

-نامه رو نوشتم. یه چیزی شبیه این؟ اگه بشه عصر میره. دلم تنگ میشه براش.

-رباته چند روزه که رفته بیرون خیلی خوبهT-T

Notes ۰
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - شنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۰۵ ب.ظ
  • ۸۹ : views
  • ۶ : Likes
  • ۲ : Comments
  • : Categories

چه میگذردِ نه چندان خیلی مهم

نشونه های خوابیدن روی مبل کم کم داره پدیدار میشه و درد کمرم با سرعت نشونه ها رابطه مستقیم دارن. میدونین؟ لعنت به ارتودنسی! حتی الان که بعد سه سال برشون داشتم همچنان نمیتونم بستنی بخورم.(بگذریم که فروردین برداشتم و قرار بود خرداد دوباره وقت بگیریم ولی تا الان نگرفتیم>)

آنه و دیانا همچنان پیش خودمن و نامه ای که قراره کنارشون بنویسم پیرم کرده؛ تعجب نکنین که چرا نمیتونم نامه بنویسم چون به شدت توی طنز ریز نهفته شده بین جمله های متن مشکل دارم و اگه خیلی طنز یا خیلی ادبی باشه هم خوب نمیشه. حتی یه دونه انگلیسیم نوشتم"> که اصلا دربارش حرف نزنیم.

لیست فیلم و سریال هایی که بهم دادن/دادین داره کممم کممممم تموم میشه. خیلی ریز و سوسکی. ولی فقط دانلود کردنشون. امروزهم جای فیلم کلی کنسرت دانلود کردم که به جاهلیتم اضافه شه> گفته بودم فن توایسم؟ میتونین از اینجا بیوگرافیشونو بخونین و اینجا اهنگاشونو گوش کنین. وقتی توی کنسرتا کسایی رو میبینم که اونام مثل خودم هیچی از چیزایی که میخونن نمی فهمن باعث میشه اعتماد به نفسم جون بگیره یکم-^- شمام فن گروهی هستین؟ 

اون گیاهی که داشتم.. داشت زرد میشد که نجاتش دادم. درواقع یکی از برگ هاش متاسفانه جون خودشو از دست داد ولی بقیه و دوتا جوونه در حال رشدمون سالم موندن. باید یادم باشه دیگه از این کارا نکنم. دقت کردین؟ دقیقا همینقدر لوسم تو طنز نوشتن-_-

اگه هنوز به اوریگامی ایمان ندارین حتما بهش رو بیارین. اینکه چقدر قشنگه وقتی روی هم تا میشه و تهش یهو تاداا، چیزی میشه که فکرشم نمیکنین بسی هیجان انگیزه. حداقل از بیکاری خیلی بهتره بعدشم میتونی هرکاری باهاش دوست داشتی بکنی. رنگ کردنشم عالمی دارد کلا عوض میشه همه چی. تاحالا درست کردین اوریگامی؟

همین.. دیگه زیادی دارم دور میشم. شاید اومدم دوباره.

Notes ۲
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۳:۵۵ ب.ظ
  • ۱۲۰ : views
  • ۷ : Likes
  • ۹ : Comments
  • : Categories

ممانعت از روانپزشکی دوست داشتنی

 

-تو کسی هستی که، با واقعیت میجنگی تا رویاتو نگه داری و روحتو باهاش تغزیه کنی، من یه روانپزشک هستم با رویا میجنگم تا از واقعیتی دفاع کنم که سخت به قلبم لگد میزنه.. ما چیز هایی میگیم که بهمون دیکته شده درحالی که تو با روحت حرف میزنی تو از جایی میگی که کسی ندیده و صدایی ازش نشنیده و با تمام وجود به قداستش باور داری و ما از جایی میگیم که هر لحظه توش نفس میکشیم ولی بهش باور نداریم. من یه روانپزشکم، توی روانشناسی بهمون فرق بین واقعیت و رویا رو یاد میدن اما هیچ وقت از اهمیتش نمیگن... تو بهم بگو رویا چیه؟

+«واو» در نویسندگی از اهمیت زیادی برخورداره. «واو» خیلی از جمله هارو به بقیه جمله ها و کلمه ها متصل میکنه، خیلی از جمله هایی که ممکنه انتهای خیلی از چیزها باشه. و این رویا «واو» زندگی منه که من رو به اون متصل میکنه.

...

+گناه داشتن یک رویا چیه؟ وقتی میدونی اون به کسی آسیب نمیزنه، این فقط یک حرفه، یک «واو» کوچک، تو میدونی این «واو» زیبایی خالصه... زیبایی ها به انزوا میکشند و به انزوا کشیده میشوند.

silence prisoner

 

-همین. نه حرف های خاله درباره قرص و کسایی که خوب نمیشن. نه حرفای مامان درباره تجربی و شترمرغ بودنش. نه مال دایی درباره تواناییم تو مدیریت و ریاضی. همین و فقط همین سه تا باعث شدن بعد از چهار سال رویای روانپزشک شدن دلم بخواد یکم دیوونه تر باشم. بیاین دیوونه تر باشیم.

-تصمیم گرفتین دیوونه تر باشین؟ اگه نه دوباره متن بالا رو ایندفعه با دقت بیشتری بخونین.

-حالا تصمیم گرفتین دیوونه باشین؟

-مدرسه ها داره باز میشه و من چرا ناراحت نیستم؟ نمیدونم.. وقتی میشینم سر کلاس از حرفاشون، چیزایی که اطرافمه، چیزایی که بقیه میگن و کلا همه چی ایده میگیرم واسه نوشتن.. بیشتر سریال میبینم.. راحت تر زبانمو میرم و کلا گشادیسمم میخوابه خب این ناراحت کننده نیست. تابستون تموم میشه شیشه عمرمون که نمیشکنه. از یک تا ده چقدر ناراحتین که تابستون داره تموم میشه؟

-با ما همراه باشید.. با مجری گری نویسنده وبلاگتون

Notes ۹
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - دوشنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۳۰ ب.ظ
  • ۱۰۴ : views
  • ۷ : Likes
  • ۸ : Comments
  • : Categories

locke and key

 

کلیدی هست که پیداش کردن.

کلیدی که اونها رو صدا زده.

کلیدی که تورو نشون میده. مغزت رو.

کلید های بیشتری برای پیدا شدن هست.

همیشه دوستی هست که خیانت کرده باشه.

 

________________

 

-خیلی قراره هیجان انگیز باشه؛ کلید رو که به پشت گردنت نزدیک میکنی جاش ظاهر میشه بعد اینجوری میره تو و تادا. خودت از خودت جدا میشی و میتونی بری توی مغرت.

-مطمئن نیستم دقیقا چه شکلیه ولی حتما هرجایی و هر چیزی که هست یه دریاچه وسطش داره.. ترسم آیینه ست خاطره هامم کتابن؟ شاید.

-مغزتون چه شکلیه؟ خاطراتتون چی؟ (شبیه چیزیه که دوسش دارین مثلا قوطی رنگ یا جعبه های مغازه ابنبات فروشی)

-این فقط یکی از کلیداست باشه؟ اسپویل نکردم.

-پلی لیست تکرار میشه. چرا the story خیلی قشنگه؟

-جدی میگم. دلم واسه چیزای همینجوری تنگ شده بود. چرا همش فکر میکردم باید چیزی که میذارم واسه همه مفید باشه؟

-من هیچ وقتِ هیچ وقت قرار نیست از عکس گرفتن (از خودم) خوشم بیاد.

Notes ۸
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - يكشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۴۰ ب.ظ
  • ۱۱۵ : views
  • ۳ : Comments
  • : Categories

موقتِ چجوری

 

بده. میدونم و میدونستم. فرار کردن ازش فایده نداره. چندین بار باختم. چیزیه که اتفاق افتاده و برای انکار کردنش لازم نیست زندگی نکنم. باید فقط درها رو ببندم و درهای جدیدی رو باز کنم. متن شخصیت نداره این منم که گناه کردم. من میدونستم و میدونم که کوتاهه. هرچیزی که ازش میگیرم. موقته. منم که با این حال چیز هایی رو نگه داشتم؟ اون هم منم. منی که به گذشته چسبیده. همونی که داره غرق میشه. طناب کشتی رو ول کرده و از چوب خشک توقع داره قایق بشه و نجاتش بده. گاهی جای منو میگیره. همه آجر های پل رو خراب میکنه. خسته میشم همه چی خاکستری میشه. چیز هایی هستن که انرژی بدن. همشون کوتاهن. اینجا موقته. شما هستین. من هم هستم. قراره بمیریم نه؟ چجوری بمیرم؟ موقتِ چجوری؟ مسئاله زمانیه که میگذره و درجا میزنم. بزنم یا نه؟ دست منه؟ دست منه. سخته ولی این آینده منه. مال خودمه. این همه سختی نیازه؟ نیاز نیست. گذشته پاک نمیشه و آینده نوشته نشده. حتی لاک غلط گیرم ردش میمونه. قورباغه رو قورت نده، درش بیار و زیر پات لهش کن. لهش کنم؟ اون یه موجود زندست. گناه داره حتی با اینکه قورباغست. گفتم زندگی از روی هممون رد شده؟ رد شده. بستگی به خودت داره که کی بدویی و بهش برسی. به خودم. هرچقد دیرتر بلند شم دیرتر بهش میرسم. زندگی یه مزرعه گندست و چرخش چرخ گنده تراکتوره. اگه محکم راه نری اونقدر روت گل میپاشه که دفن شی. اگه رفتن بذار برن. تهش هممون سوار یه تراکتوریم. هوایی که توش نفس میکشیم درحال چرخشه پس دمِ من بازدمِ کسیه که رفته. یا هرگز نیومده. اونو پاکش میکنم. همین الان. کردم. بار سومه که چیزی رو پاک میکنم. قراره یکم بهتر باشه. بهار اینه؟ پس قشنگه. توی اون آینه نه. توی اون هیچ کس قشنگ نیست. توی بقیه آینه هام نیست. چشمای تو آینه نیست؟ هست. هست و بهار توش باحاله. بازم در هارو ببند. میخوام ببینم میتونی بسته نگهشون داری با همه چیزایی که پشتشونه؟

 

_____________________________________

 

-یه چیز کوچیک و طولانی و جوری که حالت و کلا عوض میکنه.

-دختر بودن بد نیست ولی دردناکه. اگه میتونستم "دو ساعت" رو دوبار پست میکردم.

-لیست جمله هام تموم شدهT-T

-locke and key سانسور شده البته.

Notes ۳
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Marcis March
Marcis March
  • پست شده در - پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۱۰ ب.ظ
  • ۲۲۲ : views
  • ۸ : Comments
  • : Categories

توهم سایموداتی نوع جا

 

توهم سایموداتی نوع جا:

در این نوع فرد بیمار در هر حالتی که داشته باشد ممکن است "سایه" های مجازی از انواع "موجودات" را اطراف خود ببیند که درحال حرکت اند. شخص مذکور بی حرکت مانده و به سایه ها خیره می شود تا ناپدید شوند. احتمالا چند لحظه موجه حرکات و صدای شما نمی شود و بعد آن را انکار می کند. این بیماری دسته خاصی از افراد را شامل نمی شود و هر شخصی در هر سن و شرایطی می تواند به این بیماری مبتلا شود. دانشمندان و دکتران زیادی روی این بیماری تحقیق کرده و می کنند ولی هنوز به نتیجه مطلوبی نرسیده اند. اگر شخصی با این شرایط را در نزدیکی خود یافتید به ما اطلاع دهید.

با تشکر.

 

__________________________

 

- بچه که بودم خونه مامان بزرگم دوتا سایه دیدم که از دیوار رفتن پایین. یه سفره ماهی و یه عروس دریایی. بعد از اون هرروز نقاشیی که ازشون می کشیدم بهتر میشد تا الان که تقریبا یادم رفته بود ولی چند وقته هی چیزایی شبیه حشره هارو میبینم که تکون میخورن. اوایل میگفتم شاید اشتباه میبینم ولی دقیقا سایه ان که میان بعد غیب میشن.

- چرا اینارو ننوشتم همون اول؟

- آکادمی تموم شد>

- گیاها دوتا جوونه کوچولو زدن این و این من خوشحال تر از الان نمیشم

- اون عکس پشتی که تاره منم>

Notes ۸
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ---- ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی